7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ | نقشه جامع هویت زن در منطق اسلام در بیان حضرت آیتالله خامنهای
«نقشهی جامع هویّت زن در منطق اسلام این است؛ مادر خوب، همسر خوب، مجاهد فیسبیلالله، در عین حال کدبانو، مدیر خانه، و در عین حال عابد و بندهی خدای متعال. و در نهایت، فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) نشان داد که زن میتواند به رتبهی عالی عصمت برسد.»
🏴 ۱۳۹۹/۱۱/۱۵
🌱 @khamenei_Reyhaneh
*یک ون شبهه*
جزوه یک ون شبهه دستم بود.
یهو گفتم، بچه ها میدونید حجاب اجباری نیست؟! تو کشورمون فقط پوشش اجباری هست،
که تو همه کشورها هست.
یکی شون گفت: اسم کتابش چیه؟
گفتم:«یک ون شبهه»
برداشت از روی میز، یک صفحه خوند، گفت: تموم کردی میشه بدی به من؟!
همون روز دادم بهش، گفتم تو سابقت زیاده اینجا دوست داشتی بده بقیه هم بخونن.
اومد بین بچه ها گفت میخام براتون کارگاه تبیین بزارم...
تبیین رو بین حرف های من شنیده بود.
گفت این(اشاره بمن) میگه الان وقت جهاد تبیینه...
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
"از توحید رسیدیم به لزوم جهاد تبیین"
انگار توپ ترکانده باشی وسط خانه. بعد از نماز صبح نخوابیدم. رفتم اثرات زلزلهای که در خانه اتفاق افتاده را پاک کنم. زلزلهای که روزی چندبار به برکت فرشتهها در همه خانهها رخ میدهد. مشغول شدم، کتابها و لباسها و اسباببازیها و....
روی اُپن را مرتب کردم و هر چه ظرف و لیوان کثیف گوشه و کنار خانه بود جمع کردم و گذاشتم داخل سینک. توی این مرتب کردنها به فرمولها و متدهایی رسیدهام که ویژه من نیست و همه مادرها بلدند.
خانهها مرتب شد ولی ظرفهای سینک بخت یارشان نبود و به شستنشان نرسیدم.
دخترم را زدم زیر بغلم و صورتش را شستم. نیاز به تعویض داشت. هم فرصت شستنش را نداشتم و هم میترسیدم سرما بخورد. با دستمال تمیزش کردم.
سرهمی آبی را تنش کردم.
در یخچال را باز کردم که چیزی برای صبحانه بردارم. فرصت صبحانه خوردن نداشتم. چند کلوچه داخل ظرف دردار گذاشتم.
یکهو یادم آمد که اگر دخترم بخواهد این کلوچهها را بخورد کل حسینیه را کثیف میکند.
سریع یک پارچه چپاندم داخل کیفم که موقع کلوچه خوردن زیرش پهن کنم. کیفم پر بود از کتاب و دفتر و پوشک و جغجغه و شیشه و پستونک و دستمال پارچهای و ...
و جای نفس کشیدن نداشت
و حتی زیپش هم نمیتوانست دهان معترضش را ببندد.
گوشی را باز میکنم. صبح که میخواستم برای پسرم تاکسی بگیرم، اسنپ خراب بود.
دعا میکنم و از حضرت مادر میخواهم که اسنپ درست شده باشد.
الحمدلله خیلی زود ماشین پیدا میشود بدون اینکه مجبور شوم گزینه عجله دارم را بزنم.
استاد تاکید کرده ساعت ۹ونیم کلاس شروع میشود و من باید زودتر از همه به حسینیه برسم و در را باز کنم و بخاری ها رو روشن کنم و تخته وایتبرد را ردیف کنم و....
فقط یک مشکل داریم. آن هم نداشتن رکوردر برای ضبط کلاس است.
قران را میبوسم و از خانه بیرون میزنم.
همانطور که در حیاط را میبندم از حصرت زهرا میخواهم که رکوردر را برایمان جور کند.
بر خلاف تصورم، با یک تماس مشکل رکوردر هم حل شد و قبل از شروع کلاس رکوردر به دستم رسید.
توی کلاس تبیینی چه خبر بود؟
از هستی و توحید رسیدیم به لزوم مردمسالاری و جمهوریت،
ولایت،
پیشرفت،
وحدت،
استقلال،
استکبارستیزی،
صدور انقلاب،
حزب جهانی مستضعفین و #جهاد_تبیین
با ادله عقلی و فلسفی محکم.
البته به همین راحتیها نبود و کمی پیچیده و فلسفی بود که بنظرم با تکرار و بازخوانی در ذهنمان مینشیند.
و البته که ذهنها و دلها دست خداست....
خدای مهربان مادرها!
قلب و ذهنمان را بگشا
و به وقت و فکرمان، برکت
و به جسممان، قوت عطا کن.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*تبیین پسرانه*
امروز رفتم پایه سوم ابتدایی پسرانه
۲کلاس رفتم تو یک ساعت
نیم ساعت برای هر کلاس
کارایی که انجام دادم.
✅ازونجایی که پسرا به قصه های قهرمانی هیجانی علاقه دارن از کتاب عمو قاسم قصه مربوط به شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو انتخاب کردم
✅تو خونه یه بازی ساده مرتبط به داستان طراحی کردم.
صفات سردار
صفات دشمنان سردار
رو ، روی برگه هایی که از قبل داشتم نوشتم.
بعدم گذاشتم تو نایلون که تو دست بچه ها پاره پوره نشه
✅رفتم سر کلاس، معلم شون گفت من اگه اشکال نداره بمونم برگه هاشون رو تصحیح کنم.
منم گفتم نه.
دوتا عکس پرسی از حاج قاسم جان برده بودم چسبوندم رو تخته سیاه
✅پرسیدم ایشون کی هستن؟
همه میشناختن و با صدای بلند جواب دادن.
سوالاتی مثل
حاج قاسم اهل کدوم شهر بودن؟
حاج قاسم کجا دفن هستن؟
شغل حاج قاسم چی بود؟
برای داستان انتخاب شده من ،باید جایگاه شغلی حاج قاسم رو برای بچه ها روشن میکردم.
از واژه محافظان حاجی استفاده کردم و چشما همه گرد شد و متوجه شدم همه شون فهمیدن خیییلی مقام شغلی شون بالا بوده
✅یکی از بچه ها پرسید
پس چرا محافظا اجازه دادن حاج قاسم رو شهید کنن؟
منم سریع از این سوال خوب استقبال کردم و تشویقش کردم و موقعیت رو عالی دیدم که نحوه شهادت رو بگم
بصورت لطیف قصه شهادت رو تو چند ثانیه گفتم.
✅قصه رو که خوندم چون قبلش جایگاه شغلی حاجی رو متوجه شده بودن، با تعجب و مات و مبهوت از کار حاجی به هم نگاه میکردن.
از سکوتشون هم میشد فهمید خیلی به دلشون نشسته.
وسط قصه کلماتی رو که حس میکردم نمیدونن معنی شو
یا برای تاکید روی معانی و اشخاص مثل واژه اهل بیت علیهم السلام دوباره میپرسیدم کی بودن و ...
✅بعد قصه رفتم سراغ بازی کتابی
کارتا رو دست گرفتم و گفتم
اینا چی ان
دو گروه شش نفری اوردم پای تخته
یه گروه باید صفات سردار رو با گیره های اهن ربایی پیدا میکرد از تو کارتا و میزد به تخته
یه گروهم صفات دشمنان سردار رو
من عامدانه دو سه واژه جدید رو بین کارتا نوشته بودم.
مثل : متواضع🌺بزدل🌺
این دوتا رو چون نمیدونستن شانسی میذاشتن تو بازی
بازی که تموم میشد میگفتن متواضع یعنی چی؟
معنی شو گفتم براشون
معلم هر کلاس از هر قسمت اجرای داستان گویی و فعالیت کتابی تند تند عکس میگرفت😄
نتایج👇
⭐️شوق بچه ها برای ادامه داستان گویی در روزهای آینده
⭐️یادگیری معنای بزدل و متواضع
⭐️آشنایی بچه ها با شیوه شهادت حاج قاسم❤️
⭐️آشنایی بیشتر بچه ها با حاج قاسم جان❤️
⭐️مشتاق شدن بچه ها به کتاب عمو قاسم
⭐️درخواست ناظم مدرسه از من برای برگزاری آموزش فعالیت های کتابی به معلمان
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
*کتاب خوب*
امشب تو پاتوق دیدم ی خانم بی حجابی اومد برای دخترش کتاب بگیره.
ولی قیمت رو نگاه میکرد،ارزون انتخاب میکرد بر خلاف میل دخترش.
میگفت:همش پاره میکنه.
گفتم:عیب نداره بچه هست دیگه ؛ باید اینقدر پاره کنه تا اشباع بشه، بعد شروع کنه به خواندن.
دخترش پنج ساله بودحدودا؛
همونجا رفتم کتاب علی لندی رو برداشتم و به دخترک هدیه دادم.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
* محل کار، برای تبیین*
در حین اینکه پشت سیستم بیکار شدم، سخنرانی اقا رو با بسیجیان گوش میدادم؛ همکارم ایستاده بود کنارم.
بعد نیم ساعتی، یکی دیگه از همکارهام اومد گفت: چی گوش میدی؟
یهو اون یکی که کنارم ایستاده بود گفت:
سخنرانی آقا رو گوش میده
گفتم: تو از کجا میدونی؟
گفت: دیدم داری نُت برداری میکنی
اون یکی گفت: خب به ماهم بگو اقا چی گفتن؟
گفتم: باشه حتما. هر زمان که بگین.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
"برکات مادری وسط میدان تبیین"
داشتم به دخترم کلاساولیام دیکته میگفتم که دختر چهارسالهام مثل همیشه حسادتش گل کرد. کتاب و دفترهای خیالیاش را آورد و از معلم و مدرسه خیالیاش گفت:
"خانم من گفته این رو بکشم...
خانم من گفته این رو بنویسم..."
بعد هم یک مجله آورد و گفت: "مامان این رو برام بخون."
مجله را باز میکنم و میرسم به داستان "آش خوشمزه".
داستان راجع به عدس داخل قابلمه آش بود که به نخود میگوید: تو نیا داخل قابلمه، تو خیلی قلمبه هستی، نمیخوام داخل آش کنار من باشی.
به رشته میگوید: دوستت ندارم تو خیلی درازی نمیخوام داخل آش کنارم باشی.
به نمک و فلفل هم میگوید: شما رو هم دوست ندارم، داخل آش نیاین.
به سبزی میگوید: از تو هم بدم میاد، برو بیرون. هیچ کدومتون رو دوست ندارم.
میخوام فقط خودم توی آش باشم.
آش شده بود فقط آب و عدس.
بیمزه و بدقیافه و بیعطر و بو.
آب داخل قابلمه داد زد؛ من بیمزهام. الان منو دور میریزن. هیچ کس منو نمیخوره.😭😭😭😭
همه ی وسایل آشپزخانه با هم داد زدند:
آش بیمزه شده
آش بیمزه شده
عدس به خودش آمد و سرش را پایین انداخت و گفت:
"حق با شماست. ما همه کنار هم قشنگیم. کنار هم خوشمزه و خوشرنگیم. بیاین دست همدیگه رو بگیریم و یه آش خوشمزه🍲 بشیم...😋😋😋😋
این داستان را که برای دخترم خواندم،
دیدم عجب تمثیل جالبی است برای تبیین لزوم "یدواحده" شدن.
آخر این روزها دنبال ایدهها و سوژههایی هستیم که بتوانیم به روشهای مختلف، لزوم دفاع از انقلاب و حفظ وحدت و انسجام نظام را بگوییم.
و گاهی این حرفها(تبیینها) را در قالب برنامه و داستانبازیهایی برای بچهها میگوییم که البته در حضور مادران انجام میشود.
این تنها یک نمونه از رزقهای مادری من بود در این روزهای تبیینی. خداوند از دلِ فرصتی که برای دخترم گذاشتم یک ایده تبیینی به ذهنم رساند که باید با دوستان بنشینیم و پرورشش بدهیم.
اسمش جهاد تبیین است، ولی اثرات و برکات تربیتی، مهارتی، اقتصادی و.... هم دارد. هم برای خودمان، هم برای دیگران.
مادران عزیز! قدم به میدان بگذارید تا ببینید چطور در لابلای انبوه کارهای مادری، مسائل حل میشود، گرهها باز میشود، دلها آماده میشود، مطالب سروشکل میگیرد و....
من خود به چشم خویشتن میبینم
تحقق وعدههای الهی را ....
میبینم باز شدن مسیرها را ....
که؛ "الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا"
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
"تبیین با استفاده از کتاب انسان ۲۵۰ ساله"
امروز عصر ساعت ۳ باید توی مجلسی صحبت میکردم. از دیشب دارم مباحث رو آماده میکنم که چطور بحث رو از نقطهی مورد علاقهی مخاطب شروع کنم و برسونم به نقطهی مطلوب خودم که البته مورد نیاز جامعه است. ✍
رجوع کردم به کتاب انسان ۲۵۰ ساله و با توجه به ایام شهادت حضرت زهرا (س) مطالب رو از قسمت زندگی حضرت زهرا (س) دنبال میکردم تا قسمتی که میرسه به شعب ابی طالب و نقشی که حضرت زهرا توی سه سال شعب ابی طالب داشت. تا جایی که لقب #امابیها پیدا میکنه. 😍
یه قسمتی نوشته بود، توی شرایطی که همه چیز خوب و آرومه، معمولا مردم سپاسگزار امام اون جامعه هستند که شرایط خوبی براشون فراهم کرده. ولی اگه اون حکومت و جامعه دچار سختی بشه، دیگه همهی مردم پای سختی هاش نمیایستند.
توی شرایط دشوار همیشه تعداد دینداران کم میشه.
توی شعب ابیطالب، یکی از سختیهایی که پیامبر داشت این بود که باید حقانیت دینش رو اثبات میکرد. باید نشون میداد که دین اسلام ارزش این رنج کشیدنها رو داره. غیر از رنج هایی مثل کمبود غذا و گرسنگی و گرمای روزها و سرمای شبها و بیسرپناهی و... این سختی در مورد پیامبر وجود داشت و در این شرایط سخت حضرت زهرا کنارشون بودن.
نکتهای که اینجا وجود داره اینه که این شرایط سخت برای جامعهی دینی، توی موقعیتهای مختلف و بصورتهای مختلف جنگ، تحریم، مشکل اقتصادی، فتنه، اغتشاش و... ممکنه اتفاق بیفته.
اینجا بود که بحث رو گره زدم به شرایطی که تا حالا در برهههای مختلف برای کشور ما و انقلاب ما پیش اومده. که توی این شرایط باید مثل مادرمون حضرت زهرا (س) پای انقلاب بمونیم و به پایِ انقلاب موندن بقیه هم کمک کنیم. چون این انقلاب ادامهی حکومت رسول الله هست و ارزش این سختی ها رو داره. 💪
و ما باید توی این زمینه مثل حضرت زهرا که با اون سن کم شون توی اون ماجرا با بصیرت و با صبر پشت جامعه اسلامی ایستاده بود،
ماهم اگه الگومون ایشونه باید مثل ایشون حرکت کنیم و پای دشواری های نظام و انقلابمون بمونیم.
و البته رسالت بزرگی که برعهده مون هست، بحث تبیین و جهاد تبیینه. 👩🏫
ناگفته هایی که در مورد انقلاب، هدف انقلاب و ارمان های انقلاب وحود داره که باید بیان بشه.
شرایط فعلی جامعه باید تبیین بشه. 🗣
بحث رو به اینجا رسوندم..
دخترم رو باخودم نیاورده بودم و منزل مادرم گذاشته بودم. دلم میجوشید و دیرم شده بود و دیگه باید برمیگشتم خونه..
بحث رو تموم کردم و رفتم خونه مامانم که به دخترم برسم و بهش شیر بدم. 🤱
وقتی رسیدم خونه دیدم تخت خوابیده و گریه هم نکرده الحمدلله.
#ید_واحده
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان
@madaranemeidan