«۳. مرداد سال ۹۴ دخترم به دنیا اومد»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله، #نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_سوم
با تولد دخترمون مسئله سربازی همسرم حل شد و شکرخدا تونستن دوباره برن سرکار.
از نظر مالی، با تولد دخترم گشایش ایجاد شد برامون. ولی روزای اول بعد از زایمان نگرانی هایی داشتم که به خاطر کم تجربگیم بود.
مثلاً من اصلاً خودم رو برای زایمان سزارین آماده نکرده بودم، از اینکه به خاطر موقعیت بچه، نمیتونستم طبیعی زایمان کنم خیلی ناراحت بودم. اون موقع دوست داشتم خانواده پرجمعیتی داشته باشم و نگران بودم که نکنه با وجود سزارین شدنم نتونم زیاد بچه داشته باشم😔.
یا مثلاً دوست داشتم بچهام فقط شیرمادر بخوره و اصلاً راضی به شیرخشک نبودم. ولی به خاطر زردی بالای بدو تولد اجازه مرخص شدن ندادن و گفتن که نباید شیر مادر بخوره، باید بستری باشه تا زردیش پایین بیاد. من بدون بچه اومدم خونه و ۳۶ ساعت دخترم شیر خشک خورد. چقدر گریه کردم و فکر میکردم دیگه نمیتونم خودم بهش شیر بدم😢.
هرچند خداروشکر بعد از مرخص شدنش دیگه خودم بهش شیر دادم و مشکلی پیش نیومد.
از طرفی، برای زایمان رفته بودم رشت پیش مادرم. همسرم نمیتونستن زیاد مرخصی بگیرن و فقط دو سه روز پیشمون بودن و بعدش برگشتن تهران سرکار. با اینکه خونه مادرم همه چی فراهم بود و دورم شلوغ، ولی نبود همسرم خیلی آزاردهنده بود. از نظر روحی نیاز به حضورش داشتم و هیچ چیزی جای خالیشو پر نمیکرد. این بیقراری من انگار به دخترم هم منتقل میشد و هفتههای اول خیلی بیتابی و گریه داشت😥.
همین موضوع باعث شد که خیلی زود، با دخترم و همسرم برگشتم تهران. زینب ده دوازده روزه بود که دیگه صبح تا شب من بودم و نوزادم و کارای خونه و زندگی.
همسرم سرشون شلوغ بود ولی شب که میومدن خونه همکاری میکردن.
نوزادم کولیکی بود و شب تا صبح باید تو وضعیت خاصی نگهش میداشتم تا آروم بگیره. تا ۴ صبح من نگهش میداشتم، بعد همسرم مراقبش بودن تا من چند ساعتی بخوابم و بتونم دوباره روز رو باهاش بگذرونم😮💨.
دخترم دوماهه بود که من دوباره باید میرفتم دانشگاه. ترم سوم ارشد بودم و در هفته چهار تا کلاس بیشتر نداشتم. مرخصی نگرفتم چون احساس میکردم این ترم هنوز بچهام خیلی کوچیکه و میتونم باهاش درس بخونم. تو گروه دوستانم پیام گذاشتم که من فلان ساعت دانشکده کلاس دارم، کی میتونه بیاد دخترم رو نگه داره تا من میرم سر کلاس🤔؟
هر روز بالاخره یک نفر پیدا میشد که همون موقع بتونه بیاد کمک. یه اتفاق جالب این بود که همون بازه کلاسهای من، یه خانوم نابینا هم کلاس داشتن که با مادرشون میومدن دانشگاه. مادر ایشون تو دانشگاه منتظر مینشستن تا کلاس دخترشون تموم بشه🥹.
وقتی شرایط منو دیدن گفتن سه شنبهها که من اینجا هستم نمیخواد کسی بیاد، خودم دخترتو نگه میدارم. اگر کار ضروری پیش میومد هم زنگ میزدن، خودم میرفتم و انجام میدادم و دوباره برمیگشتم سر کلاس.
اون ترم دیگه به جز کلاس و درس هیچ فعالیت دیگهای تو دانشگاه نداشتم. سعی میکردم تو کلاس مطلب رو خوب یاد بگیرم چون میدونستم که وقتی میام خونه فرصت درس خوندن ندارم🤦🏻♀.
ترم بعدش که دیگه پایان نامه داشتم و باید مدت زیادی تو خونه و پای لب تاپ وقت میذاشتم و از طرفی دخترم هم بزرگتر شده بود و کار کردن کنارش سخت تر شده بود، مرخصی گرفتم👩🏻💻.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🔸 مادر خانواده گاهی تو منازل مشغول نظافت می شن و گاهی لیف و اسکاج میبافن و از این راه ، درآمد ناچیز
تا الان
۹.۳ میلیون از جمع ما
و ۱۶ میلیون از طرف خود خیریه تأمین شده
جمعا ۲۵.۳ میلیون
دمتون گرم😃
شما نگاه کنید به غزّه! غزّهی منطقهی محدودِ کوچک، رژیم صهیونیستیِ تا دندان مسلّح و دارای پشتیبانی کامل آمریکا را به زانو درآورد؛ غزّه رژیم صهیونیستی را به زانو درآورد! این شوخی است؟ این همان رشحهای از بعثت است؛ این همان ایمان و عقل است؛ این همان تلاوت آیات قرآن است؛ این دل بستن به خدا است؛ این همان اعتقاد به «اِنَّ العِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً» است.
بیانات رهبر انقلاب ۱۴۰۳/۱۱/۰۹
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
یکی از خواهرشوهرام، هنوز مجرده
حالا مکالمهی من و پسر ۴ سالهم👆🏻😄
#مزه_های_زندگی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۴. صبر بر سختیها به نتیجهاش میارزید»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳ ساله،
#نجمه ۳ ماهه)
#قسمت_چهارم
اون موقع هنوز زایمان ویبک خیلی مطرح نبود و من فکر میکردم ناچار به تکرار سزارین هستم و نباید با فاصله کم بچهدار بشم. محرم سالی که دخترم یک ساله بود، تو هیئت با خانومی آشنا شدم که با فاصله کم از سزارین اولش، طبیعی زایمان کرده بود، انگار روزنه امیدی جلوم روشن شد😍.
شروع کردم به تحقیق و با دکتر ایشون مشورت کردم. دیدم ظاهراً اتفاق نشدنیای نیست. با همسرم مطرح کردم و تصمیم گرفتیم کار رو بسپریم به خدا تا هرچی خیرمون هست مقدر بشه🤲🏻.
زینب یک سال و چهارماهه بود که باردار شدم.تا چهارماهگی بارداریم به زینب شیر دادم. ۲۱ ماه قمری کامل شیر خورد و بعد از شیر گرفتمش.
هنوز زهرا بدنیا نیومده بود که خونه دار شدیم، تو شرایطی که واقعاً فکرشو نمیکردیم. خونهای که خریدیم کرج بود، اجاره دادیمش و خودمون همچنان تهران مستأجر بودیم. این ماجرای رزقهای مادی و معنوی که با تولد هربچه بهمون میرسید، خودش چندین جلد کتابه.
زینب دو سال و چهل روزش بود که دختر دومم بدنیا اومد، تهران و با زایمان ویبک. همین باعث شد کمتر نیاز به کمک داشته باشم . ۵_۴ روز بعد از زایمان دیگه خودم خونه تنها بودم با دو تا دخترا😍.
درسته که از نظر جسمی مادر بعد از زایمان نیاز به رسیدگی و مراقبتهای زیادی داره که شاید به تنهایی و خصوصاً با وجود دو تا بچه نتونه انجام بده، ولی من ترجیح میدم اوایل زایمان تنها باشم. به نظرم چالشهای روحیش برام کمتره و حال بهتری دارم. یه دلیل عمدهاش هم مدیریت روابط بین بچههاست.
معمولاً مادربزرگها یا خاله و عمه و... از سر دلسوزی سعی میکنن بچههای بزرگتر رو هم از مادر دور کنن و هم از نوزاد و این ناخودآگاه برای بچه احساس بدی ایجاد میکنه و عواقبش برای وقتی که همه میرن و مادر میمونه با دو تا بچه کوچیک که رابطه عاطفیشون از اول مخدوش شده😢.
سر تولد بچه دومم که خیلی زود با بچهها تنها شدم، اجازه میدادم که دخترم با خواهر کوچولوش بازی کنه، لمسش کنه، وقتی به نوزاد شیر میدادم، زینب هم بغل میگرفتم که حس نکنه آبجی اومده و مامانشو ازش دور کرده. خداروشکر دخترم هم حساسیتی نسبت به خواهرش نداشت و خیلی بهش محبت میکرد🥰.
همون ایام جمعی از خانومای دوستان همسرم شکل گرفته بود. دختر دومم ۶ ماهه بود که با اون جمع تصمیم گرفتیم قرآن حفظ کنیم. یکی از خانوما مربی حفظ قرآن بودن. همه هم بچه کوچیک داشتیم. یک نفر تصمیم گرفت بچهها رو تو یه اتاق دیگه نگه داره و بقیه سر کلاس بریم. بچههای کوچکتر هم پیش خودمون بودن.
خیلی برام خوب بود و تقریباً دو سالی با قرآن مانوس بودم و چند جز حفظ کردم.
همون ایام یه مجوز محدود برای انجام کارهای وکالتی هم گرفته بودم و گاهی برای آشناها کاری انجام میدادم.
با جمع دوستان کلاس قرآن، تصمیم گرفتیم یه فضای مهدکودک جدیتری ایجاد کنیم. منم به اینفضا علاقهمند بودم و وارد کار شدم. یه جورایی مدیر فنی مهد بودم و برای مربیها محتوا آماده میکردم.
از همون دوران دانشجویی که کار تربیتی میکردیم، به این نتیجه رسیده بودم که کار تربیتی رو باید از سنین خیلی کمتر شروع کرد. به همین خاطر دغدغه کار با کودک برام پر رنگ بود و تصمیم گرفتم دورههای مربی گری مهد کودک و تاسیس مهد رو بگذرونم.
از اونجایی که از فاصله بین اولی و دومی راضی بودیم، تصمیم گرفته بودیم بازم زود بچهدار بشیم. دومی یک سال و نیمه بود که برای سومین بار باردار شدم. تو همون ایام و با یه بچه بغل و یکی به دست و یکی تو شکم، با مترو میرفتم کلاس😊.
هم کلاس حفظ قرآن بود و هم دورههای مربیگری مهد. رفت و آمد برام خیلی سخت بود. تو سرما و گرما، کلی وقت تو مترو و خط عوض کردن و... ولی چارهای نبود. خودم نمیتونستم رانندگی کنم و از طرفی کاری که انجام میدادم برام شیرین بود. وقتی به نتیجهاش فکر میکردم، میدیدم به سختیهاش میارزه.
چون همسرم هم موافق بودن با این فعالیت ها، شرایط رو درک میکردن و همراهم بودن.
با هر سختیای تونستم مجوز تأسیس مهد رو خودم بگیرم🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
-پسرم: مامان ممنونم غذا درست کردی
-من: خواهش میکنم عزیزم😌
-پسرم: منم خواهش میکنم
-من: 😯😊🥰
-پسرم: آخه کمک کردم خونه رو جمع کردم
-من: 😁😁 ممنون عزیزم
-پسرم: خواهش میکنم😎😎😎😏😄😁
#ریا_نمیکنم_فقط_تشکر_لازمم🤪
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۵. چالشهای کرونا با ۳ تا بچه و یه تو راهی»
#ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ #محمدمهدی ۳ ساله و #نجمه ۳ ماهه)
#قسمتپنجم
محمد حسین هنوز به دنیا نیومده بود که تونستیم خونه کرج رو بفروشیم و با وام و قرض، تهران یه خونه بخریم.
پسرم ۳۶ هفته بدنیا اومد، دقیقاً همون روزی که دو سال پیشش خواهرش بهدنیا اومده بود. ولی خداروشکر بدون مشکل مرخص شدیم و روزهای شیرین فرزند سوم شروع شد😍.
اینو از خیلی مامانها شنیده بودم که لذت بچهداری تازه از فرزند سوم شروع میشه. واقعاً هم همینطور بود. سر بچه اول بیتجربگیها زیاده و ترس و ناراحتی مادر بابت موضوعات مختلف در کنار لذت مادری هست. سر بچه دوم هم، مادر برای اولین بار با چالشهای داشتن دو تا بچه کوچیک مواجه میشه، مدیریت روابط یه بچه که تا الان تک فرزند بوده با نوزاد تازه وارد و رفع نیازهای دو تا بچه خیلی کوچیک و وابسته🤦🏻♀.
ولی به سومی که میرسی، هم تجربهات زیاده، هم دو تا بزرگه با هم مشغولن و حتی خودشونم میتونن تو کارها کمک کنن. پسرم هم شکرخدا نوزاد آرومی بود🤲🏻.
همکاری همسرم هم با تولد فرزند سوم بیشتر شد. مثلاً تقریباً هر شب محمدحسین با پدرش میخوابید. چون دخترها دوست داشتن با من بخوابن، پسرم رو شیر میدادم و تحویل پدرش میدادم تا آروغش رو بگیرن و با پستونک بخوابوننش. یه کم که از نوزادی در اومد، شستن و حموم کردنش هم با پدرش بود، البته وقتی که ایشون خونه بودن.
همسرم معتقدن آقایونی که میگن مرد تو خونه نباید کار کنه و بچهداری از مرد برنمیاد و... به خاطر اینه که تو شرایطش قرار نگرفتن! و گرنه وقتی میبینن مادر داره به یه بچه شیر میده و اون یکی چیزی نیاز داره، خب پدر باید آرومش کنه👨🏻🍼.
یا وقتی مادر داره بچه رو عوض میکنه یا دستشویی میبره و خلاصه دستش بنده، یکی باید به آشپزخونه رسیدگی کنه، ظرفی بشوره، غذایی داغ کنه و... این اجباریه که شرایط زندگی چندفرزندی ایجاب میکنه و وقتی تکرار میشه تبدیل میشه به عادت زندگی😇.
محمدحسین ۵_۴ ماهه بود، کلاس قرآنم رو همچنان میرفتم. من که از بچگی ورزش برنامه ثابت زندگیم بود، حالا مدتی بود که مشغلههای زندگی منو از ورزش غافل کرده بود. هم برای روحیهام و هم بازیابی بدنم، احساس کردم نیاز به ورزش دارم، کلاس پیلاتس ثبت نام کردم ولی هنوز مدت زیادی نگذشته بود که داستانهای کرونا شروع شد و خونه نشین شدیم😷.
من که هنوز پایان نامه ارشدم رو تموم نکرده بودم، از تعطیلیها و خونه نشینیهای ایام کرونایی استفاده کردم تا بتونم بعد از چند سال پرونده ارشدم رو ببندم و دفاع کنم. همه این سالها دغدغه پایان نامهام رو داشتم، ولی بدون کمک دیگران، خودم با سرعت خیلی کمی پیش میبردم. ولی حضور همسرم تو خونه باعث شد که بتونم وقت متمرکز و بیشتری بذارم و کار رو تموم کنم.
گفته بودم که از فاصله بین بچههام راضی بودیم، از طرفی دو تا خواهرا حسابی با هم جور بودن و دوست داشتم محمدحسین هم چنین تجربهای با خواهر یا برادر کوچکتر خودش داشته باشه👦🏻.
زندگی با محدودیتهای کرونایی هم سخت بود و هم مزایایی داشت. دخترم کلاس اولی شده بود و منم مثل بقیه مامانها، معلم خصوصیش بودم تو خونه!
یکی از سختترین سالهای زندگیم همون روزهای کلاس اول کرونایی دخترم بود. درحالیکه یه دختر ۴ ساله، یه پسر ۲ ساله و یه تو راهی هم داشتم😍!
یه اتفاق جالب اون سال این بود که دختر دومی و حتی پسر دو سالهام پا به پای خواهرشون، حروف الفبا و اعداد و خیلی مفاهیم کلاس اول رو یاد گرفتن!
سر بارداری چهارم واقعاً افت بدنم رو حس کردم. بیشتر احساس ضعف و خستگی داشتم و درگیر کمردرد هم شدم. برای کمردرد باید مراعات میکردم و تو موقعیتهای خاصی میخوابیدم😥.
سعی کردم از نظر تغذیه هم بیشتر مراقب خودم باشم. البته که شرایط خاص کرونا و کلاس اول و دو سه تا بچه هم انرژی خیلی زیادی از آدم میگرفت😫.
اون روزها هم گذشت و بالاخره موعد تولد فرزند چهارمم شد.زایمان سخت ولی سریعی بود.تا رسیدیم بیمارستان بدنیا اومد🥳.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif