«پروژهٔ تلخ از شیر گرفتن»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۶.۵، #فاطمه ۵ و #زینب ۲ ساله)
این روزها مشغول امتحانات پایانترم هستم.
مامانم از مشهد اومدن خونهمون تا پیش بچهها باشن و من بتونم درس بخونم و امتحان بدم و البته زینب رو که دو ساله شده، با کمک هم از شیر بگیریم.🥲
تا دیروز مشغول چهار تا امتحان سخت پشت سرهم بودم و تازه که یه مقدار ذهنم از درسها فارغ شد، با غصهٔ عمیقتری مواجه شدم.
اینکه بالاخره وقتشه که شروع کنیم و زینب رو از شیر بگیریم. نمیدونم چرا این بار اینقدر برام سخت به نظر میاد.
موقعی که میخواستیم عباس و فاطمه رو از شیر بگیریم، اینقدر ناراحت نبودم.😥
الان انگار بیشتر از بچهای که دو سال دائم شیر خورده و به مادرش وصل بوده از همه جهت، خودم غصه دارم به خاطر این دوری و فصال.😢
با اینکه شیردهی واقعاً دوران سختیه و چالشهای خاص خودش رو داره (شببیداری، سندرم بچۀ آویزون، گاز گرفتن، زخم و درد و…)، ولی حس میکنم سختی از شیر گرفتن، برام از همهٔ سختیهای این دو سال بیشتره…😣
استادی میگفتن که خدا توی قرآن قدر و منزلت ویژهای برای والدین و به ویژه مادر بیان کرده، به خصوص چهار مرحلهٔ سخت مادری و بچهداری رو مثال زده تا به همه نشون بده ارزش کار مادر و سختیها و رنجهاش چقدر بالاست:
بارداری همراه با رنج و ضعف بدنی
وضع حمل همراه با رنج
شیردهی و از شیر گرفتن
و پرورش فرزند در دوران کودکی
🔷 وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ وَهۡنًا عَلَىٰ وَهۡنࣲ وَفِصَٰلُهُۥ فِي عَامَيۡنِ أَنِ ٱشۡكُرۡ لِي وَلِوَٰلِدَيۡكَ إِلَيَّ ٱلۡمَصِيرُ (لقمان ۱۴)
ما انسان را در مورد پدر و مادرش، و مخصوصاً مادرش، كه با ناتوانى روز افزون حامل وى بوده، و از شير بريدنش تا دو سال طول مىكشد، سفارش كرديم، و گفتيم: مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، كه سرانجام به سوى من است.
🔷 … وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرࣰا (اسراء ۲۴)
و بگو پروردگارا اين دو را رحم كن، همانطور كه مرا در كوچكیام تربيت كردند.
🔷 وَوَصَّيۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيۡهِ إِحۡسَٰنًاۖ حَمَلَتۡهُ أُمُّهُۥ كُرۡهࣰا وَوَضَعَتۡهُ كُرۡهࣰاۖ وَحَمۡلُهُۥ وَفِصَٰلُهُۥ ثَلَٰثُونَ شَهۡرًاۚ …
(احقاف ۱۵ )
ما به انسان سفارش پدر و مادرش را كرديم كه به ايشان احسان كند احسانى مخصوص به آنان، مادرش او را به حملى ناراحتكننده حمل كرد و به وضعى ناراحتكننده بزاييد و حمل او تا روزى كه از شيرش مىگيرد، سى ماه است.
این روزها واقعاً دارم حس میکنم که این مرحلهٔ فصال و از شیر گرفتن، چقدر سخته. از نظر روحی بیشتر از هر چیزی برای مادر سخته که به بچهش بگه دیگه نمیتونی شیر بخوری یا دیگه تعطیل شده یا تلخ شده یا...
بچهای که طبق معمول با امید و شوق میاد تا شیری که خدا مخصوص خودش به وجود آورده بخوره ولی وقتشه که جدا و مستقل بشه در این زمینه، از وجود مادرش.
شاید خیلی روضه خوندم😓
و خیلی دارم بزرگش میکنم و ازش میترسم!
ولی فقط خواستم حس این روزهام رو که حس مشترک خیلی از مادرهاست، باهاتون در میون بذارم...
حس ناراحتی از اینکه بعد از این، بچهٔ شیرخوار توی خونهمون نداریم.😢
پ.ن: این متن رو دو هفته پیش و در ابتدای پروژهٔ از شیر گرفتن زینب نوشتم. 🥲
الان خداروشکر این پروژه به خیر و خوشی تموم شده.
مقدار کمی صبر زرد از عطاری گرفتم. به خاطر تلخ بودن و تغییر رنگ، به زینب گفتیم خراب شده و دیگه شیر نخورد.
بهش گفتیم بزرگ شده و قراره غذاهای خوشمزه بخوره. انگور و هندوانه و خوراکیهایی که دوست داشت، هم براش گرفتیم (مثل شکلات کاکائویی و چیپس و پفیلا!)
چند شب اول خیلی گریه کرد و به سختی خوابید توی بغل یا توی ماشین.
ولی بعدش دیگه عادت کرد و الان خیلی بهتره.
الان که بعد از دو هفته بهش فکر میکنم، اونقدرا هم سخت و ترسناک نبود. هم خودم و هم زینب داره کمکم یادمون میره سختیهای اون چند روز اول از شیر گرفتن رو.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«هدیهٔ ثواب هیئت بردن بچهها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۶.۵، #فاطمه ۵ و #زینب ۲ ساله)
بالاخره یه هیئت خوب و مناسب برای رفتن با بچهها، پیدا کردیم.
حسینیه فاطمهالزهراء (سلااللهعلیها)، میدون سپاه.
توی حیاطش فرش بود و برای بچهها مهد و یه استخر توپ کوچیک و بساط نقاشی و کاردستی داشتن. صدای روضه و مداحی هم میاومد و بچهها فضای هیئت رو هم درک میکردن.
حسینیه خانمها هم طبقهٔ بالا بود و یه جورایی از وسط دو قسمت شده بود با دو تا دیوار که تا وسطهای سالن میاومد.
قسمت جلو برای خانمهای بدون بچه که میخواستن توی سکوت و با حواس جمع از هیئت استفاده کنن،
و قسمت عقب برای مادرها و بچههاشون که طبیعتاً سر و صدای بچهها بیشتر بود و هر گوشه سفرهٔ خوراکی یا اسباببازی پهن بود.
ما هم یک گوشه از قسمت عقب نشستیم با بچهها. هیچکدوم راضی نشدن با باباشون برن قسمت مردونه، چون میدونستن این طرف بیشتر بهشون خوش میگذره.🤭
عباس و فاطمه گفتن ما میخوایم بریم پایین توی مهد بازی کنیم و رفتن.
زینب رو نگه داشتم پیش خودم و گفتم بیا همینجا با خونهسازیها با بقیهٔ نینیها بازی کن.
کمکم چندتا بچهٔ دیگه هم اومدن و اسباببازیهاشون رو گذاشتن وسط و همه با هم مشغول بازی شدن.
این وسط چند باری عباس و فاطمه اومدن بالا، آب یا خوراکی خوردن و بازی کردن و برگشتن مهد.
هر بار باید زینب رو یه طوری راضی میکردم که نره دنبالشون و بمونه و خوراکی بخوره و بازی کنه.
صدای سخنرانی حاج آقا جاودان کم بود و تقریباً هیچی از صحبتهاشون رو متوجه نشدم.
در چشم به هم زدنی رسیدیم به وسطهای روضه و سینهزنی…
با خودم فکر کردم چی شد اینقدر از مراسم غافل شدم و حتی نشد دو قطره اشک بریزم و متوسل بشم و روضه هم که داره تموم میشه…
اینقدر مشغول رفع نیازهای بچهها و جواب دادن به سوالهاشون و حل اختلافاتشون شدم که نفهمیدم کی زمان گذشت.
ته دلم گفتم خدایا آخه این چه هیئت اومدنی شد،
هیچ بهرهای نتونستم ببرم.🥺
یک دفعه گوشهٔ ذهنم جرقهای خورد،
همون خاطرهٔ معروف که بارها شنیده بودم، یادم اومد:
«اینکه امام خمینی (رحمةاللهعلیه) به دخترشون میگن من حاضرم ثواب کل عبادتهام رو به تو بدم و در عوضش ثواب تو در ازاء تحمل شیطنتهای بچهت رو بگیرم.»
یعنی هیئت اومدن من با سه تا بچه و این حالی که الان دارم و حس میکنم هیچ استفادهٔ معنوی نکردم، اینقدر ثواب داره واقعاً؟!🥹
من که از درکش و حس کردنش ناتوانم،
ولی خدایا اگر واقعاً اینطوره، ثواب امشب رو هدیه میکنم به امام و همهٔ شهدا مخصوصاً حاج قاسم عزیز.
شهدایی که بهترین و معنویترین روضهها رو داشتن و آخرش هم با شهادتشون به امام حسین (علیهالسلام) اقتدا کردن.
فکر میکنم توی پروندهٔ اعمالشون با اون همه ثواب ریز و درشت، همین یک قلم ثواب رو کم داشته باشن.
ثواب یک شب هیئت رفتن با سه تا بچهٔ زیر هفت سال و رسیدگی بهشون و تلاش برای اینکه بهشون خوش بگذره توی روضهٔ امام حسین (علیهالسلام) و خاطرهٔ شیرینی از این هیئت رفتنها توی ذهنشون ثبت بشه و براشون سرمایهٔ محبتی بشه که همهٔ عمر خادم و محب اهل بیت (علیهمالسلام) باشن…
در عوضش هم چیزی نمیخوام…
ولی میدونم که شهدا الان دستشون خیلی بازه و بهتر از ما واقعیات معنوی این روضهها و ثواب اعمال رو درک میکنن و در ازاء این هدیهٔ کوچیک، یه جوری برام جبران میکنن.
و واقعاً حس کردم که جبران کردن...
با دل خوش و امیدوار از هیئت اومدم بیرون، درحالیکه چیزی از سخنرانی نشنیدم و به جز چند دقیقه سینهزنی مختصر و چند قطره اشک با حواسپرتی، دستاورد ظاهری نداشتم…
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«یک راهحل برای رهایی از غم و غصهها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷، #فاطمه ۵.۵ و #زینب ۲.۲ ساله)
روزایی توی زندگی هست که از صبح آدم ناراحته. انگار یه غم و غصهٔ پنهانی داره و خودش هم نمیدونه چرا😥.
اگر صبح رو با صدای گریهٔ بچه دو ساله که از خواب بیدار شده و معلوم نیست چه مشکلی داره شروع کنید،
و بعد تا به خودتون بیاید و بخواید صبحانه بیارید، دو تا بچهٔ بزرگتر که خیلی گشنهشونه سر کوچیکترین چیز بیاهمیتی با هم دعوا کنن😫 و داد و بیداد و گریه زاری راه بندازن، اوضاع سختتر هم میشه🥺.
خودم هنوز نمیدونم دلیلش چیه!
ولی یه روزایی هم از خواب که بیدار میشم، خیلی سر حال و خوشحال و پر انرژیام و ظرفیت و تحملم برای چالشهای بچهها بیشتره😉.
یه روزایی هم از همون اول صبح حوصلهٔ هیچی رو ندارم🥲 و احساس خستگی و غم دارم و روابطم با بچهها هم خوب نیست.
البته میشه یه عواملی هم براش حدس زد. مثلاً شب قبل زود خوابیدم یا دیر. عوامل بیرونی و کارهای دیگهم چطور پیش رفته و براش نگرانم که به موقع انجام بشه و…
ولی به هر حال نتیجهش اینه که من صبح از خواب بیدار شدم و حالم بده!😏
و اگر راه حلی پیدا نکنم، تا شب هی حالم بدتر میشه و بچهها و همسرم هم به تبع ناراحت میشن🥲.
دو هفتهایه که یه راهحل خوب برای این غم و غصه پیدا کردم و خداروشکر تا الان نتیجه گرفتم.
این راهحل رو از توی یه کتاب پیدا کردم!
کتاب «تولد در کالیفرنیا»
بعد از اینکه یه بار توی کتابخونه چشمم خورد به کتاب «تولد در سائوپائولو» و امانت گرفتم و دوسه روزه خوندمش و کلی ذوق کردم (داستان یه دختر برزیلیه که شیعه میشه)
تصمیم گرفتم کتابهای دیگه از مجموعهٔ «تولد دوباره» رو بخونم.
و گزینهٔ بعدیم کتاب الکترونیکی «تولد در کالیفرنیا» بود.
داستان دختری ایرانی که یه بار توی نوجوانی به خاطر تحصیل پدرش میره انگلیس و دوباره بر میگرده ایران و بعد به خاطر تحصیل شوهرش میره آمریکا!
توی این مدت مسلمانه ولی خیلی معمولی با پوشش شیک و مد روز و اهل آرایش و…
توی آمریکا، پاش به جلسات حدیث کساء خونه دوستش باز میشه و بعد هم یه اتفاقی میافته که تکون میخوره و ظاهر و باطنش عوض میشه🥰.
بعدها هم خودش جلسه «حدیث کساء» میگیره توی خونهش و برکاتش رو میبینه. برکاتی که آخر همین حدیث از زبان پیامبر مهربانیها (صلواتاللهعلیهوآله) به صورت وعدهٔ قطعی مطرح شده…
ننیجهش برای من شد علاقهٔ بیشتر به «حدیث کساء» و توجه بیشتر به اهمیتش و برکاتش😍.
وقتی پیامبرمون (صلیاللهعلیهوآله) به خدا سوگند یاد میکنن که هر وقت این حدیث در محفلی از محافل شیعیان و محبان اهل بیت (علیهمالسلام) ذکر بشه، حتماً هر کسی همّ و غمّی داشته باشه، خدا خودش اندوه و غمش رو رفع میکنه و حاجتش رو اجابت میکنه🥹. نتیجهش هم میشه خوشبختی و سعادت برای اون افراد.
با خودم فکر کردم که دیگه چی میخوام؟!
چه راهحلی از این بهتر برای رفع ناراحتی و غصههام؟! راهی که نتیجهش تضمین شده و خدا و رسولش (صلواتاللهعلیهوآله) قولش رو دادن.
این روزا سعی میکنم مثل یه داروی حیاتی صبحها که از خواب بیدار میشم، در اولین فرصت بخونمش یا صوتش رو گوش بدم و متوسل بشم به پنج تن آل کساء که کمکم کنن روز خوب و مفیدی برای دنیا و آخرتم داشته باشم و در راه خدمت به امام عصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) قدمی هرچند کوچیک بر دارم…💛
البته که معانی و معارف خیلی عمیقی پشت این حدیثه و فهمش نیاز به زمان و تلاش داره، ولی حداقل همین برکت و رفع هم و غم عامل مهمیه که میتونه ما رو بهش متصل کنه تا کم کم وارد معارفش هم بشیم به لطف خدا.
پ.ن: اگه کنجکاو شدید دو تا کتابی که اسمش اومد رو بخونید، توی فراکتاب موجوده با کد تخفیف ۵۰ درصدی madaran
🔸 کتاب «تولد در کالیفرنیا»:
🔗 www.faraketab.ir/b/193066?u=82039
🔸 کتاب «تولد در سائوپائولو»:
🔗 www.faraketab.ir/b/188050?u=82039
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ماجرای گفتگوی توی تاکسی درباره کمک به فلسطین!»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷، #فاطمه ۵.۵، #زینب ۲.۵ ساله)
سهشنبه هفته پیش بود که با بچهها رفتیم گردهمایی میدون فلسطین.
عباس رو به سختی راضی کردم، به بهونهٔ اینکه بیاد خیابون ده بیست متری از گلهایی که مردم به یاد سید حسن نصرالله هدیه کردن، رو ببینه.
البته وقتی رفتیم متوجه شدیم گلها جمع شده و اون برنامه مال چند روز قبل بوده🥲.
معمولاً عباس دوست نداره جایی بریم، مخصوصاً جاهای شلوغ، و میخواد بمونه خونه! هر چند فاطمه و زینب به شدت پایهٔ هر مدل بیرون رفتنی هستن😉.
(یکی از جاهایی که عباس بدون هیچ چون و چرایی سریع حاضر شد بریم، نماز جمعهٔ ۱۳ مهر بود، چون فهمید خیلی مهمه که خود آقا قراره بیان😍)
بعد از همایش، بابای بچهها اومد میدون فلسطین و بچهها رو برد خونه. سه تاشون راضی شدن برن مشروط به اینکه باباشون از کنار میدون براشون بادکنک بخره.🎈
من هم تنهایی راهی کتابخونهٔ پارک شهر شدم تا یکی دو ساعتی آخر شبی بتونم در سکوت کتاب بخونم.
با تاکسی رفتم
همینکه سوار شدم، سه مسافر قبلی و راننده بحث قبلیشون رو ادامه دادن دربارهٔ مشکلات اقتصادی و آخرش خانم کم حجاب کناریم گفت همهش تقصیر اینهاست که همهٔ پول ما مردم رو دارن میدن به فلسطین و لبنان🥴. در حالیکه اینقدر خودمون فقیر داریم و مشکل داریم و...
