.
#ر_خزلی
(مامان مهدی ۱۴ساله، علیاصغر ۱۱ساله، فاطمهزهرا ۹ساله، محمدصادق ۵ساله، خدیجه ۳/۵ساله، محمدرضا ۱/۵ساله و مرضیه ۲ماهه)
تو حموم روی چهارپایهی کوتاه نشستم و به گوشهای خیره هستم و سعی دارم جواب سه طفل که پشت درب حمام بیوقفه صدا میزنن و به در میکوبن رو ندم.
لیوان چای رو سر میکشم.
در حالی که سه تا از بچههای بزرگتر تو سالن با صدای بلند بحث و جدل دارن؛
خدیجه: مامان جیش و پیپی با هم دارم میخوام بیام همینجا که تو هستی.
صادق: مامااان الان نوبت تاب منه چیکار کنم؟
خدیجه: خب سوار شو.
صادق: ماماااان! من سوار شم محمدرضا خودشو میندازه جلوی تاب!
من همچنان لیوان به لب، خیره به روبهرو نشستم.
محمدرضا دو دستی به در میکوبه.
فاطمه از تو سالن با فریاااد: مامان حمامی یا دستشویی؟
فاطمه با فریاد: تا دیشب این سه تا کنترل دست تو بوده الان من باید بردارم.
اصغر: آخه کنترل کولر گازی به چه کار تو میاد؟
ماشین لباسشویی و ظرفشویی همزمان بوق میزنن.
انقدر بوق میزنن تا من برم و درشون باز شه و یک صدا بگن خوب شد اومدی!
من خیره، به یاد حیاط مهرشهر میافتم. حیاط خونهی کودکیهام.
غرق در احوالات کودکیام و پرواز میکنم به آینده، به بچههای خودم فکر میکنم. به دغدغههای این روزهام، به کارهای خونه و رسیدگی به بچهها که حالا برام حکم عبادت رو داره. عبادتی فراتر از نماز و روزه.💚
چقدر گاهی به همین چند دقیقه خلوت کردن با خودم و خدای خودم، حتی وسط این همه هیاهوی بچهها نیاز دارم.
همین چند دقیقه در حمام و خلوت کردن و کمی پرسه در حیاط مهرشهر و قرائت اِنّا اَنزَلنایی برای پدر و ابراز دلتنگی برای مادرم، حال من را از این رو به اون رو میکنه.
بعد از نوشیدن آخرین قلپ چای، وضو میگیرم و در حمام رو با چهرهای خندان باز میکنم و به سمت بچهها پرواز میکنم.
با دقت گوش به حرفهای مهدی میدم و تاییدش میکنم.
از علی میخوام که بیاد و توی آشپزخونه کمکم کنه.
یه ماچ محکم از لپ فاطمه میکنم که در نبود من خدیجه رو دستشویی برده.
قربون صدقهی صادق و خدیجه میرم با این همه شیرین زبونیهاشون و با ظرفهای خوراکی و میوه راهی سالن میکنمشون.
به محمدرضا غذا میدم.
همون چند دقیقه چقدر رنگ و رو و حال و هوای منزلم رو تغییر داده...💛
#سبک_مادری
#مادری_به_توان_چهار
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بزرگترها روی سرما خیلی حساساند.
هرچه بچه کوچکتر باشد بیشتر میپوشانندش و اگر نوزادی جایی باشد، خانه را خوب گرم میکنند. تاکید بر پوشاندن سر و پایش دارند، مبادا نوزاد سردش شود.
یادم هست شب اول به دنیا آمدن نوزادم در بیمارستان، جورابهایش بزرگش بودند؛ نشد بپوشدشان. کف پاهایش کبود شده بود. همینقدر دلواپس شده بودیم نکند سردش شود.
نوزادان نحیف و ظریفاند. آغوش گرم میخواهند. اصلا چینش کلمات اینگونه کنار هم سنخیتی ندارند؛ نوزاد، سرما، یخزدگی؟
چگونه باور کنیم نوزادانی در جایی از این کرهی خاکی، این بار نه از انفجار، نه از بیآبی و غذا، نه از صدای بلند بمبها بلکه از سرما مردهاند؟
قلبهایمان یخ زده است؟
شاید اگر مادر نبودم و لطافت نوزاد نچشیده بودم، اینقدر متأثر نمیشدم. تصویر پاهای کوچک یخزدهاش خنجر میکشد بر قلبم.
ما که محدودیم به پشت قاب گوشی، اینطور اذیت میشویم.
خدا رحم کند به قلب آن امام مهربانی که با چشمانش میبیند.😭
او که درد تمام انسانها را به جانش میخرد و قلبش به وسعت قلب همهی انسانهاست...
قضیهی فلسطین هر بار روایتی را رو میکند تا دفن نشود قلبهای مردهمان...😭
#ر_خزلی
(مامان #فاطمه ۷ ماهه)
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادرشدن توحید آدم رو قوی میکنه.
اگر من بخاطر تعلق و وابستگی جسمی و روحی بچه به خودم خیلی دوستش دارم، در عین حال به خاطر ضعف و ناتوانیش دلم براش میسوزه و بهش رسیدگی میکنم، خدا هم بخاطر ضعیف بودن ما و تعلق و وابستگی دائمیمون به خودش، مارو خیلی دوست داره و بهمون رحم میکنه...
"نوع محبت پدر و مادر به انسان، از سنخ محبت های عادی نیست، بلکه از سنخ محبت الهی است."
حاج آقای عابدینی
📚کتاب اهل بیتی ها
#ر_خزلی
(مامان #فاطمه ۷ ماهه)
#مادری
#محبت_الهی