یکی دو روز هست همین که خورشید از پشت ابر خودی نشان میدهد، پرده ها را کنار میزنم و بخاری ها را خاموش.
امروز بخاری توی هال رو خاموش کردم، ناهار هم به یاد مجردی ها، دو تا تخم مرغ بهم زدیم و خوردیم. حتی برای یک دمی برنج هم حیفم آمد گاز را روشن کنم.
شام هم پنیر و گوجه زدیم به رگ.😅
این همه صرفه جویی آخرش هم با خبر شدم گاز توحید شهر قطع شده.
بچه ندارم، اما دلم بی قرار است. نمی دانم باید چه کار کنم.
تنها کاری که از دستم برآمده، لباس پوشیدن و صرفه جویی ست.
😉راستی یک مدل کرسی جدید اختراع کرده ام. دو تا پتو رویمان می اندازیم. سرها را هم درون پتو مخفی میکنیم. بعد شروع میکنم به نفس کشیدن بعد از دو دقیقه زیر پتو، از زیر کرسی هم گرم تر میشود.
#دل_های_گرم_در_فصل_سرد
#مادرانه_سبزوار
#مادران_میدان
#تنور_همدلی_را_گرم_کنیم
#دلگرمی_را_قسمت_کنیم
@madaranemeidan
سلام مامانهای همیشه در صحنه.
خداییش الان جهاد ما پیدا کردن منافذ خونه، بستن منافذ و لباس گرم پوشیدن به همراه کم کردن وسایل گرمایشی هست. من خودم دیروز در یک حرکت روی پرده آشپزخونهم یک پرده ضخیم قدیمی که داشتم رو دیگه نصب کردم، یک پتو به درب ورودی آویزون کردم، یک اتاقمون شوفاژش خود به خود خراب شد، ما هم از فرصت استفاده کردیم و کلا اتاق رو سیبری کردیم😄 اتاقه پلمپ شد😂
تاثیر همین دو سه تا مورد واقعا عالی بود و خونهمون گرم شد. درضمن الان همه تو خونه چندتا لباس رو هم پوشیدیم.
قدر نعمتی که الان داریم رو بدونیم تا مثل خارجیها خدایی نکرده متوسل به هیزم و برگشت به قرنهای قبل نشیم.
#دل_های_گرم_در_فصل_سرد
#تهران
#مادران_میدان
#تنور_همدلی_را_گرم_کنیم
#دلگرمی_را_قسمت_کنیم
@madaranemeidan
امروز صبح که از خواب بیدار شدم🥱 تا دختر کلاس سومیم رو برای کلاس مجازی بیدار کنم سماور رو زیاد کردم تا چایی بزارم☕ که متوجه شدم گاز قطعه .دخترم رفت زیر کرسی و تا ۱۱ مشغول کلاس شد .یهویی دختر همسایه مون اومد و گفت ماهم گاز نداریم سریع رفت و یه فلاسک آب جوش آورد منم به چندتا از همسایه ها که مثل خودمون خونه هاشون پشت به آفتابه زنگ زدم و گفتم بیان خونه ما که کرسی داریم اونا هم اومدن خیلی خوشحال شدم
به همسر زنگ زدم که نون بخره چون شهرک نونوایاش پخت نداشتن🥖🥖
یه سر به گروه دوستان واحد کودک مادرانه زدم و اطلاع دادم که گاز نداریم بعد نیم ساعت یکی از دوستان تماس گرفت که آش پختم 🥘پاشین بیاین داخل شهر خونه ما
هنوز ظهر نشده بود که یکی دیگه از دوستام گفت مرغ و سیب زمینی و تخم مرغ🍳 گذاشتم آبپز شده بیا ببر بچه ها گرسنه نشن با همه سوز سرمایی که تو خونه بود خوشحال شدم که همچین دوستانی دارم که به فکر همدیگه هستن
دختر عمه جان هم گفت پاشو بیا خونه مامانم آخه منم اونجام دوباره شوق کردم از این دوستان گرم و با محبتی که داشتم و باعث شده بودن سوز سرما🌬 رو حس نکنم انگار نه انگار که گاز قطع بود و خونه سرد سرد شده بود تا ساعت ۴ عصر دوام آوردیم ولی دیگه به خاطر نوزاد ۴ ماهه🍼 و دختر ۴ سالم باید کاری میکردیم یه ساک لباس جمع و جور کردم و راهی خونه مادرشوهر جان شدیم آخه مامان و آبجیم و داداشام همه شهرک بودن ،میخواستیم از خونه بزنیم بیرون که به آقای همسر گفتم که کرسی رو به همسایه بدیم حالا که میخوایم بریم خونه مادرتون آخه اونا تازه یک ساله از مشهد اومدن و داخل شهر کسی رو ندارن که برن،ایشونم قبول کرد و در خونشون رو زدیم و کرسی رو گذاشتیم خونشون دخترش اینقدر ذوق زده شد نمیتونست حرف بزنه فقط تشکر کرد اومدیم خونه مادرشوهر و ازاینکه بخاریشون روشن بود خداروشکر کردم که واقعا این همه نعمت کنارمونه و قدر نمیدونیم ولی از وقتی اومدم اینجا اینقدر گوشیم زنگ خورد و اقوام و دوستام تعارف میکردن که بریم خونشون و از وجود همچین آدمایی که دورو برم هستن و هوای همو دارن واقعا خوشحالم و خدا روشکر میکنم 🤲🤲
#دل_های_گرم_در_فصل_سرد
#مادرانه_سبزوار
#مادران_میدان
#تنور_همدلی_را_گرم_کنیم
#دلگرمی_را_قسمت_کنیم
@madaranemeidan