بقیه هم حرفش رو تایید کردن و در عرض یکی دو دقیقه، به این نتیجه رسیدن که مشکلات اقتصادی ناشی از کمک ایران به کشورهای منطقهست!😶🌫
#بخش_اول 👆🏻
ادامه دارد ...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ماجرای یه جلسه خانومانه درباره قصه فلسطین»
#روایت_پشت_جبهه
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
دیروز صبح یه خانومی از طرف سایت قصه فلسطین (palstory.ir) بهم زنگ زدن.
گفتن شما بودید که قبلا گفتید میتونید برید مباحث قصه فلسطین رو ارائه بدید اگر جلسهای باشه؟
گفتم بله، خوشحال میشم. 😍
و اینطوری شد که امروز صبح بعد از فرستادن عباس به مدرسه
ساعت هشت فاطمه و زینب رو بیدار کردم تا با هم بریم برای جلسه سمت یافت آباد.
یه جمع ده بیست نفره بودن از مامانهایی که بچههاشون توی مکتب درس میخوندن،
توی یه جایی شبیه خونه.
چون روی زمین نشستیم و فرش داشت برای بچهها راحت بود و فاطمه مشغول نقاشی و خوراکی شد.
زینب هم کل مدت روی پای من و توی بغلم نشسته بود و گاهی چیزی میخورد یا خط خطی میکرد. آخراش هم حوصلهاش سر رفت و چندباری گفت بریم خونه دیگه. 🥲
بحث رو از اینجا شروع کردیم که اصلا چرا مسئله فلسطین برای ما مهمه؟
فلسطین چه ربطی به ما داره؟
تاریخ و جغرافیای قصه فلسطین و منطقهی ما یعنی غرب آسیا چطور بوده و چه اتفاقاتی افتاده که فلسطین غصب شده و ... 🇵🇸
از طوفانی که شهید یحیی السنوار و همرزمانش به پا کردن، صحبت کردیم ❤️
و از اینکه چه تاثیری توی دنیا گذاشته که الان مردم و دانشجو های آمریکا و انگلیس و آلمان و ... دارن برای حمایت از فلسطین راهپیمایی میکنن و علیه اسرائیل و آمریکا شعار میدن.
بحث شد که بعضیا میگن اصلا چرا عملیات طوفان الاقصی رو انجام دادن فلسطینیها؟
داشتن زندگی شون رو میکردن که. الکی خودشون رو توی دردسر انداختن.🤓
از سید عزیز مقاومت ذکر خیر شد که با اون جایگاه و عظمت، در راه آرمان آزادی فلسطین شهید شد و به خاطر حمایت از فلسطین، اسرائیل تصمیم به ترورش گرفت.
خودم خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم برای اینکه فرصتی پیش اومده با یه جمعی از خانوما درباره این موضوع مهم صحبت کنم
و بالاخره چیزایی که خونده بودم و دیده بودم، به یه دردی خورد و تونستم به چند نفر ارائهش بدم.
چند نفری از خانوما هم توی بحثها شرکت میکردن و نظرشون یا سوالشون رو میگفتن و با موضوع ارتباط برقرار کردن بودن. چهار پنج تا از دخترای نوجوان هم وسطای بحث به جمعمون اضافه شدن و از دغدغه هاشون گفتن.
در مجموع چهرههای خانوما مشتاق به نظر میرسید. 😇
بعد جلسه خواستن لینک سایتها و کتاب صوتیها رو بفرستم براشون که گوش بدن.
یکی از خانوما هم مربی قرآن کودکان بودن و دنبال محتوای مناسب کودک درباره فلسطین میگشتن که قرار شد پرس و جو کنم و براشون بفرستم هرچی پیدا کردم.
به عنوان حسن ختام جلسه، چهارتا کتابی رو که همراهم برده بودم معرفی کردم.
📚 کتاب سرزمین مقدس که پر از نقاشیها و روایتهای بامزه از سفر یکساله یه کارتونیست غربی به فلسطینه در سال ۲۰۱۱.
📚 کتاب فلسطین حضرت آقا که نتانیاهو توی سازمان ملل نشونش داد و گفت این راهکارهای ایران برای نابودی اسرائیله.
📚 رمان خار و میخک از شهید عزیز یحیی السنوار که این روزا با عشق و ذوق دارم گوش میدم و میخونمش و دوست دارم با همه دربارهش صحبت کنم.
📚 و کتاب خاطرات سید عزیزمون از دوران کودکی و نوجوانی تا حدود سال ۱۳۷۷ از زبان خودشون.
گفتم دو تاشون نسخه صوتی رایگان هم دارن و از ایرانصدا میتونید دانلود کنید و همزمان با کارهای خونه گوش بدید. (خار و میخک و سید عزیز)
آخرش هم بدو بدو اسنپ گرفتم که بریم خونه تا وقتی عباس با سرویس از مدرسه میاد، خونه باشیم.
البته پنج دقیقه ای دیر رسیدیم و عباس توی راه پله منتظر مونده بود تا برسیم. 🥲
#جهاد_تبیین
#قصه_فلسطین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چطوری با کلاس اولیمون کتاب بخونیم؟»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
یکی از دلخوشیهای این روزهام اینه که پسرم داره کم کم باسواد میشه و خوندن و نوشتن یاد میگیره.
خیلی ذوق دارم برای این مرحله از رشدش،
چون دریچهی ورودش به دنیای کتابهاست و بعد از این میتونه برای خودش و خواهرهاش کتاب بخونه 😍
از چند وقت پیش تعریف این مجموعه کتاب «خودم میخوانم» رو شنیده بودم و چندباری هم توی بخش کودک کتابخونه دیده بودم.
به محض اینکه اولین نشانه «آ ا» رو یاد گرفتن رفتم جلد اولش رو از کتابخونه امانت گرفتم تا با هم بخونیم.
اول فقط کلماتی که توش آ داشت رو میخوندیم،
بعد از یاد گرفتن نشانههای جدید، کم کم جمله و داستان هم اضافه میشد به کتاب.
مزیتش اینه که جملات فقط با حروفی هستن که تا اونجا بچهها یاد گرفتن.
یعنی طوری نوشته شده که بچه بتونه کتاب رو بخونه.
بعد از هر روزی که نشانه جدید یاد میگیرن، اول باهم فکر میکنیم که حالا چه کلمههای جدیدی رو میتونی بنویسی؟
و بعدش میریم سراغ یه جلد از این کتابها
تا ببینیم چیا میتونه بخونه.
البته طبیعیه که خوندن کلمات جدید و خارج از محدوده کتاب فارسی و نگارش که توی مدرسه یاد گرفتن، برای بچهها آسون نیست،
ولی به نظرم ذوق یادگیری رو براشون بشتر میکنه.
حداقل برای من که بیشتر کرده ذوقم رو. 😛
با هم میشینیم میخونیم
و زینب و فاطمه هم گوش میدن.
جاهایی هم که نیاز باشه کمک و راهنمایی میکنم تا عباس بتونه خودش بخونه.
البته این روزا که توی دوره تعطیلی مدارس و ادارات هستیم، کتابخونه هم تعطیله و نتونستم کتاب نشانه جدید این هفتهشون یعنی «اِ -ِ ه ه» رو امانت بگیرم؛
به همین خاطر رفتم از فیدیبو نسخه الکترونیکیش رو گرفتم تا با هم بخونیم. با یه کد تخفیف ۸۰ درصدی که از امتیازهام گرفتم، هر جلد شد ۴ هزار تومان ناقابل. 😀
همین مجموعه یه کتاب دیکته هم داره که اونم جالبه
و دیکته گفتن به بچه رو تبدیل به یه فرآیند باحالِ بازی با کلمات میکنه برای مادر و فرزند. 🤓
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بحران مجازی شدن مدارس برای ما مامانها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
از دوشنبه هفته پیش امتحانهای پایان ترم حوزهم شروع شد.
غیرحضوری درس میخونم و فقط پایانترمها رو حضوری امتحان میدم.
از مامانم خواهش کردم یکی دو هفتهای از مشهد بیان خونمون، تا هم بتونم درس بخونم هم امتحانها رو برم بدم.
از قضا دقیقا از همون دوشنبه مدارس ابتدایی تهران هم غیرحضوری شد. 😅
یعنی علاوه بر درس و امتحانهای خودم، باید درسهای عباس کلاس اولی رو هم پا به پاش میخوندم. 🤓
دقیقا یک هفته و توی اوج سختی درسهام و امتحانام، باید بیشتر از حالت عادی، وقت میذاشتم برای درسهای عباس.
با معلمشون صحبت کردم که شاید نتونم سر ساعت آنلاین بشم به خاطر امتحانهای خودم،
ولی سعی میکردم تا آخر شب یه زمانی بذارم برای درسهاش،
تا فیلمها رو ببینه و سوالات رو جواب بده و تکالیف رو بنویسه. و طبیعتاً توی کل این مراحل خودم هم باید کنارش میبودم برای عکس گرفتن از مشقها یا ضبط فیلم و صوت و ...
هر طور بود گذشت،
و خداروشکر از دوشنبه این هفته، دوباره مدارس حضوری شد و به روال عادی برگشتیم.
ولی داشتم فکر میکردم چقدر مسئولینی که مدارس رو تعطیل میکنن، نسبت به شرایط مامانهایی که مشغول یه کاری هستن (چه درس، چه کار و فعالیت فرهنگی و حتی دورههای آموزشی و حتی اونایی که همزمان چندفرزند دیگه هم دارن) بی توجهن.
حالا شاید بچههای بزرگتر مستقلتر باشن توی آموزش مجازی،
ولی بچهی کلاس اولی عملاً نیاز به حضور مادرش داره برای شرکت توی کلاس مجازی و تکالیفش.
و اینطوری میشه که به سادگی و بدون هیچ سر و صدایی، برنامه و کارهای مامانها به هم میریزه
و کسی هم یا متوجه نمیشه
یا اصلا به روی خودش نمیاره. 🤕
راه حلی البته به ذهنم نمیرسه.
ولی نمیدونم آیا مسئولینی که مدارس رو تعطیل میکنن، تا حالا حتی به ذهنشون رسیده از مامانها عذرخواهی کنن؟ 🤪
یا بشینن پای حرفهاشون و چالشها و سختیهاشون رو بشنون درباره آموزش مجازی و باری که روی دوش مادر میذاره،
و احیانا همفکری کنن و راه حلی پیدا کنن برای این شرایط؟
چقدر دلم تنگ شده برای دوران کودکیمون که هنوز فضای مجازی نبود که در صورت تعطیلی، مجبور باشیم مجازی بریم مدرسه. 😅
و وقتی برفی میومد و مدارس تعطیل میشد، واقعا تعطیل میشدیم و لذت دنیا رو میبردیم. ❄️
کاش حداقل وقتی به خاطر آلودگی، کلاسهای حضوری رو تعطیل میکردن، دیگه جایگزین مجازی براش نمیذاشتن.🥲
واقعا تعطیل میشد،
و کمی به چشم میومد که آموزش بچهها و درسشون عقب مونده و باید فکری کرد برای این حجم از تعطیلیها و ...
شما شرایطتون چطوره توی روزهای مجازی شدن مدارس؟
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وقتی از ۷ صبح بیدار میشه
و ساعت ۱۵ هم راضی نمیشه بیاد بخوابه
یهو ساعت ۱۶:۴۵ اینجوری یه گوشه خاموش میشه
و بعد از اینکه کل خونه رو میگردیم، در عجیب ترین جای ممکن پیداش میکنیم 🤪
#بچه_خواب_گریز
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷، #فاطمه ۵.۵ و #زینب ۲.۵ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«خاطرات شیرین زیارت امام رضا (ع) برای بچهها»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷ ساله، #فاطمه ۵.۵ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
توی این تعطیلات فرصتی شد که بعد از چندین ماه، برای سفر بریم مشهد، شهری که توش به دنیا اومدم و بزرگ شدم و همیشه دلم براش تنگ میشه.
حافظهم خیلی قوی نیست و خاطرات زیادی از دوران کودکیم یادم نمونده و تصویر خاصی از بچگی هام توی حرم امام رضا علیه السلام ندارم.
اما میدونم که بعضی از بچهها خاطرههای دوره کودکی رو خوب یادشون میمونه و حتی اگر یادشون نمونه هم باز تاثیر خودش رو داره روی بچه.
به همین خاطر سعی کردیم توی این فرصت محدودی که مشهد بودیم، بچهها رو طوری که بهشون خوش بگذره ببریم حرم.
قبل ورود به حرم، براشون دونات رضوی خریدم که وقتی گشنه میشن، خوراکی جذابی برای خوردن توی حرم داشته باشن. به در خواست خودشون از این انگشتر بچگانههای ارزون دور حرم هم خریدن.
با همراهی مامانم، بچهها رو بردیم زیر زمین. از پلههای روبه روی سردر شیرازی (بست شیخ طوسی) که بریم پایین، سمت راست، رواق حضرت معصومه سلام الله علیها، مخصوص خانم هاست.
یه جای دنج و خلوت و دوست داشتنی که تقریبا همه اوقات روز و شب، خلوتتر از بقیه جاهای حرمه.
یه گوشه نشستیم و بچهها کم کم بازیهاشون رو شروع کردن. بدو بدو توی فضای خالی و بزرگ وسط رواق، سر خوردن روی سرامیک هایی که فرش نداشت، پیدا کردن صندلی تاشو های خالی برای بازی کردن، نشستن روی منبر خالی که یه گوشه رواق بود، بالا و پایین رفتن از سراشیپی و پلههای کمی که جلوی ورودی رواقه، آب کردن قمقمهشون از آبسردکن کنار ورودی رواق و …
بعد از مدتی بازی، وقتی خسته و گشنه شدن، وقت خوردن دونات شد. یه گوشه نشستن و مشغول خوردن دوناتهاشون شدن.
من و مامانم هم سعی میکردیم وسط حرفها و سوالای بچهها، زیارت امینالله و قرآن بخونیم.
بعدش وقت رفتن کنار ضریح و زیارت از نزدیک شد. توی زیر زمین حرم، دو نقطه نزدیک به سرداب مطهر و محل اصلی پیکر مطهر هست که ضریح نصب کردن. یکی توی رواق دارالحجه زیر زمین و یکی هم انتهای همین رواق حضرت معصومه سلام الله علیها. خلوت ترین ضریح همین آخری هست. و جالبه که طبق گفته خادمها، این ضریحهای توی زیر زمین، به محل اصلی خاکسپاری حضرت نزدیک تره، نسبت به ضریح اصلی و طلایی که بالاست.
بچهها طبق معمول پول نقد میخواستن که بندازن توی ضریح. با هم رفتیم توی صف کوتاه منتهی به ضریح، و داشتم براشون توضیح میدادم سلام بدید به امام رضا علیه السلام، باهاشون صحبت کنید، دعا کنید، چیزایی که دوست دارید رو از خدا بخواید و به امام رضا بگید، دعا کنید زودتر امام زمان بیاد و …
در عرض کمتر از دو سه دقیقه رسیدیم به ضریح، بچهها پولهاشون رو انداختن توی ضریح، ضریح رو بوسیدن و انگشترهاشون رو متبرک کردن و برگشتیم. چون صف خیلی کوتاه بود، یه بار دیگه هم توی صف رفتیم تا بازم بریم زیارت و خداحافظی کنیم.
یه بار هم با مامانم رفتن کنار ضریح و بعد از حدود یه ساعت، قرار شد برگردیم.
دوباره دستشویی بردیمشون، از همون پلههای زیرزمین که بیایم بالا، کمی جلوتر سمت راست، سرویس بهداشتی هم هست و تقریبا نزدیکه.
بعد هم همون نزدیک، رفتیم چایخونه کنار باغ رضوان، که بچهها چایی شیرین تبرکی هم بخورن و بریم خونه.
یه مقدار صفش طولانی بود، ولی بچهها دوست داشتن و خودشون خواستن چایی بخورن. نهایتا هم گفتن چقدر چاییهای حرم امام رضا علیه السلام خوشمزه ست.
نهایتا از کتابفروشی کنار حرم، نفری یه دونه کتاب مناسب سن و سلیقه خودشون خریدن و بعدش هم برگشتیم خونه.
البته چندباری بچهها رو زیارت بردیم و هر بخش از این این کارها رو توی یه دفعه از زیارتها انجام دادیم.
هرچند خیلی کار خاص و ویژهای نکردیم ولی امید داریم که انشاءالله یادگاری براشون بمونه و وقتی بزرگ شدن، ته دلشون عاشق زیارت امام رضا علیه السلام باشن.
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چالش بیمارستانهای آموزشی برای مادران »
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷.۵ ساله، #فاطمه ۶ ساله و #زینب ۲.۵ ساله)
با توجه به جابجایی خونه مون، برای بارداری و زایمان چهارم دنبال یک بیمارستان خوب نزدیک که با بیمه تامین اجتماعی قراردارد داشته باشه و درصد خوبی از هزینه رو بیمه بده، می گشتم
برای زایمان اول و دوم بیمارستان کاشانی بودم، که با بیمه تامین اجتماعی رایگان بود.
برای سومی هم بیمارستان نجمیه، که به خاطر سربازی همسرم و بیمه نیروهای مسلح، تقریبا رایگان شد.
بین گزینههای نزدیکمون، به بیمارستان امام حسین علیه السلام رسیدم.
هفته پیش یه روز نوبت تلفنی گرفتم و رفتم ببینم چطوره.
اولش حدود ۱.۵ ساعت صف دکتر داشت، که چندان عجیب نبود و توی دوتا بیمارستان قبلی هم تجربهاش کرده بودم.
بعد که وارد اتاق دکتر شدم، یک لحظه متعجب شدم از صحنه ای که میدیدم!
یه اتاق کوچیک شلوغ
با حضور یک دکتر ( استاد)
پنج شش دانشجوی پزشکی دختر و پسر
و پنج شش تا مامان باردار
که هر کدوم کنار یه میز و صندلی نشسته بودن و داشتن توسط دانشجوها (اینترنها) ویزیت میشدن.
خداروشکر صندلی که خالی بود و من باید میرفتم، رو به روی یه دانشجوی خانم بود!
ولی کنارش یه دانشجوی آقا نشسته بود که داشت اطلاعات نفر کناری من رو مینوشت.
سوالات معمول و بعضاً شخصی مربوط به بارداری رو خیلی عادی پرسید و نوشت. (طبیعتا برای خودشون عادی بود ولی من دوست نداشتم جلوی یک آقا درباره این مسائل صحبت کنم!)
بعد هم با صدای بلند توی اتاق خطاب به استاد دکتر گفت که خانم ۳۱ ساله، بارداری چهارم، به خواست خودش غربالگری نداده، مشکلی نداره، آزمایش و سونوهای معمول رو میخواد.
دکتر هم گفت بسیار خوب و تمام.
یک دانشجوی آقا هم مسئول وارد کردن نسخه الکترونیکی من توی سیستم شد و
نهایتا اومدم بیرون.
همون لحظه با خودم گفتم من دیگه اینر بیمارستان نمیام!
اتاق دکتر که اینه، معلوم نیست موقع زایمان چه شرایطی هست و چندتا دانشجو از چه جنسیتی قراره بیان بالای سر مادر و ...
از اون روز ذهنم مشغول این سواله که چرا چنین سیستمی وجود داره توی این بیمارستان و بیمارستان های آموزشی مشابه؟
درسته که یه پزشک آقا هم باید اولیات پزشکی رو به صورت عملی یاد بگیره تا اگر توی روستای دور افتاده ای بود و جون مادر بارداری در خطر افتاد بتونه نجاتش بده،
ولی آیا راه آموزششون همینه؟ این بهترین راهه؟
خانم هایی که نمیخوان توسط یک آقا ویزیت بشن یا از اون بدتر، موقع زایمانشون یک دانشجوی آقا حضور داشته باشه(!) چه گناهی کردن؟
اصلا مگه حکم شرعی اولی این نیست که تا وقتی برای مادر ضرورت و اضطرار وجود نداشته باشه، نباید پیش پزشک مرد بره؟
فعلا فقط دارم بهش فکر میکنم، راه حلی ندارم و اصلا به نظر میاد راه حل رو خود جامعه پزشکی مذهبی باید پیدا کنه.
ولی حداقل این رو میفهمم که به لحاظ شرعی، درست نیست مادرها رو توی چنین شرایطی قرار بدیم.
همه امکان رفتن به بیمارستان خصوصی رو ندارن و خیلی ها توی همین مدل بیمارستان های آموزشی زایمان میکنن.
باید فکری برای این وضعیت کرد.
یک جای کار ایراد داره.
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«میتونی راننده اتوبوس باشی و تاثیرگذار.»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷.۵ ساله، #فاطمه ۶ ساله و #زینب ۳ ساله)
صبح جمعه مثل دوران نوجوانی، تصمیم گرفتم تا بچهها پیش مامانم خوابن، برم کوهسنگی (مشهد)
از پایانه خواجه ربیع سوار اتوبوس خط ۳۸ شدم به مقصد پارک کوهسنگی.
راننده با سلیقه داشت با دستمال شیشههای اتوبوس رو تمیز میکرد.
توی اتوبوس هم به شدت تر و تمیز بود و حتی خوشبو کننده هوا و کولر داشت! 😁
یکی دو دقیقه بعد از اینکه راه افتاد، صوت پخش شد. چند جمله از حضرت آقا درباره وجود مقدس امام زمان علیه السلام
و بعدش زیارت آل یاسین.
فکر کردم رادیوئه
و گفتم چقدر جالب.
کمی بعد اون شعر معروف پخش شد:
غیر تو یاری ندارم، با کسی کاری ندارم
علی موسی الرضا، علی موسی الرضا
رسیدیم به میدون شهدا،
جایی که اتوبوس از رو به روی حرم امام رضا علیه السلام رد میشد.
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام پخش شد!
بعد یک موسیقی ملایم و آرامش بخش
آخرای مسیر نزدیک کوهسنگی هم دعای فرج. ❤️
دیگه مطمئن شدم که این صوتهای زیبا و متناسب و آرامش بخش، کار رادیو نبوده و خود جناب رانندهی خوش ذوق تصمیم گرفته صبح جمعه اینا رو پخش کنه.
بعد از دو ساعت هم که از پارک برگشتم، دیدم دوباره قسمت شده با همون اتوبوس تمیز و جذاب و همون راننده خوش ذوق همسفر بشم.
این بار هوا گرمتر بود و کولر هم روی درجهی زیاد و بسیار خنک و لذت بخش. 😊
و این دفعه دیگه داشت رادیو و اخبار پخش میشد از نظرات مردم درباره صلابت خانم مجری شجاع و ...
یه چنین مردمان دوست داشتنی و خوبی داریم. 🌷
میتونی راننده اتوبوس باشی و با عشق و به بهترین نحو کارت رو انجام بدی و دل مردم کشورت و دل امام زمانت رو شاد کنی...
#مردم_خوب_ایران
#راننده_اتوبوس_خوشذوق
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«دفتری برای یک پروژهٔ خاص!»
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۷.۵ ساله، #فاطمه ۶ ساله و #زینب ۳ ساله)
یه فیلم تبلیغاتی از یک لوازم تحریری دیدم که داشت میگفت ما اینجا انواع دفترها رو داریم. برای هرکاری که بخوای.
دفتر برنامهریزی، دفتر خیاطی، دفتر تندرستی، دفتر شکرگزاری، دفتر آشپزی، دفتر بارداری و…
داشتم فکر میکردم ولی یه دفتر رو ندارید!😝
دفتری که شاید هنوز اختراع نشده. البته اگه اختراع میشد هم احتمالاً اونقدر گرون بود که من نخوام بخرمش و ترجیح بدم خودم درستش کنم😃.
دفتر از پوشک گرفتن🙊
مخصوص مامانهایی که قصد دارن بچهشون رو از پوشک بگیرن.
من چند روزی توی یه دفترچه نوشتم نامنظم. بعد دیدم دفترچه سخته و گاهی دم دست نیست، ادامهش رو توی گوشیم نوشتم. البته هر روز هم ننوشتم، هر چقدر که تونستم ثبت کردم.
کارکردش برای من چی بود؟
درددل با مخاطب فرضی! آدم درونگرایی هستم و خیلی اهل گفتگو توی گروههای مجازی و صحبت دربارهٔ چالشهام نیستم، بیشتر توی خودم میریزم. از طرفی برای این مورد خاص حس میکنم ممکنه درد دلهای من باعث بشه بقیهٔ مامانهای گروه بترسن از پروژهٔ پوشکگیری🤭.
بنابراین نیاز به یه جایی داشتم که بگم و بنویسم که با چه چالشها و سختیهایی مواجه شدم.
سعی کردم مشکلات و پیشرفتها رو روزانه بنویسم همراه با تاریخ. اینطوری هم فضایی داشتم برای خالی کردن ناراحتیهام و هم بعد از چند روز تغییرات مثبت رو میفهمیدم و امیدوار و شکرگزار میشدم.
مثلاً وقتی توی یک روز سه بار توی شلوارش، شمارهٔ دو کرد، واقعاً ناراحت و ناامید بودم که این بچه کی میخواد یاد بگیره توی دستشویی کارش رو بکنه🥴.
حتی بدون سانسور برای خودم نوشتم که دعواش کردم و عصبانی شدم که بعد از یک هفته همچنان کارش رو توی شلوار میکنه!
بعد از چند روز وقتی بالاخره موفق شد توی دستشویی کارش رو بکنه، نوشتم و خوشحال شدم از این پیشرفت محسوس. بهش جایزه هم دادم😇.
الان بعد از تقریباً دو هفته دیگه حس میکنم به یه وضعیت خوبی رسیدیم و از بحران عبور کردیم الحمدلله.
همچنان خوندن اون متنها بهم حس خوبی میده که یادم باشه از کجا به کجا رسیدیم.
پ.ن ۱: پروژه از پوشک گرفتن برای هر کی بسته به مدل بچه و شرایط خانواده، منحصر به فرده. بهتره خودمون و بچهمون رو مقایسه نکنیم با دیگران. از اول این پروژه من میدونستم که با سه تا بچه و یه تو راهی هشت ماهه، شرایط سختی از نظر جسمی و روحی خواهم داشت و ممکنه جاهایی عصبانی بشم و داد بزنم و دعوا کنم، بنابراین خیلی توقع زیاد و کمال گرایانهای از خودم نداشتم.
به جاش خیلی از خدا خواستم کمکمون کنه این مرحله به خیر بگذره و قبل از اومدن چهارمی، سومیمون در این زمینه مستقل بشه☺️.
پ.ن ۲: توی هفتهٔ اول خداروشکر مامانم پیشمون بودن و خیلی بهم کمک کردن. به جاش همسرم تا شب سرکار بودن و سه روزش هم به خاطر سفر اربعین خونه نبودن🥲 (یادمه به شوهرم میگفتم توی حرمها حتماً دعا کنه برای اینکه این بچه زودتر یاد بگیره و راحت بشیم.)
خلاصه اینکه هفتهٔ اول کمک داشتم، ولی بعد که مامانم رفتن، همچنان تا دو سه روز چالش شماره دو رو داشتیم ولی به مرور درست شد.
پ.ن ۳: ما از همون روز اول پوشک رو باز کردیم و بدون شورت آموزشی، پیش رفتیم. روزای اول هر نیم ساعت یا یک ساعت میبردیم دستشویی. به مرور فاصلهها بیشتر شد و کنترلش بهتر. برای شمارهٔ دو، حدود ده روز چالش داشتیم. همراه با جایزهٔ کوچیک و بزرگ و البته تا حدی دعوا و اخم و عصبانیت. خداروشکر بالاخره یاد گرفت.
پ.ن ۴: به همسرم گفتم علاوه بر جایزههایی که به خود بچه دادیم برای تشویقش، من هم یه جایزهٔ خوب میخوام برای اتمام موفقیتآمیز این پروژه😀. احتمالاً نقدی حساب میکنیم و باهاش یه چیزی که دوست دارم میگیرم برای خودم تا سختیهای این دو هفته رو بشوره ببره😅.
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif