- مثل لیلی و مجنون شدید. همیشه با هم میرین ایران و بر میگردین. ❤️
#برشی_از_کتاب
#رسول_مولتان
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#رسول_مولتان
پس از مراسم و سر زبان افتادن نام خانهی فرهنگ ایران، تهدیدات شروع شد. پاکستان به خاطر بافت فرقهگرا و قبیلهای، شرایط مناسبی برای ایجاد تفرقه داشت. تمرکز فعالیتهای علی هم روی وحدت شیعه و سنی بود. وهابیهای فعال در منطقه، همه فعالیتهای خانه فرهنگ را زیر نظر داشتند. هرچه علی بیشتر شیعه و سنی را کنار هم قرار میداد، بر تعداد و شدت تهدیدهای جانی وهابیها افزوده میشد. البته علی اصلا این مسائل را در خانه مطرح نمیکرد و با من درمیان نمیگذاشت. من از حرفها و رفتارهای مراجعین میفهمیدم که خبرهایی هست.
خانمهایی که به دیدنم میآمدند سعی میکردند متقاعدم کنند که از پاکستان برویم. آنها اصرار میکردند:
«آقا رو از اینجا ببر، ما لیاقت ایشون رو نداریم، آقای رحیمی با خودش یه انقلاب آورده، رفتار خوبی با شما نمیشه.»
صفحهی ۱۰۱ کتاب رسول مولتان
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#رسول_مولتان
علی میخواست گزارش مراسم را ارسال کند و به کمک من نیاز داشت. ساعت دو بود که از دفترش آمد خانه و از من خواست چند متن اردو را برایش ترجمه کنم. از علی اصرار و از من انکار. به خاطر جریانات اخیر تهران و حرفهایشان، قبول نمیکردم.
با مظلومیت خاصی گردنش را خم کرد که حالا بهخاطر من انجام بده.
وقتی گفت بهخاطر من انجام بده، کوتاه آمدم. دلم برایش سوخت و مطالبی را که روزنامههای اردو درمورد مراسم خانهی فرهنگ نوشته بودند، برایش ترجمه کردم.
حالا که فکر میکنم، میبینم میتوانستم به خاطر خدا انجام دهم، نه علی. همین تفاوتهاست که یک نفر را به درجه شهادت میرساند و یکی را نه. این بود که علی راه سعادت را به سرعت رفت و من به گرد پایش هم نرسیدم.
کتاب رسول مولتان
خاطرات همسر شهید سید محمدعلی رحیمی
صفحات ۱۳۷ و ۱۳۸
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
بتول خانم حجاب یادمان داده بود.
میگفت: «دین ما مثل تسبیحه. نماز و روزه و حجاب و ... دونههاش هستن. هر کدوم از این دونهها رو که جدا کنی تسبیح ناقص میشه.»
#برشی_از_کتاب
#مادر_ایران
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#مادر_ایران
روزهای بعد هم همین نوجوانها بودند که امور شهر را در دست گرفتند. وضعیت به همریخته ادارات و کارخانهها را میدیدند و به فکر چاره بودند.
اسماعیل به من گفت:«هیشکی تو ادارهها نیست. حالا که انقلاب شده مردم باید برگردن سرکار»
_«اخه بعضی مدیرها و کارمندهای اون رژیم جرئت نمیکنن بیان سرکار.»
_«مامان امنیت شهر با ما. بچه ها قراره برن تو حراست ادارهها مواظب بیتالمال و اموال دولت باشن. واسه هر مرحله هم یه نفر رو گذاشتیم که سر خیابون مواظب نظم رفتوآمد ماشینها باشه. میمونه کارگرها و کارمندها که باید تشویق به کار بشن. میآی براشون سخنرانی کنیم مامان!»
همراه اسماعیل بین مردم میرفتم و از فرصت لزوم شروع کار و تولید میگفتم. تا حضور دوبارهی کارمندان و کارگران در ادارات و صنایع نمیشد دست روی دست گذاشت. به فرمان امام چند کمیتهی جدید تاسیس شد و نیروهای انقلابی در این مراکز تازه تاسیس، کار را با جدیت و تلاش شبانهروزی و بدون دستمزد پی میگرفتند.
کتاب مادر ایران
صفحه ۱۲۹
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
کتاب «تحکیم پیوندهای مقدس» نوشتهی حجت الاسلام مسعود عالی
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#مادر_ایران
- چرا اینقدر همهٔ مسائل رو باز میکنی و همه چی رو براشون توضیح میدی؟
- آخه میدونی خونه به نظر من مثل چیه؟
خانه در ذهنم جوی بود. میدانستم اگر ماهی کوچکم را در جوی خانه شنا یاد بدهم، در دریای بیرون غرق نخواهند شد.
گاهی آنقدر غرق بازی با آنها میشدم که زمان از دستم درمیرفت.
- پی تی کوب...پی تی کوب...پی تی کوب... برو حیون... تندتر... تندتر.
امیر روی دوشم بود و گیسهای بافتهٔ بلندم در مشتش جای افسار. گاری بازی میکردیم. دورتادور اتاق آنقدر دویدم تا خسته شدم.
- خب دیگه، زنگ تفریح تموم شد. برگردیم سرکلاس. میخوایم پای قرآن بشینیم چه کار باید کنیم؟
- من بگم؟
- بگو اسماعیل جان.
- وضو بگیریم.
- آفرین. آفرین.
- من بگم مامان؟
- بگو امیر جان.
- اول بریم وضو بگیریم.
کتاب مادر ایران
صفحه ۸۵
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#مادر_ایران
- حاجخانوم، ما وقتی با شما میآیم بیرون باورمون نمیشه شما همون آدم توی کارگاه هستی.
چرا بعضی وقتها سرمون داد میزنی؟
چقدر دوست داشتیم همهجا یه جور باشی.
- وقت تفریح ما مثل دو تا همبازی و همکلاسی هستیم اما وقت کار فرق میکنه.
توی کار اگه جدی نباشی، زمین میخوری.
این رو مطمئن باشین.
من اگه حجابتون رو کنترل میکنم، اگه آرایشتون رو کنترل میکنم، اگه نوار ترانهای که میآرین رو کنترل میکنم، فقط بهخاطر خودتونه.
شما برای من با نسرین هیچ فرقی ندارین.
مادر ایران
صفحه ۱۳۹
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#مادر_ایران
با هر بار شنیدن صدای زنگ، گوشتِ تنم میلرزید که این بار حتماً کسی خبر شهادتشان را آورده است. وقتی شهید شدند آرام شدم. انگار فقط منتظر همین بودم. آبها از آسیاب میافتاد چون دیگر چیزی برای ازدستدادن نداشتم، چیزی که بهخاطرش دلهره داشته باشم و برایش ضجه بزنم. امیدم به شهادتشان بود.
بعد از شهادت هم نه اینکه ناامیدی به سراغم بیاید، خوشحال بودم که امانت خدا را همان طور که پاک و منزه تحویلم داده بود به صاحب اصلیاش برگرداندهام.
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
از همان روزی که از مراسم سوم شهدای سینما رکس برگشتم احساس دیگری پیدا کردم. حس میکردم بزرگتر شدهام. چشمم به دنیای دیگری باز شده بود. از همان روز با دنیای کودکی خداحافظی کردم. منی که تا دیروز حتی روسری سر نمیکردم از مادر خواستم برایم چادرمشکی بدوزد. به امام علاقهمند شدم.
از خالهصدیقه میخواستم برایم اعلامیههای امام را بیاورد. گاهی با او به میتینگهایشان در آبادان میرفتم.
بهمن هم انقلابی شده بود. وقتی به خانهٔ ما میآمد "یاالله ... یاالله ..." میگفت؛ یعنی حواسمان باشد و چادر بپوشیم. به تهران و قم میرفت و اعلامیه میآورد.
#ساجی
#برشی_از_کتاب
#پویش_کتاب_مادران_شریف
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#عاشقانهای_برای_۱۶سالهها
#شهیده_راضیه_کشاورز
آسمان پرعظمت و ستارههای بزرگ و درخشان کویر خیره شده و چشم از آنها برنمیدارد، میگوید: یعنی امام زمان الان کجاست، داره چکار میکنه؟ خیلی دلم تنگ آقاست. چی میشد منم لایق دیدار میشدم. چی میشد منم جزء یارای امام به حساب میاومدم. نرگس! یعنی توی این عالم به این بزرگی و با این همه دلباختهای که امام دارن، من جام کجاست؟ اصلاً جایی دارم؟ میدونم خیلی گناهکارم و اونقدری نیستم که توقع داشته باشم آقا منو هم ببینن ولی تنها چیزی که امیدوارم میکنه، محبتیه که همهٔ وجودمو گرفته. خودشون گفتن اگه میخواید ببینید ما شما رو چقدر دوست داریم، به دل خودتون نگاه کنید و ببینید محبت شما به ما چقدره.
قطرههای اشک مثل بارانی تند بر صورت راضیه میتازد و نرگس بیآنکه چیزی بگوید، محو حرفهای اوست.
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
#برشی_از_کتاب
#عاشقانهای_برای_۱۶سالهها
#شهیده_راضیه_کشاورز
راضیه و نرگس باهم برنامه ریختهاند تا آنجا که از عهدهاش برمیآیند، کمی از مستحبات را انجام دهند. آنها از وضو گرفتن شروع کردهاند و دارند خودشان را عادت میدهند که دائمالوضو باشند. بعد از آن ذکرهای روزانه است که هر روز به همدیگر یادآور میشوند. مستحب دیگری که انجامش سخت است چون باید برای انجام آن از خواب دلچسب نیمهشب بزنند و زودتر از خواب بیدار شوند، نماز شب است. قرارشان شده هرکس زودتر از خواب بیدار شد، به دیگری زنگ بزند و بیدارش کند. شبهای اول هردو به سختی از خواب بیدار میشوند و اکثراً خواب میمانند. راضیه به نرگس سفارش کرده اگر نمیتواند زودتر از خواب بیدار شود، از یازده رکعت نماز شب حداقل یک رکعت نماز وتر را بخواند و ثواب آن را ازدست ندهد.
🌺کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab