#ه_محمدی
فکر نمیکردم این ریزه آشغالهای روی فرش اینقدر بتونن حالمو بد کنن!
پریروز از اون روزا بود که دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت.😕
هر چند دقیقه یکبار، یه ندای درونی بهم میگفت وای اصلا حوصله ندارم.😔
میدونستم مشکل از چیه.🙄
هر وقت خونه نامرتب باشه،
و من مرتب کردن اون رو در اولویت نذارم،
بی حوصله میشم.
مشکلم بیبرنامگی بود.📝
کلی کار و فکر تو ذهنم تلنبار شده بود،
وقتی هم به یکیشون مشغول میشدم، بقیهشون به ذهن خستهی من حمله میکردن.😟
با اکراه،
و از روی عقل،
شروع کردم به شستن ظرفا؛ اما حالم خوب نشد.😕
به صورت جدی #اراده نکرده بودم خونه رو مرتب کنم و تا تموم نشده نرم سراغ کار بعدی.
ولم میکردی مثل آهنربا جذب گوشی میشدم.😐
تا شب هم حالم درست نشد.
با اینکه برای اومدن همسرم، به حد نسبی خونه رو مرتب کردم، ولی این آشغالهای ریز رو زمین، انگل جونم شده بود...😣
فردا صبحش، به لطف خدا، از نو شروع کردم.😃
(#کار_صبح هم برای خودش برکاتی داره ها😆)
تصمیم گرفتم کارهامو اولویتبندی کنم و تا وقتی کار اولویت بالا، تموم نشده، سراغ کار بعد نرم.👌🏻
البته گوشی بد شیطونی بود.👿
و خداروشکر پسرم محمد فرشته.👼🏻
دیدم ده دقیقهست تو گوشی غرررقم، و ناخودآگاه، اعصابم داره از محمدی که مدام یه چیزی ازم میخواد بهم میریزه.🤨
به خودم اومدم،
و یادم اومد قرار بود تا کارهای خونه تموم نشده، نرم سراغ گوشی،😅
و خدا محمدو فرستاد تا نجاتم بده.😍😍
وسایل رو زمین رو برداشتم، و مشغول جارو کشیدن شدم. و طبق معمول محمدم سهم خودشو ادا کرد.🤗
خیلی حس خوبی داشتم.
جارو کشیدن که تموم شد، دوباره خواستم ناخودآگاه برم یه سر به گوشی بزنم،📱
که گفتم #صبر_کن☝️🏻
#فکر_کن و #انتخاب_کن الان باید چه کاری انجام بدی؛
که پیروز انتخابات، شستن ظرفا بود.
وقتی رفتم آشپزخونه، محمدم اومد پیشم و اونجا مشغول کارهای خودش شد.👶🏻
(حداکثر فاصلهی من و محمد در طول روز، به ۲ متر میرسه.😁)
پروژهای که به تازگی به محمد سپرده شده، مرتب کردن لیوانهایی که اخیرا کشف شدن.😆
انگاری دیگه از کارش #اذیت نمیشدم🤔
همون کاری که دیروزش هم انجام میداد و من که حالم بد بود، با حال زار التماسش میکردم مامانی نکن، میشکنن... 😩😓
حال خوبم، حوصلهمو در مقابل کارهای محمدم بالا برده بود.
پ.ن۱: هرکدوم از ما، حالمون از یه چیزی خوب میشه.
مثلا من وقتی تو خونه چرخ میزنم و میبینم خونه مرتب و جارو کشیدهست،😃
سینک برق میزنه،😄
روی کابینتا خالی و تمیزه،😎
و شامم هم حاضر،😋
کیییف میکنم.🤩🤩
#پر_انرژی میشم.
و پر حوصله و خوشحالتر با محمد.😄
وقتی هم میرم سراغ کارهای دیگهم، انگاری ذهنم روشنه،✨
و سوارم روی کارهام.😄
یه لبخند محوی هم توی وجودم.🙂
باید هرکی اون #کار_حال_خوب_کن خودشو پیدا کنه.
مثلا یکی از دوستام میگفت من وقتی به درسام میرسم، حالم خوب میشه.
بعضیها هم اگه خوب با بچهشون بازی کنن، انرژی میگیرن.
خوبه این کارمون رو تو #اولویت کارها بذاریم تا با حال خوب بریم سراغ بقیه.👌🏻
پ.ن۲: علاوه بر اولویت، انجام کارها، با #اراده و #انتخاب هم خیلی مهمه. یعنی تو ذهنم🤔، یا روی کاغذ📃، کارهای مختلفم رو یادداشت کنم، و از بینشون، #انتخاب کنم که الان میخوام این کار رو انجام بدم.
من هر وقت بدون انتخاب برم سراغ یه کاری حالم خوب نمیشه که هیچ، بدترم میشه.😥
یعنی مثلا بی اختیار کشیده نشم سراغ گوشی.
بلکه انتخاب کنم که الان، مثلا بیست دقیقه میخوام با گوشی کار کنم.👌🏻
#برق۹۱
#اراده
#انتخاب
#اولویت
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
☘ مادران شریف ایران زمین ☘
🔷 یه جمع باحال😃، از مامانای با انگیزه، که میخوان نشون بدن، یه خانوم میتونه چند تا فرزند داشته باشه،
و در کنارش، خودش هم در ابعاد مختلف، مخصوصا بعد علمی، رشد کنه، و فعالیتهای موثر اجتماعی هم داشته باشه.😃💪💪
✅ در کانالها و صفحه اینستاگرام مادران شریف ایران زمین، تجربیات و روزنوشتهای مادرانی که میخوان و تونستن اینطوری زندگی کنن، و اتفاقا خیلی هم خوشحال و راضی هستن، منتشر میکنیم.😊💪
✨ وقتی میتونیم با داشتن چند تا فرزند، موفق و بانشاط باشیم، چرا به یکی دو تا اکتفا کنیم؟😇👌
با ما همراه باشید.😉
❇️ صفحه ما در اینستاگرام:
instagram.com/madaran_sharif?igshid=1k58fummcttse
❇️ کانال بله:
https://ble.ir/madaran_sharif
❇️ کانال ایتا:
https://eitaa.com/madaran_sharif
❇️ کانال سروش:
sapp.ir/madaran_sharif
#ف_غیور
#قسمت_اول
بچه که بودم، ظهرا میرفتم سر کوچه، بچههایی رو که از مدرسه میاومدن، نگاه کنم.
عاشق مدرسه بودم.😃
روز اول مدرسهی خواهرم منم با یه سارافون سرمهای و یه کیف، رفتم مدرسه. اما کوچیک بودم و باید ۳ سال دیگه صبر میکردم.🙄
همیشه اینقدر ذوق خوندن داشتم که همهی درسها رو قبل معلم، خونده بودم.😄
همهشونو دوست داشتم و از همه راحتتر ریاضی بود که شب امتحانش چیزی برای خوندن نداشتم.😎
در دوران دبستان و راهنمایی مسابقات قرآن و نهجالبلاغه، کتابخوانی، هنرهای دستی، نقاشی و ورزشی هم شرکت میکردم. دوست داشتم همیشه وقتم رو با فعالیت مفید پر کنم.😇
اول دبیرستان وارد مدرسه تیزهوشان فرزانگان شدم.
بر خلاف دوران راهنمایی که کلاسها معمولا برام کسل کننده بودن، از درسا راضی بودم.🤩
با اینکه جز تازه واردهای مدرسه بودم اما به لطف نمرات خوب و فعالیتهای سر کلاس، سرشناس بقیه شدم.😁
از بین کلاسهای المپیاد مدرسه، تو دو تا موضوعی که بیشتر از همه علاقه داشتم شرکت کردم؛ فیزیک و کامپیوتر
بعدش فهمیدم کامپیوتر اونیه که من میخوام😍
و اینطوری رشته دانشگاهیمم انتخاب شد.
کتابخونه مدرسه شده بود پاتوقم،📚
پشت سر هم کتابهای ریاضی مرتبط رو امانت میگرفتم و میخوندم.🤓
با اینکه تو المپیاد، هیچوقت از مرحلهی ۱ بالاتر نرفتم؛ ولی مطالعات از روی علاقهم، هم برام خاطرات خوبی ساخت و هم در ادامه تحصیلم خیلی کمکم کرد.
پیش دانشگاهی روزانه حدود ۵ ساعت درس میخوندم.😃
بعد عید به پیشنهاد مشاورا، ساعات مطالعهم رو بیشتر کردم، نتیجه شد رتبه ۴۱۷ منطقه ۱.
با این رتبه میتونستم دانشگاه شریف قبول بشم.👍🏻
(مثلا علوم کامپیوتر، ریاضی یا مهندسی های غیر برق و کامپیوتر)؛
اما به خواست پدرم که دوری راه رو در نظر گرفتن، موندم شهر خودمون مشهد.😀
و به این ترتیب شدم دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد، رشتهی مهندسی کامپیوتر😊
با اینکه دانشگاه فردوسی، دانشگاه معتبری بود؛ اما بازهم جوابگوی اونچه من از کلاسها انتظار داشتم نبود.😕
برای همین کنار درسای دانشگاه، مطالعه، برنامه نویسی، کار پژوهشی و دانشجویی و شرکت توی مسابقات هم داشتم.😃
البته باز هم مشابه المپیاد دبیرستان، با اینکه مقامهایی کسب کردم اما با پیش بینی خودم فاصله داشت.😅
✅ تجربهی من میگه معمولا اگر هدفی رو مد نظر دارید باید برای بالاتر از اون تلاش کنید تا به هدف تعیین شده خودتون برسین، چون معمولا عواملی که ما نمیشناسیم یا پیشبینی نکردیم هم تاثیر گذارن.😌
#کامپیوتر۸۴_فردوسی
#تجربه_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
دانشجوی دکترا بودم و درگیر با چالش همیشگی مقاله.📝
با این حال اولویت اولم، وظایف دیگهای شده بود.🧕🏻🧔🏻
حین دورهی دکترا، دو ترم در دانشگاه آزاد، به صورت حقالتدریسی، رفتم و همزمان برای هیات علمی همون واحد هم درخواست دادم. 👩🏻🏫
۲ سال بعد، پس از گذروندن ۳ تا مصاحبه، هیئت علمی دانشگاه آزاد شدم.
همچنان درگیر مقاله بودم.📖
مقالههام جواب قابل قبولی دریافت نمیکردن و فرایند سختی شده بود.😕
تا این که سر و کله نی نی پیدا شد.👼😍
قشنگ ترین دوران زندگیم رسیده بود.💖
بارداریم از نوع پرخطر بود و کلی قرص و آمپول داشتم و نیاز به استراحت بود.💉💊
برای همین تصمیم گرفتم، کلا این مدت، ذهنم رو درگیر درس نکنم.😊
و همهی توجهم فرشته کوچولوم باشه که صحیح و سالم بیاد بغلم.😍
با همهی اینا دوران بارداریم شیرین ترین دوران زندگیم بود.💗
به برکت حضورش، ماه ۴ بارداری یکی از مقالههام جواب مثبت دریافت کرد و تا ماه هشتم چاپ شد.😃
خیالم از بابت درسا یه کم راحتتر شد.😎
تو استراحت بارداریم، فرصت رو غنیمت شمردم و دنبال علایق دیگهم رفتم.😍
شروع کردم به بافتن پتوی قلاب بافی برای نینی که عکسشو میبینید.
یا مطالعهی کتاب هایی مثل "من دیگر ما" درمورد تربیت فرزند، که واااقعا عالی بودن و دید خیلی خوبی بهم میدادن.📚
بهمن ۹۷، آقا محمدجواد شد نور خونهی ما.✨💞🎆
تو روزای به دنیا اومدن پسرم، با اینکه شکر خدا، حال خودم و پسرم خوب بود؛
ولی حال مامانم اصلا خوب نبود.😫
دچار کمر درد خیلی بدی شده بودند و نیاز به عمل داشتند.
عمل به لطف خدا، به خوبی انجام شد.😃
و پدر و مادرم اومدند خونه ما.😇
صبحا همسرم میرفتن سرکار، و من و پدرم، نوبتی از مامان و نینی مراقبت میکردیم.
مامانم هم نکات لازم بچهداری رو به من میگفتند.😍
همهی اینها تا قبل از ۴۰ روزگی محمدجواد بود.👼🏻
بعدش پدر و مادرم برگشتن خونهشون و روزهای جدیدی برای خانواده ۳ نفرهمون شروع شد.🧕🏻🧔🏻👶🏻
تعطیلات عید، چند روزی رفتیم شمال؛🌲🌳
و بعد برگشتن، میزبان مهمونامون از مشهد بودیم.🙂
برای من که دوران بارداریم استراحت بودم،
هرکدوم از این مراحل (تنهایی تو خونه با نینی، مسافرت با نی نی ۴۰ روزه و میزبانی) یک گام #برگشت_به_زندگی_عادی بود.🤗
محمدجواد بزرگتر شد.
همسرم هر از گاهی، ماموریت میرفتن و ما میرفتیم پیش مامانم و یا ایشون میاومدن پیش ما.😀
اینطوری گذشت و آقامحمدجواد، ۷ ماهه شد و رسیدیم به مهرماه و من باید برمیگشتم سر کارم تو دانشگاه...
#ف_غیور
#کامپیوتر۸۴_دانشگاه_فردوسی
#تجربه_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
از همون لحظه اول که فهمیدم مامان شدم، ذهنم درگیر این بود که چطور باید برگردم سر کار😣
فقط فکر اینکه مادرم، کنار پسرم هست بهم دلگرمی میداد.
خواهرم، تازه دوره ارشدش شروع شده بود📚
با دختری دو ماه بزرگتر از محمد جواد👼
با توکل به خدا و مشورت با مامان و خواهر و همسرم، روزای حضور برای تدریس رو اعلام کردم👩🏫
سه روز پشت سر هم، عصرها، نزدیک به آخر هفته📋
خواهرم هم جوری انتخاب واحد کرد، که تا حد ممکن روزهای کلاسهامون متفاوت باشه📝
چرا که نگهداشتن دو تا نینی یکجا، تو این سن، واقعا سخته😧
با همه اینها یک روز هم باقی موند که آقای همسر نگه داشتن پسرشون رو به عهده گرفتن🧔👶
اون روز، وسایل و غذای محمدجواد، و نهار همسرم رو حاضر میکردم و با همسرم که زودتر از همیشه از سر کار برمیگشتن، میرفتیم دانشگاه🚗
من میرفتم سر کلاس👩🏫
و پدر و پسر میرفتن حرم امام🕌
چون نزدیک بود و فضا باز؛
و نینی میتونست چهاردستوپایی بره و راحتتر باشه😃
اینجوری مدت زمان دوری گل پسر از مامان، هم کمتر میشد😍
دو روز دیگه هفته، مامانم میاومدن خونمون. این دو روز هم خداروشکر مدت زمان کلاس، کمتر بود😌
چند بار هم پیش اومد که همسرم یا کلا نبودن یا دیرتر میرسیدن؛
که یه بارش آقا محمدجواد رو سپردم دست همسایه.
با اینکه باب کمک گرفتن از این همسایه خوبمون، تو مسجد باز شده بود و دلم قرص بود که خدا خودش، این راه رو پیش پام گذاشته؛
ولی بازم اون روز که اولین بار پسرم رو پیش کسی غیر از خانوادم میگذاشتم، تا برم سر کار اشکام میریخت😭
اون روز، بابای محمدجواد، بعد ۳ ساعت میرسن و محمدجواد رو که دیگه شروع کرده بوده به گریه کردن، میگیرن و میان دانشگاه پیش مامان.
یه بارم، رفتم خونه مامان، تا دوتا نینی، باهم کنار مادربزرگ باشن.
اما همونطور که پیشبینی میشد، اصلا ساده نبود و دیگه فکر تکرارشم نکردیم😖
یه دفعه هم، به ذهنم رسید، که هفته آخره و درسها تموم شده و میتونم محمدجواد رو با خودم ببرم سر کلاس😃💡
اون روز برام، واقعا شیرین و خاطرهانگیز شد💗؛
و محمدجواد بیشتر از من، بغل دانشجوهای خوبم بود😃
وقتایی هم که کلاس نداشتم،😊
یا محمدجواد خواب بود،😴
یا با باباش بازی میکرد،⚾️
پایاننامهم رو تکمیل میکردم📑
یه نگاهی هم به مقالههای در دست ویرایشم داشتم، تا بتونم خودم رو برای دفاع کنم👩🏫
اما باز هم همهچیز اونجوری که پیشبینی میکردم پیش نرفت...
#ف_غیور
#کامپیوتر۸۴_دانشگاه_فردوسی
#تجربه_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهارم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان😀
🔷 انشاالله از این به بعد، بعضی روزها، کانالهای همسو در موضوع مادر و کودک، معرفی میشن.
البته قابل ذکره، لزوما، تمام محتوای همه کانالهای معرفی شده، مورد تایید مادران شریف، نیست.
✅ راستی، نظرات خوبتون رو با ما در میان بگذارید.
ارتباط با ما:
@moh255
🍀🍀🍀
مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
از همون لحظه اول که فهمیدم مامان شدم، ذهنم درگیر این بود که چطور باید برگردم سر کار😣 فقط فکر اینکه
تو این فکر بودم که با همون یک مقاله، دفاع کنم😌
متن پایان نامهم رو، تکمیل کردم📔 و بردم پیش استادم😊
اما برخلاف انتظارم، استادم قبول نکردن!! 😣
گفتن با این یک مقاله، دفاعم ضعیف میشه و باید وقت بذارم و در دانشگاه حضور پیدا کنم و حداقل یک مقاله خوب دیگه بدم😨
چالش اصلی تازه شروع شد🤨
کارهای دیگه مثل رسیدگی به کارهای خونه و تصحیح تمرینهای دانشجوها رو، می شد تو زمانهای تکهتکه پیش برد؛⏰
اما تمرکز روی موضوع پژوهشم و باز کردن گرههاش🤔، نیاز به حداقل دو سه ساعت، بدون حواسپرتی داشت🙇♀️
در حال حاضر در حال حل این مسئلهام😏
✅ برای جلسات با استادم، روزهایی رو انتخاب میکنم که همسرم بتونن پیش گل پسر باشن🧔👶
و سه تایی بریم این یکی دانشگاه؛ این دفعه در نقش دانشجو😆
✅ روزهایی هم که خونهم، به محمدجواد👼، کارهای خونه، آماده کردن دروس تدریس📙و... میگذره.
کارهای خونه رو معمولا نمیذارم، تلنبار و تبدیل به پروژه بشن؛ و خداروشکر در این زمینه مشکلی برام پیش نمیآد☺️
غذا رو هم اکثرا، شبها درست میکنم که پدر و پسر کنار هم مشغول بازیان🍲؛
تا صبح فرصت رسیدگی به محمدجواد و بقیه کارها داشته باشم👼📝
✅ تو هفته، یه روز هست، که تدریس ندارم و کلاس خواهرمم کوتاهه.
اون روز، از شب قبلش میرم خونه مامان، تا وقتی که خواهرجون از دانشگاهش، برمیگرده، من برم دانشگاه و به درسام برسم📚
✅ یکی دو بار هم، همون همسایمون، دو سه ساعت، از آقا محمدجواد نگهداری کردن، و من نشستم پای درسا😊
✅ در امتحانات هم، که کلاسا تعطیله، مامان و خواهرجون میان خونه ما؛ مامانم، دو تا نینی رو سرگرم میکنن، تا ما دوتا به درسامون برسیم👼👼
بچه ها هم تعامل سازنده، با نینی همسن خودشونو تجربه میکنن😍
🔷 خلاصه که در زمانهای ممکن، با همکاری بقیه، سعی میکنم درسم رو هم به سرانجام برسونم؛
و امیدم به خداست که به وقت و کارم برکت بده که حقی از آقا محمدجواد و بقیه ضایع نشه🤲
پ.ن: شاید چند سال قبل، نگاهم از خودم به عنوان مادر ایدهآل این بود که سرکار نرم، ولی بعد فهمیدم این تنها نقشی نیست که خدا ازم انتظار داره🤔
خدا بهم، هم نعمت مادر شدن داده، هم نعمت درس خوندن و درس دادن و همراهی خانواده؛
و من باید تلاشمو بکنم همهی وظایفی که خدا، با این نعمتها بر دوشم گذاشته، انجام بدم💪
خیلی وقتا اصلا فکر میکنم، شاید محمدجواد به خدا گفته، به مامان بگو درسشو خوب بخونه ها😆
اتفاقا پسرم، بهم انرژی دوباره و بیشتر داده برای درس خوندن و استفاده بهتر از وقت😍
برای اون هم، نوع دیگهای فرصت ایجاد شده که با باباش، مادربزرگ، خاله و نینی خاله، تعاملات خوبی داشته باشه، که یه مادر به تنهایی نمیتونه براش ایجاد کنه😌
برنامهریزی خدا، برام همیشه بهترین بوده💖
#ف_غیور
#کامپیوتر۸۴_دانشگاه_فردوسی
#تجربه_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif