مادَرانه سَبزِوار
#گزارش
#جوانه_مصباح
#روضه_رفیق_نیمه_راه
عقربه های ساعت کم کم به ساعت چهار نزدیک میشدند ....با وجودی که همه کارها رو جفت وجور کرده بودیم اما همش نگران بودم چیزی کم وکسر نباشه خدا خیرشون بده همه دوستان همکاری کرده بودند. یکی حلوا یکی خرما عده ای میکادو چایی وخلاصه همه چیز آماده بود .اما یه چیزی کم بود🤔 اونقدر کم بود که همه احساسش میکردیم😔 .دخترم زهرا مسول پخش صوت بود ....
رفیق نیمه راه من خداحافظ 😭
رفیق نیمه راه من خداحافظ 😭
آره درست حدس زدید رفیقمون کم بود اونقدر نبودنش احساس میشد که هممون درک میکردیم اینجا حضورش لازم بود.😭😭😭
مهمونا اومدند پذیرای انجام شد .روضه حضرت مادر توسط حاج آقا تشکری داشت خونده میشد.بچه ها دلشون بازی نمیخواست 😔به اتاق کودک نرفتند انگار همه حتی بچه ها دلشون فقط روضه میخواست.
اون روز هیچکی واسه بچه ها قصه نگفت😭😭 هیچ کاردستی هم درست نکردند😭
روضه تموم شد همه مبهوت عکس پریسا بودیم گریه یکی از بچه ها نظرمو جلب کرد.... خاله پریسا😭😭😭
الهی بمیرم واسه هممون مهم بود
جاش تو جمع مادرانه مصباح خیلی خالی بود.
حالا باید عزممونو جزم کنیم راه پریسامونو ادامه بدیم .اعضا دور هم جمع شدیم وقت گذشته بود.... نتونستیم خوب برنامه ریزی کنیم فقط مسول امور مالی مونو تعیین کردیم وبقیه کارها به جلسه بعد موکول شد.