*خنثی کردن مین در منزل*
این روزها بیشتر از هر وقتی گرفتار هستم و درست و حسابی به هیچکاری نمیرسم. امروز وسط این بدو بدو ها، پسر کوچکم بد قلقی میکرد و امان نمیداد بس که برادر بزرگ خودش رو اذیت کرد. و من هم که طبق معمول درمانده و پریشان از کارهای آقای دانشمند (این لقب از وقتی عینکی شده توسط همسرم بهش اعطا شده) چشمم افتاد به کتاب کشتی نجات. ورق زدم و یک داستان انتخاب کردم و به بچهها گفتم بیایید بازی.
پسر بزرگم با ذوق فراوان پرید و کنارم نشست. پسر کوچک غرغرکنان آمد و گفت کو؟ شما که میخواهی کتاب بخوانی! من نمیخواهم، من رفتم.
و من التماس کنان گفتم بیا بنشین بازی هست. از همین بازیها که دوست داری. فقط باید از کتاب یاد بگیریم. تا نگاه نکنم از کجا بفهمم چطور بازی کنیم؟ خلاصه آمد و نِشست.
داستان ازین قرار بود که داعشیها شهر فوعه را محاصره کردهاند و مردم در سختی قرار دارند.
ماه محرم هست و مردم حالا نمیتوانند عزاداری کنند چون داعش اجازه نمیدهد. ولی مردم تصمیم گرفتهاند با کندن یک خَندق از محاصره بیرون بیایند و حرکت کنند به سمت کَفریا برای عزاداریِ امام حسین علیه السلام. هنوز میخواستم توضیح بدهم چطور بازی کنیم که ترجیح دادم کتاب را ببندم تا بچهها متن را نبینند چون وقت برای درست کردن چیزهایی که لازم بود نداشتم. کتاب را بستم و گفتم بسم الله، بریم بازی. از بچهها خواستم داخل خانه از ملافه و چادر رنگی استفاده کنند و تونل بسازند. بعد هم گفتم که برای خودشون اسم انتخاب کنند. پسر کوچکم شد علی و پسر بزرگم هم ابراهیم. من هم فرمانده و پسرها شدند قهرمان های من. صدای اذان بلند شد، از علی و ابراهیم خواستم برای نماز جماعت آماده باشند، نماز را به جماعت خواندیم و بعد حرکت کردیم. از خندقها عبور کردیم، از سیم خاردارها گذشتیم و حتی مین خنثی کردیم! وسطِ بازی از قاعدهی کتاب هم خارج شدیم چون داعشیها به ما حمله کردند و ما مجبور شدیم دفاع کنیم. چندبار هم بچهها مجروح شدند و با دم مسیحاییِ همدیگر، فورا خوب شدند!
یکبار هم ابراهیم اسیر شد که علی رفت و آزادش کرد. خلاصه ما بعد از کش و قوسهای فراوان به کفریا رسیدیم و با یک مداحی از مهدی رسولی عزاداری کردیم و بعد از بازی، علیرغم علاقهی بچهها به شروع یک بازیِ جدید، به این بازی خاتمه دادیم و همه خوشحال و سرخوش از اوقاتی که سپری شد، برگشتیم سراغ کارهای خودمان.
#تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم
#مادران_میدان_تبیین
#تبیین_در_خانواده
@madaranemeidan