از میان همه ی آن هایی که با محبت چشم میدوختند به من و با نگاه پر مهرشان به خاطر همان یک دانه شیرینی یزدی،کلی تشکر نثارم میکردند و از میان همه ی بچه هایی که با آن یک دانه بادکنک ناقابل،ذوقشان میگرفت و عید فطرشان مبارک میشد،
یکی بود که یک دنیا عشق تحویلم داد❤️😭
لحظه ی آخری که نذری هایم تمام شد و دستهایم از شیرینی و بادکنک خالی شد،آمد کنارم و آهسته گفت:خاله یدونه بادکنک دیگه هم میدی بهم برا دختر خاله ی کوچیکم میخوام🎈🎈
دلم نیامد بگویم تمام شده،گفتم :یه دقیقه وایستا خاله از تو ماشین برات بیارم
به زحمت ماشین های دور میدان را رد کردم و به ماشین خودمان رسیدم، به سرعت یکی از آن بادکنک های باد نشده را برداشتم و دویدم سمتش،همین که پایم به پارک رسید،او هم شروع کرد به دویدن😍😍
وقتی به هم رسیدیم،محکم بغلم کرد و چادرم را بوسید
اصلا باورم نمیشد به خاطر یک دانه بادکنک این همه عشق نثارم کند❤️
سرش را بوسیدم و محکم بغلش کردم
با خودم گفتم:شاید او هم خواسته ،شب عیدی،اینطوری باران محبتش را نثارم کند
چقدربه این باران محبت نیاز داشتم😭😭
دلم لک زده بود برای این محبت های صاف و ساده..
#ارسالی_مادران
#مادرانه_سبزوار
#مهربان_مثل_باران
#تومهربانیکنیکشهرمهربانمیشود
#امتدادمهربانیخدا
#پایانیکماهآغازیکراه
#عیدیبرایبازگشتبهخود
#پویش_بازباران
♡|@madaraneh_sbz|♡