#گزارش
#ندبه_های_مادری
#تاریخ_۷_۷_۱۴۰۲
شنبه یا ۱شنبه بود.دلم هنوز هوایی ندبه روز قبل بود و توی بیقراری هاش.😭
حال و هوای ندبه رو خیلی دوست دارم.صبح آخر هفته،روز تعطیل،خلوتی خیابونا،سکوت و عمق خواب خیلی ها؛
اما من اتفاقا اینکه این شرایط خیلی هارو نمیتونه بکشونه ندبه رو دوست دارم😉.نه که فک کنین دارم از معنویت زیاد حرف میزنمااا نه.من کجا و عطر گل نرگس کجا...من فقط هر هفته روسیاهیام رو میارم ندبه و زار میزنم به حال و روزم که کجام.😔
میخواستم بانی ندبه بشم.به خیالم که هنوز اول هفته ست و دیر نمیشه.هنوز تو معلقی تصمیمم بودم که باز هم خواب بابای تازه سفرکرده ام رو دیدم.خدا رحمت کنه بابارو که مصمم ام کرد.بلافاصله برا هماهنگی پیام دادم و جواب شنیدم که دو نفر دیگه تو صف ان برا بانی شدن.بماند که چه کیفی کردم که شنیدم برا میزبانی بچه ها تو صف ان؛اما من خواب بابامو دیده بودم و باید اصرار میکردم.نمیشد که نشه.
ادامه👇👇👇
#گزارش
#ندبه_های_مادری
#تاریخ_۷_۷_۱۴۰۲
بالاخره با یه حمد و صلوات اصرارم جواب داد و مثل اصرار بچه ها که به بستنی شون رسیده باشن خوشحال بودم.🤪
و خوشحال تر که خانواده م هم قرار شد از مشهد بیان.😍
حالا ازین حال و هوا براتون بگم
تلفنای مامان از مشهد:می رسی به کارهات مامان،میخوای ما زودتر بیایم؟
_ نه مامان کاری ندارم که میرسم.
_ آخه با سه تا بچه،میخوای خودم زودتر بیام؟
_ نه مامان مشکلی نیست که خودم کارامو میکنم.
_صبحانه چی میذاری؟
_کشک و بادمجون🍆🍆🍆
_چی؟!دختر یه سوپی چیزی بذار برسی با بچه هات
_نه مامان جان میرسم خودم ردیف میکنم.خیالت نباشه و...
خدا رزق و روزی هامون رو زیاد بکنه
مهمون هم که رحمت خداست.
ما خانواده مون عاشق مهمون داری هستیم.
بریم که براتون از ۵شنبه اخرشب بگم.
چشمتون روز بد نبینه مهمونای مشهد اومده بودن و باتوجه به ۵ تا بچه ای که تو خونه بود خونه ترکیده بود از اسباب بازی.
انگار که نه انگار صبح زود مهمون داریم.به زور متوسل شدم و۱ونیم شب همه شونو خوابوندم.
حالا قصه هام با داداش:
چقدر میجنبین بابا،کی صبح کله سحر پامیشه بیاد😁
ادامه👇👇👇
#گزارش
#ندبه_های_مادری
#تاریخ_۷_۷_۱۴۰۲
_نه داداش قوانین گروهمون محکمه
۶ صبح زنگ درو می زنن. ۶ و ۲۰ دقه شروعه چه با دو نفر چه با ۲۰ نفر
_ای ولله حالا ما رو کی بندازه صبح بیرون
_🤐🤐🤐🙄🙄🙄
خلاصه صبح شد و دوباره داداش:بابا کی ساعت ۶ میاد و..
و بالاخره ما آقایون رو ده دقه به ۶ مشایعت کردیم به بیرون از منزل 🙃
خوشم اومد راس ۶ اولین مهمونای عزیزمون درو زدن و من تو دلم آفرین گفتم.
ازون به بعد پشت سر هم عزیزای دلی مون تشریف آوردن.
راس ۶ و بیست شروع کردیم و ازین همه اقتدار گروهمون به خود بالیدم😁 و به همه پز دادم.
نگم از حال و هوای ندبه براتون
یاد همه ی بچه هایی که روزای قبل میگفتن نمیتونن اون هفته رو بیان از جلو چشام رد شد.به خصوص بعضیا بیشتر.شقایق که از جلو رد نشد. همونجا جلو چشام واستاد تا آخر.دیدین حس بعضی آدما برا این مراسما پررنگ تره.بعضیا همینقدر پررنگ اومدن برام. خدا رحمت کنه بابای تازه سفرکرده ام رو که تا اخر کنارم بود و من هر لحظه حسم این بود که شاید بابام فک نمیکرد انقدر زود بره.و چون خیلی منتظر ظهور بود وخیلی ندبه میخوند که تو لیست سربازای آقا باشه ولی ..به جای بابام ندبه خوندم و تقدیمشون کردم.
و به حال خودم تو فکر میرفتم.به این که نکنه برا منم دیر بشه و حسرت تو دل برم.
خداوند عزیزان تون رو براتون حفظ کنه.
و در آخر جونم بگه براتون
خدا برکت داده به ندبه هامون.شاید اون بار اولا فکر نمیکردم یه روزی انقدر بچه ها هیئتی بشن و بیان پای کار.الان ازین که بچه ها با همه ی سختی که داره انقدر پیگیرن و تو تلاش و انقدر دلی کار میکنن لذت میبرم.
امید دارم که روزی هر هفته مون بشه.
گرچه کمیت برامون اولویت نیست اما صفا و گرمای دلید برای صاحبخونه
ان شالله که ظهور آقامون رو همگی جشن بگیریم و مورد عنایت شون باشیم.
زندگی هاتون سرشار از نور
#گزارش
#ندبه_های_مادری
#تاریخ_۱۴_۷_۱۴۰۲
مهمونای یکی یکی اومدن و جمعمون جمع جمع میشد ....🌱
بلخره ایندفعه تونستم منم دعاندبه رو کامل بخونم 😍🤲
دعا که تموم شد سفره ی صبحانه ی خوشمزه 😜پهن شد و قشنگ خواب واز سرمون پروند😌
بعدازصبحانه که نزدیک بود خواب برماغالب بشه خانم مولودی خوان اومدن و دوباره کلی هیجان به مجلس واردکردن و به مناسبت میلادپیامبروامام صادق کلییی دست زدیم و شادی کردیم 😍
شکلات هایی مجهول الحال که معلوم نبود هویتشان ازکجابود برسروکله ی ندبه خوانان کوبیده شد😂(شخصی درجمع خاطرنشان کرد فاتحه ی شکلات هایادتان نرود،احتمالا ازروز گذشته از مصلّا جمع آوری شده بود🤣)
بعدمولودی هم به میزبان رحم کرده و سعی کردیم نهار منزل خودمون باشیم 😜
خلاصه که هرررجوری میتونید برنامه تون و برای دعاندبه تنظیم کنید انقدررررر لذتش میشینه گوشه ی دلتون که به تنهایی میتونه کل هفته تون وبسازه😍
خدایا ماوفرزندانمان و نسلمان راازمنتظران واقعی وزمینه سازان ظهور و سربازان وسرداران حضرت قراربده🤲😭
#گزارش
#جوانه_حضرت_رقیه_س
#تاریخ_۱۷_۷_۱۴۰۲
چند روز بود بی صبرانه منتظر دومین جلسه دورهمی مون بودیم...مقرر شد دوتا صوت کوتاه در مورد امام زمان(عج) گوش بدیم و در موردش مباحثه کنیم.
بخاطر شادی کردن و همدلی با ملت فلسطین،کاغذ رنگی و چسب و قیچی خریدیم که با کمک بچه ها پرچم فلسطین درست کنیم و پرچم اسرائیل رو بسوزونیم.
صاحبخونه ی مهربون کیک خوشمزه و بی نظیری پخته بود که به روش مقلوبه از توی قالب دراوردیمش 🍰
تولد یکی از فرشته هامونم بود و آهنگ تولد تولد خوندیم و دست زدیم و براش آرزوی موفقیت و عاقبت بخیری کردیم.🎈🎊
پذیرایی با ☕️ و 🍰 که تموم شد مباحثه مون شروع شد و به این نتیجه رسیدیم هر شب برگردیم به روزمون فکر کنیم و ببینیم چقدر گناه کردیم و از خودمون حساب بکشیم که یار حقیقی امام زمانمون باشیم انشاءالله...
صدای اذان به گوشمون رسید...وضو گرفتیم و یه نماز دسته جمعی دلنشین خوندیم.
نماز که تموم شد یه روفرشی پهن کردیمو بساط پرچم درست کردن رو پهن کردیم.
رقیه جان حین درست کردن پرچم های فلسطین و اسرائیل برای بچه ها توضیح میداد که چکار داریم میکنیم و چرا؟..
پرچم های فلسطین که آماده شدن دادیم دست بچه ها و روی بالکن خونه پرچم اسرائیل رو آتیش زدیم.
بسته های شیرینی بمناسبت موفقیت فلسطین که رقیه جان زحمتشو کشیده بودن گرفتیم ببریم خونه بخوریم که همسر هم در شادیمون شریک بشن 😍🎉
کم کم آماده ی رفتن شدیم...ظرفهارو شستیم،تکه های کاغذ و مداد رنگی و اسباب بازی هارو جمع کردیم خونه رو مثل 💐 تحویل صاحبخونه دادیم و خداحافظی کردیم🤝
#گزارش
#ندبه_های_مادری
#تاریخ_۱۲_۸_۱۴۰۲
جمعه است و دوباره قسمت شده مهمان مراسم پر فیض دعای ندبه باشیم؛ حدود ساعت ۵:۴۵ از شهرک توحید همراه دوستی عزیز و دوتا دختر نوجوان گلمون راهیِ مقصد شدیم .🌿
صاحبخانه که حاج خانم دوست داشتنی بود با تسبیحی زیبا، درحالیکه لحظه ای ذکر گفتن از زبانش نمیافتاد به انتظار مهمان ها دم در ایستاده بود .
شیرینیِ قابی که باهاش روبه رو شدیم به قدری زیاد بود که همون اولِ کاری مهرِ این مادربزرگ مهربان به دلمون نشست.☺️
ادامه 👇👇