مادران شریف ایران زمین
سلام عزیزان 🖤 عزاداری هاتون قبول حق انشاءالله توی مرداد ماه میخوایم با یک مادر شهید فعال و پر انر
توی گروه بحث دربارهی کتاب حسابی داغ بود. همه مشغول نظردهی که: وای چقدر این مادر فعال بودن، آخه چقدر همت، چقدر خلاقیت، ماشاءالله به روحیهشون و ...
یه نفر پرسید:
- خانم احمدیان هنوز در قید حیات هستن؟
- بله
- کسی میدونه کجا زندگی میکنن؟
- اهواز، پادادشهر، همچنان هم مشغول کارآفرینی، تازه اسپانسر هم شدهان و برای بچههای محلات محروم تیم فوتبال تشکیل دادن. طرحهای اقتصادی زیادی دارن که در مجال صفحات کتاب نمیگنجیده.
- شما ایشون رو از کجا میشناسین؟
- بنده ماهپری هستم!
اینجا بود که یکهو همه اینطوری شدیم:
- وای خدای من نویسنده! 🤩
- آخی، خانم ماهپری شما هستین؟ 😍
- واقعا نویسندهی کتاب تو گروهه!؟ 😳
و پاسخ ایشون رو خوندیم که:
- بله، چند روزی هست افتخار دارم در جمع شما باشم، خودمم همپای شما کتاب رو شروع کردم، إن شاءالله هر چی یادم باشه میگم خدمتتون.
اینطوری بود که همهی اعضا فعال شدن و مشغول ابراز احساسات در مورد کتاب و قهرمانش.
خانم ماهپری هم لطف میکردن و با سعهی صدر سوالات همه رو جواب میدادن، گاهی هم خاطرههای نابی برامون تعریف میکردن که تو کتاب نیومده. ☺️
از خلاقیت و فعالیت بیوقفهی مادر شهید برامون گفتن، از اینکه هنوز هم سرحال و قبراق مشغول کارند و از هر چیز سادهای که به ذهن کسی هم نمیرسه بهترین استفادهها رو میکنن.
ماجرای کشتارگاه رفتنشون و خرید شکمبههای حیوانات 🐄🐑🐐 رو تعریف کردن که وقتی با خنده و تعجب اطرافیان مواجه میشن که آخه اینا به چه درد میخورن، میگن: اون علوفه که حیوون خورده هنوز بذر داره، چرا هدر بدیم؟! خالی میکنن تو زمین بایر، هم کود داشته و هم بذر و خلاصه مفت و مجانی زمین میره زیر کشت علوفه! 🌱
خاطرهی برادر خانم احمدیان که استاد دانشگاه اصفهان هستن رو برامون تعریف کردن که وقتی میشنون یه خانومی اومده اصفهان و داره آپارتمان سازی 🏢 میکنه و حتی زیر کامیون تیرآهن 🚛 میره و بار خالی میکنه تا کار ساخت و ساز یه لحظه لنگ نمونه، بلافاصله میگن: این عصمت ماست! جز خواهر من هیچ زنی این مدلی کار نمیکنه. بعدم به حاج خانم زنگ میزنن که آجی تو رو خدا این کارها رو همون اهواز انجام بده 😂
بعدم از دعای خیر پدر شهید در حقشون گفتن، وقتی که بعد از مراسم رونمایی کتاب خدمتشون میرسن برای عرض ادب، در حالیکه کمی ناخوشاحوال بودن و روی تخت دراز کشیده بودن، بهشون میگن: دخترم، الهی خوشبخت بشی! الهی هر چی از خدا میخوای بهت بده، خیر ببینی که خاطرات زندگی ما رو ثبت کردی ...
واقعا هم خاطرات امثال این مادر باید تو دفتر تاریخ این سرزمین ثبت بشن تا همه بدونن چه شیرمردان و شیرزنانی این خاک رو حفظ کردن و مایهی عزت و افتخارش شدن.
این جملهی خانم احمدیان تو گوشم زنگ میخوره که:
«میخوام این زمین فردای قیامت بگه خدایا من شهادت میدم عصمت همهی جاهایی که در توانش بود اومد و خدمت کرد» ...
🪴🪴🪴
این ماه توی پویش کتاب مادران شریف کتاب #مادر_ایران رو میخونیم، خاطرات خانم عصمت احمدیان مادر شهیدان فرجوانی
⏳ تا آخر مرداد برای شرکت در پویش فرصت هست.
🎁 ۱۰ جایزهی ۱۰۰ هزارتومانی داریم + ۱۰ جایزهی جذاب فرهنگی
🟢 برای اطلاع از جزییات پویش و عضویت توی گروه همخوانی کتاب وارد کانال زیر بشین:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
مادران این سرزمین هم حماسه آفرینند.
#ز_خاکسار
(مامان ضحی ۲ سال و نیمه و محمد حسن ۱۰ ماهه)
هفته ی پیش همین موقعها در تکاپوی عید غدیر بودیم. برای خودم شومیز و روسری سبز، برای دختری پیراهن و جوراب شلواری و برای پسری بلوز و شلوارک آماده کردم.قبل از رفتن وسایل ناهار فردا رو آماده کردم، تا وقتی برگشتیم خورشت رو بار بذارم.از ذوق کارها و مهمونی و نذری پیش رو آروم و قرار نداشتم. ☺️
کولر های ایستاده و بزرگ سالن حسینیه در برابر حرارت و شور مراسم، تبدیل به پنکه شده بودن.
اون شب تنها چیزی که از بالا میبارید آبنبات و شکلات بود.
تا اخر مراسم موندیم و استفاده کردیم و وقتی برگشتیم خیلی خسته بودیم. ولی طبق برنامه قبلی مشغول آماده کردن ناهار شدم تا صبح جمعه رو بچه ها و بابای خونه بی سر و صدا بخوابن و استراحت کنن.
بچه ها پشت سر هم بیهوش شدن و ما هم بعد از نماز صبح سر روی بالشت گذاشتیم. برای وعده ی اول شیر پسری بیدار شدم که دیدم همسرم دارن آماده میشن برن بیرون و با تعجب پرسیدم کجا؟ با خشم فرو خورده و بی رودروایسی گفت: اسراییل حمله کرده! 😠
سریع تر از چیزی که فکرش رو میکردم معادلات زندگی عوض شد.
همسرم رو با ذکر "فالله خیر حافظا" راهی کردم و خودم پناه بردم به تسبیحِ خوشبختی که یادگار سفر کربلا بود.
از مهمونامون خواستیم حتما بیان و به خاطر بچه ها هم که شده دور هم باشیم. با هر خبر قلبمون هزار تیکه شد اما وقتی برای گریه نداشتیم.
بغض پشت بغض جمع میشد و مشت هامون رو محکم تر گره میکرد. ✊
دنبال وظیفه ی خودم میگشتم.
خیلی زود توصیه های رهبری در رابطه با توسل و ذکر و دعا تو گروه ها دیده شد.
مادرم نیت کرد برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه و رهبر عزیز و سربازان وطن گوسفند قربونی کنند.
ولی اینا برای من کافی نبود، باید به سراغ کتاب ها میرفتم. 📚
سراغ #ساجی سراغ #دختر_شینا و سراغ #مادر_ایران.
باید دوباره غرق خاطرات مادران و همسران شهدای این خاک میشدم.
باید دوباره #گلستان_یازدهم میخوندم.
باید دوباره ازشون مشق زندگی با عزت میگرفتم.
مادری که تا دیروز فروپاشی های روانی رو با بچه ها تجربه میکرد، امروز باید آماده ی نبردی میشد که تاریخ دقیقی برای پایانش متصور نیست.
تصمیم گرفتم هر روز برای بچه ها برنامه ای داشته باشم.
مهمونی بدم و مهمونی برم. باید از حال دوستام تو شهر های مختلف با خبر میشدم.خصوصا اونایی که باردار بودن یا بچه ی کوچیک داشتن.😢
خانه ی بازی گزینه ی خوبی بود.
یکی از این روزای گرم خرداد ماه مقصد ما خانه ی بازی شد. متصدی اونجا که دیگه مارو شناخته بود، اصرار داشت هزینه ای پرداخت نکنیم.
تلاش من برای پرداخت هزینه بی فایده بود و راهی اتاق بازی شدیم.
گزینه ی بعدی خونه خاله ی بچه هاست.
امروز و دیروز دورهم گفتیم و خندیدیم و اخبار رو تحلیل کردیم.
هر وقت زمان آزادی پیدا میکردیم مشغول خوندن دعای توسل و حصار خضری و صلوات و حدیث کسا میشدیم.
مثل امروز که برای بچه ها کیک و شمع گذاشتیم و خودمون حدیث کسا قرائت کردیم.
از روز اول این جمله تو ذهنم تکرار میشه: مادران این سرزمین هم حماسه آفرینند♡
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif