‼️یک نکته
درباره شرایط خاصی که ایشون در یکی از بارداری ها داشتن و در تجربه بهش اشاره شده، تذکر یک نکته ضروریه.👇
ایشون برای عدم سقط در اون شرایط بحرانی با توجه به شرایط خودشون،با چندین پزشک مشورت کردن، و نهایتا در عین توسل، تصمیم عقلانی گرفتن.
البته در مسایل پزشکی همیشه ریسک هست، حتی در شرایط عادی!
توصیه ما هم اینه که در موارد خاص در بارداری حتما مادران برای تصمیم گیری در شرایط خاص از نظر پزشکان حاذق استفاده کنند.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
راه های ارتباطی با مجموعه حسینیه کودک و زنان میدان👇
🍃🌻حسینیه کودک🌻🍃
✳ تلاشی در جهت الگوسازی تربیت دینی
"قم المقدسه"
ارتباط با مدیر گروه: @fdelpazir
https://eitaa.com/hoseiniekoodak
🇮🇷زنان میدان🌹
تشکیلات انقلابی مردمی/ قم مقدس
https://eitaa.com/zananemeidan
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
تو بخوان سوی لشگر وفا
من و نسل حسینی مرا
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۵.۵، #فاطمه ۴ و #زینب ۱ساله)
یادش به خیر دورانی که یه دانشجوی خوابگاهی مجرد بودم و شبای دههٔ محرم، تنهایی میرفتم هیئت.
چه حال و هوا و خلوت خوبی بود و چقدر لذت میبردم از هر بخش از هیئت.🥺
اما الان با سه تا بچهٔ قدونیمقد با اعمال شاقه میریم هیئت.😁
نمیدونم دقیقاً چرا ولی عباس و فاطمه دوست ندارن با باباشون برن قسمت آقایون.🤷🏻♀️ یکی دوباری که رفتن، کل مدت پکر بودن و یه گوشه مینشستن و میگفتن «زودتر بریم، حوصلهمون سر رفته» و بازی هم نمیکردن با خونهسازیهاشون!
به همین خاطر دیشب سهتاشون پیش من بودن.
کل مدت مشغول بازی و خوراکی نذری گرفتن از خانومای دور و اطرافمون و بعد هم سینهزنی بودن.
زینب یکساله برای خودش میچرخید و همه جا میرفت و کنار خانوما و بچههای دیگه مینشست و بعد هم با یه بیسکوئیت یا شکلات محل رو ترک میکرد. گاهی هم ترک نمیکرد😅 و فاطمه و عباس میرفتن برش میگردوندن که گم نشه. (شبایی که با زینب تنها بودم، خودم هی باید میرفتم دنبالش)
به اذعان خودشون، دیشب بهشون حسابی خوش گذشت.😍
منم اون وسطها تیکهتیکه چیزایی از صحبتهای سخنران میشنیدیم و سعی میکردم توی ذهنم جاهای خالیش رو حدس بزنم.
موقع مداحی و روضه هم همینطور. تا میخواستم کمی به روضه دل بدم، با حرف یکی از بچهها حواسم پرت میشد و گاهی هم از کارها و حرفهاشون خندهم میگرفت، به جای گریه وسط روضه.🤦🏻♀️😅
هرچند حالا مثل دوران مجردی نمیتونم با تمرکز و تنهایی هیئت برم، ولی عوضش سه تا بچههٔ سینهزن رو با خودم میبرم روضه و هر کدومشون رو میسپرم به یکی از بچههای خردسال اباعبدالله (علیهالسلام) که دستشون رو بگیرن و بیمهشون کنن که تا آخر عمر سینهزن و عاشق این خاندان باقی بمونن و عاشورایی باشن.🙏🏻
فکر میکنم خدا هم به خاطر این بچههای معصوم مشکی پوش، خودش برام جبران میکنه همهٔ کم و کاستیهای حضورم در هیئت رو…
پ.ن.۱: اخیراً از استادی شنیدم که بچهها رو خوبه با خودمون همراه کنیم توی مجلس روضه. طوری که کنار خودمون باشن، نه اینکه برن یه جایی جدای از هئیت مشغول بازی بشن. دیدن عزاداری پدر و مادر توسط بچهها از نزدیک و سینه زدن همراهشون، باعث یک ارتباط میاننسلی قوی میشه و سنت عزاداری و تعظیم شعائر مذهبی رو مستقیم از والدین به بچهها منتقل میکنه.
به همین خاطر با وجود اینکه اوایل مراسم، خانومای خادم اومدن گفتن مهد شروع شده و میتونید بچههاتون رو ببرید، نبردمشون. سعی کردم پیش خودم باشن و بازی کنن و باهم سینه بزنیم و دم بگیریم.
پ.ن.۲: همون اولی که رسیدیم و هنوز مسجد خلوت بود، عباس و فاطمه با ذوق پا شدن به بدو بدو و چرخیدن، و دو دقیقه بعد با گریه برگشتن! گفتن اون خانومی که چوبپر سبز داره بهمون گفت ندویید، برید پیش مامانتون بشینید!
زینب رو بغل کردم و رفتم خانوم خادم رو پیدا کردم و براشون توضیح دادم که اقتضای سن بچه، همینه و نمیشه توقع داشت کل مدت بشینه. بچهها اصلاً مایه نزول رحمت و برکت به هیئت هستن و ما باید کاری کنیم که خاطرهٔ شیرینی از هئیت امام حسین (علیهالسلام) توی ذهنشون حک بشه. ایشون تقریباً نپذیرفتن و گفتن نذارید بچهها با گریه، ازتون حمایت بگیرن! منم وقتی حس کردم بحث بیفایده ست فقط گفتم لطفاً حداقل با بچههای دیگه اینطوری برخورد نکنید. تبعات منفی این ناراحت کردن بچهها و ایجاد خاطرهٔ تلخ از هیئت توی ذهنشون، اون دنیا گریبانگیرتون میشه. (شایدم کمی تند رفتم!)
القصه… چند دقیقه بعد که من مشغول نماز بودم و بچهها پکر و مظلوم نشسته بودن با اسباببازیهاشون بازی میکردن، خانوم خادم اومد نشست پیششون و یه مقداری باهاشون حرف زد و سعی کرد خوشحالشون کنه.
بعد نماز، براش دعای خیر کردم که اینقدر با معرفت و شجاع بود و پذیرفت و اومد جبران کرد.🧡
کاش همهمون سعی کنیم با هر بچهای که توی هیئت میبینیم مهربونتر از همیشه باشیم و در حد خودمون ولو با دادن یه خوراکی یا یه لبخند و نوازش، خاطرهٔ شیرینی براشون خلق کنیم.
اگرم جایی رفتار نامناسبی دیدیم سعی کنیم تذکر بدیم تا محیط هیئت هرچه بیشتر کودکدوست و خانوادهدوست بشه.😊
پ.ن.۳: یه بخش از کتاب دریادل (خاطرات همسر شهید رفیعی) توی ذهنم حک شده. ایشون همیشه چهار تا بچههٔ شهید رو دست تنها و با هر سختی که بود، میبردن هیئت و معتقد بودن «این بچهها باید توی دم و دستگاه اهل بیت (علیهمالسلام) باشن تا عاقبت به خیر بشن و منم هر سختی لازم باشه به جون میخرم واسه هیئت بردنشون.»
با خودم فکر میکنم که شاید خیلی جاها توی تربیت بچهها کم گذاشتم، ولی امید دارم بچهها رو بیارم هیئت و بسپرم دست خود اهل بیت (علیهمالسلام) تا هدایت و عاقبت بخیری بچههام رو ضمانت کنن انشاءالله…
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام عزیزان 🖤
عزاداری هاتون قبول حق
انشاءالله توی مرداد ماه میخوایم با یک مادر شهید فعال و پر انرژی و خوشروحیه، زندگی کنیم و پای صحبتهاشون بشینیم و درس زندگی بگیریم. 🥰
🌺 مادر شهیدان ابراهیم و اسماعیل فرجوانی
بانو عصمت احمدیان
که خاطراتشون در کتاب «مادر ایران» منتشر شده.
مادری که همیشه و در هر مرحله از زندگی با روحیهی بی نظیرش دنبال ادای تکلیف و جهاد بود.
چه برای به ثمر رسوندن انقلاب، چه پشتیبانی جبههها و چه جهاد اقتصادی و کارآفرینی و فعالیتهای اجتماعی.
یک مستند خیلی زیبا هم از زندگی پر ماجرای ایشون ساخته شده به اسم مستند «بانو».
که باهم میبینیمش.
⏰ تا پایان مرداد ماه این کتاب رو میخونیم
🏆 و آخرش قرعه کشی برای ۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی داریم.
💠 ۵ جایزه هم به همت انتشارات راه یار هم داریم: ۱۲۰ هزار تومان اعتبار خرید کتاب از سایت راهیار.
و ۵ کد هدیه اشتراک یک ماهه سایت عماریار
📚 برای تهیه نسخه الکترونیکی و چاپی این کتاب با تخفیف ویژه
و عضویت توی گروه همخوانی کتاب،
تشریف بیارید توی کانال پویش کتاب مادران شریف عضو بشید:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
‼️ اطلاعیهها و قرعهکشی نهایی فقط در کانال پویش کتاب اطلاعرسانی میشه. 👆🏻
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادرِ وهب ابن عبداللهِ کلبی گفت «ای پسرک من، برخیز و پسرِ دخترِ پیغمبر را یاری کن.»
گفت «در این کار کوتاهی نکنم.»
(و این وهب نصرانی بود و او و مادرش به دستِ حسین مسلمانی گرفته بودند و در پی او به کربلا آمدند.)
وهب بیرون آمد و رجز میخواند و حمله کرد و بکوشید، تا چند تن بکشت و نزدِ مادر و زنش آمد: بایستاد و گفت «ای مادر، آیا راضی شدی؟»
گفت «راضی نمیشوم، مگر اینکه پیشِ روی حسین کشته شوی.»
زنش گفت «دلِ مرا ریش مکن به مرگِ خود.»
مادرش گفت «ای فرزند، قولِ او را مشنو و بازگرد نزد پسرِ دخترِ پیغمبر کارزار کن، که فردا شفیع تو باشد نزد خدای تعالی.»
بازگشت و پیوسته جنگ میکرد تا نوزده سوار و دوازده پیاده را بکشت -و بعضی گویند بیستوچهار پیاده و دوازده سوار را- و دستهایش ببریدند و او را دستگیر کردند و نزد عمر بردند.
عمر گفت «چه سخت تازندهسواری!»
و فرمود تا گردنش بزدند و سرِ او را سوی سپاهِ حسین پرتاب کردند.
مادرش آن را برداشت و ببوسید و باز سوی عسکرِ عمر بینداخت و به مردی رسید: او را بکشت. آنگاه، با دیرک خیمه حمله کرد و دو مرد را بکشت.
حسین گفت «ای ام وهب، بازگرد! تو و پسرت نزد رسولِ خدایید و جهاد از زنان برداشته شدهاست.»
زن بازگشت و میگفت «خدایا، مرا نومید مکن.»
حسین گفت «خدا تو را نومید نمیگرداند.»
زنِ وهب رفت و بالای سرِ وهب نشست: خاک و خون از روی او پاک میکرد و میگفت «بهشت تو را گوارا.»
شمر او را بدید و غلامِ خویش را گفت و عمودی بر سرِ زن کوفت و آن را بکشت. و این اوّلزن بود که در لشکرِ حسین به قتل رسید.
برشی از کتاب آه
بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام
ویرایش یاسین حجازی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هیئت خانوادگی
چند روز به محرم مونده بود. حسین گفت: مامان خیلی دوست دارم محرم تو خونهمون مراسم داشته باشیم. 🏴
گفتم: آخه امسال ما اصلا برنامهریزی نکردیم، نمیدونم میشه یا نه؟ 🗓📝
گفت: برنامهریزی نمیخواد، فقط خودمون باشیم.
من زیارت عاشورا میخونم.
فاطمه هم گفت: منم قصه عاشورایی تعریف میکنم.
علی گفت خوب من چهکار کنم؟ گفتم: شما هم مسئول تدارکات و پذیرایی باش. ☕️🫖
با همّت بچهها پارچههای مشکی رو از بالای کمد آوردم. 🏴🏴
اتاقشون رو سیاه پوش کردن.
میز تحریر و صندلیشون رو پارچهی سیاه انداختند و قرار روضهمون شد ساعت ۱۱ صبح.
سال های قبل هم ساعت ۱۱ قرار داشتیم
با موبایلم زیارت عاشورا میذاشتم و بعدش چای یا شربت میاوردیم.
همین قدر ساده ...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هیئت خانوادگی
#رحمانی (مامان چهار فرزند)
شب اول محرم بود.
هنوز پرچمها و کتیبههای غدیر روی دیوار بود. 🎊🎉
من خیلی از بلندی میترسم، منتظر بودم همسرم بیان و برن بالای نردبان.🪜
بالاخره اومدن و کتیبههای غدیر جمع شد و پرچمها و کتیبههای محرم رفت روی بلندی دیوار. 🏴🏴
مهربان زهرا اصرار کرد که من هم پرچم بزنم.
کمکش کردم که یکی از پرچمها رو خودش روی دیوار بزنه.
فاطمه حسنا رفت و یک نقاشی کشید و ورد وسط پرچمها چسبوند. 🖼
به رسم هرشب چای دم کرده بودم تا بعد از شام یه دورهمی کوچیک خانوادگی داشته باشیم و بچهها کمی پدرشون رو ببینن.☕️🫖☕️
داشتم لباسهای سیاه شهادتی رو (بچهها به لباسهای محرمی میگن لباس شهادتی) مرتّب میکردم که دخترها پوشیدن و چادر به سر اومدن نشستن کنار بساط چای.🥹🥰
یاد عراق و خرما و ارده افتادم. اونم آماده کردم و گذاشتم کنار چاییها. ☕️🧆
همسرم در مورد شروع جريان کربلا برای بچهها صحبت کردن.
وقتی دخترها وسط حرف باباشون ،
نکتهای اضافه میکردن، قند توی دلم آب میشد. 🥹❤️
بابا بعد از صحبتهاشون رفتن، ولی ما دیدیم مجلسمون کامل نشده،
خودمون شروع کردیم به یه سینهزنی ساده
و هیئت خانوادگیمون رو به سرانجام رسوندیم.🏴🏴
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif