همسرم میماند و حیرت و ناباوری...
هیچ وقت هیچ کس رانمیتوان از روی ظاهر و طرز افکارش شناخت!
همسرم دوتا دوست داره که چندسالی هست باهم آشنا شدن در حدی با همسر من صمیمی هستن که اگر اتفاقی برایشان بیفتد،همسرمن رادرجریان میگذارند...
درضمن این دونفر مجرد هستن و حدود ۱۲سال از همسر من کوچکتر هستند.
هروقت که همسرم به مغازه اش برای کار میرود این ۲دوستش به دیدنش میروند
واینکه این دوپسر هیچ اعتقادی به این نظام انقلاب اسلامی ندارند و به هیچ عنوان اهل نمازوروزه و این حرفهانیستن وهر چند که همسرم نصیحتشان کرده که نمازبخوانید و روزه بگیرید ،گوششان بدهکارنبوده...
اما یک صفت خوبی که دارندخیلی چشم پاک هستند.
یک هفته مانده به رای گیری وانتخاب نماینده مجلس همسرم بااین ۲دوستش درمغازه گفت وگومیکنند.
ناگهان همسرم میپرسد فلانی شما هم توی انتخابات شرکت میکنید یا نه؟همسرم باخودش فکر میکندکه اگر بگویند نه نمیرویم، آنها را با حرفهایش مجاب میکند تا شرکت کنند و رأی بدهند.
وقتی میپرسد یکی از آنها میگوید بله که میرویم درست است که ما اصلاً هیچ اعتمادی به اینهانداریم و هرکی آمده فقط بفکرمنفعت خودش واقوامش بوده ولی من جانم را برای رهبرم میدهم وبه عشق رهبروکوری چشم دشمنانش میرم ورای میدهم.
همسرم میماند و حیرت و ناباوری...
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
یک روز پر از کار ولی شیرین تر از عسل!
۵شنبه ۱۰ اسفندماه ۱۴۰۲ یک روزمانده به روز موعود،
از شب قبل کلی تراکت تبیینی دست نویس آماده کرده بودم برای پخش کردن بین مردم ودعوتشان برای شرکت درانتخابات ورای دادن...
کلی کار اداری هم داشتم که واجب بود.
از خدا کمک میخواستم و میگفتم
خدایا کمکم کن با این همه کار واجب و کمبود وقت چیکار کنم؟!
پنجشنبه بود و اداره ها زودتر از وقت اداری تعطیل میشد😔هوا هم که بینهایت سرد بود🥶
من هم که وسیله نقلیه نداشتم...چه جوری به اینهمه کاربرسم!
ظهر هم سروقت به خانه برگردم ونهاربرای همسر و فرزندانم آماده کنم!
ناامیدنشدم،چهارقُل را در دل خواندم و برخدا توکل کردم.
صبح ساعت۷ ازخواب بیدارشدم، به همسرم صبحانه دادم و ایشون به سرکار رفت.
خودمم چایی خوردم و طبق روال هرروز ورزش صبحگاهی ام را انجام دادم.
بچه ها را از خواب بیدار کردم،صبحانه دادم و حاضرشدم برای رفتن به بیرون ازخانه...
در ذهنم یک برنامه ریزی کردم و تراکت ها را در کیفم گذاشتم.
ساعت ۹ونیم صبح بود،با خودم گفتم اول از همه به بانک بروم دوم به اداره رفاه و کار سوم، اداره جاده وشهرسازی وچهارم خرید و پخش کردن تراکت ها...
سوار تاکسی شدم اولین برگه را از کیفم درآوردم و به راننده تاکسی دادم.
وقتی تیتر برگه را خواند گفت: برای رای دادن هست ؟!
گفتم: بله...
سربحث باز شد و تا مقصد کلی باهم بحث وگفت وگو کردیم ودر آخر که دیدم قرار است تیرم به سنگ بخورد گفتم: ببین حاج آقا،میخوای نری رای بدی نرو ولی یک چیزی بهت بگم...اگه نری مجبوری لقمه ای که دیگران برات گرفتن ودوست نداری روبخوری حالاخود دانی. نرو و بگذار دیگران به جای شما تصمیم بگیرند.
به مقصدرسیده بودم،کرایه ام را دادم.
راننده یک نگاهی به من کرد و گفت: احسنت! برای همین یک جمله هم شده میروم و رای میدهم...خدایی هیچ کس تا حالا نشده اینجوری من رو قانع کنه!!!
بعد از اتمام کارهای اداری ساعت ۱۲ ظهر بود.از خیابان ۲۴متری انقلاب به سمت کاشفی و بیهق به راه افتادم که هم خرید کنم هم به خانه برگردم هم تراکت ها را پخش کنم.
تراکت ها را ازکیفم درآوردم به هررهگذر و مغازه ای رسیدم تقدیم کردم و با رویی خوش گفتم: برای ایرانی سربلند رای میدهیم. توی مسیر،برای فروشنده ها روشنگری هم انجام دادم.
نیمی ازبرگه هایم راباموفقیت پخش کردم ،خریدم را انجام دادم و خوشحال به خانه برگشتم.
لباسهایم را عوض کردم،نهار پختم و نشستم کنار بخاری کمی استراحت کنم، گوشی ام را برداشتم دیدم یکی ازدوستانم پیامک داده وگفته که بعداز ظهر ساعت ۴ آماده باش برویم برای روشنگری من هم باکمال میل قبول کردم...
همسرم طی تماسی گفت که من سفارش قبول کردم و برای نهار نمیتوانم بیایم.
سفره را پهن کردم، غذای بچه ها را دادم و در ظرفی برای همسرم غذا آماده کردم، اسنپ گرفتم وبقیه ی تراکت هارا هم برداشتم.
به مغازه همسرم که رسیدم،ظرف غذا را دادم و خداحافظی کردم.
راه برگشت را پیاده آمدم و تراکت ها را به خانه های مسیر انداختم.
ساعت ۳ به خانه رسیدم، ظرفها را شستم،خانه رامرتب کردم و جارو زدم.
همین که خواستم دقایق باقی مانده را استراحت کنم،دوستم بامن تماس گرفت و گفت: آماده شو،دارم می آیم دنبالت برویم.
آماده شدم و رفتیم.
دوستم تراکت تبیینی دست نویس که خودش نوشته بود،برداشته بود.
آنجا باچند خانم و آقا حرف زدیم، بعضی با دیدن تراکت ها با روی خوش قبول میکردن که درانتخابات شرکت کنند و بعضی هم بعد از کمی صحبت قبول میکردن... غروب شده بود و باید به خانه هایمان برمیگشتیم.
نیمی بیشتر از تراکت ها مانده بود.
من ازدوستم خداحافظی کردم ودربین راه
به هر رهگذری که رسیدم تراکت دادم،تا رسیدن به منزل،تراکت ها به اتمام رسید و آخرین تراکت، سهم نانوای محله شد.
این هم از یک روز پر از کار ولی شیرین تر از عسل🤤
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
استفاده از تمامی ظرفیت ها تا آخرین لحظه😁
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
دعوت به مشارکت در انتخابات از پای صندوق های رأی با پیام در گروه های مجازی...
دوستان منتظر قدوم شما عزیزان در پای صندوق های رای هستیم...
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
تا آخرین.....
تا آخرین نفس برای مشارکت حداکثری بادکنک باد میکنیم 😁
و تا آخرین قطرهی جوهر تلاش میکنیم برای مشارکت حداکثری😁
#من_مادر_ایرانم
#من_مادر_ایرانم
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
به کوری چشم دشمنان سرزمینم 😌که چشم دیدن پیشرفت ایران 🇮🇷عزیزمونو ندارن، قبل از شروع کارهای روزانه با گل پسر رفتیم برای رای 🇮🇷
باید از الان بدونه که امانت دار این انقلاب و مدیون شهدایی هستیم که برای سرافرازی کشور رفتن و الان نوبت ماست که با کوچکترین کاری که از دستمون برمیاد شرمنده شون نشیم 💚
#من_مادر_ایرانم
#حضور_به_عشق_ظهور
#انتخابات
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
دخترای من از دیشب برای رفتن به پای صندوق های رای لحظه شماری میکردند. وضوگرفتم و امروز قبل رفتن باخودم گفتم یه جمله ی جالب برای دعوت به انتخابات روی صورت هاشون بنویسم تاازکوچه هاکه گذرمیکنیم روشنگری کنیم.
جملاتی که نوشتم:
(بادادن رای مردمیدان باشیم)
(نزدیک به قله ایم پاپس نکشیم)
(ما امیدواربه مشارکت حداکثری هستیم)
(من عاشق اون لحظه ای هستم که باانگشت استامپ میزنم برای وطنم وافتخارمیکنم به جوهراستامپ ودوست دارم برای همیشه روی انگشتم حک شوداین نشان افتخار☝️)
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
"هر کار خیری باید اول وقت انجام بگیرد"
طبق عادت همیشگی که از مادرم به ارث بردهام، ساعت ۸ محیای رفتن به سر صندوق رای شدم.
هرچه به خانه مادر زنگ زدم کسی تلفن را برنداشت. حس نگرانی و دلشوره به جانم افتاد، که با لعنت کردن مکرر شیطان کمرنگ شد.
لباس پوشیدم و به خانهی پدری رفتم کلید را در قفل چرخاندم و وارد شدم، خانه سوت و کور بود، تعجب کردم سر صبحی کجا رفتند.
ناگهان جرقهای به ذهن فرسوده و پیرم زده شد، که امروز جمعه و زمان انجام وعده امامزمانیست، چرا این هفته از این موهبت عظیم عقب ماندم. گویا دغدغهی انتخابات، ریتم زندگیام را بر هم زده است.
به محل برگزاری دعا که رسیدم، مادرم در حال بیرون آمدن از مسجد بود. تا مرا دید با خوشحالی گفت: خدا خیرت بده مادر که آمدی، برویم رای بدهیم.
مثل همیشه، برای رفتن به سر صندوق رای آرام و قرار ندارد، چون حرف مولا و رهبرش در گوشش مانده، میگوید: "هر کار خیری باید اول وقت انجام بگیرد" توصیه به وضو گرفتن، و گفتن بسمالله نیز از تاکیدات مکررش هست.
اصرار داشت با دست راست رای بدهد، ولی برای اینکه عکس خوبی بگیرم، مجابش کردم با آن یکی دست دیگرش کاغذ رای را به صندوق بیاندازد.
البته ناگفته نماند، که همانجا هم دست از امربه معروف بر نداشت و خانمی که موهایش پیدا بود را با وصیت پسرِ شهیدش که: "حجاب شما خون ماست" ارشاد کرد.
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
با اینکه هوا بسی ناجوانمردانه سررررد بود🥶 وخیلی سخت بود دل کندن از رختخواب گرم و نرمم اما با وجود بچه کوچک اول صبح و تایم خواب پسرم بهترین موقعیت ممکن برای من بود،پس یه یا علی گفتم و با توسل به ائمه و مخصوصا برای شادی دل آقا صاحب الزمان (عج)پاشدم و اماده شدم ...😎
.
دروغ چرا؟وقتی مسیر منتهی به مدرسه رو میومدم خلوتی کوچه خیابون بشدت مضطربم کرده بود که نکنه...؟!😦
.
اما وقتی نزدیک تر شدم دیدم نههههه الحمدالله کم نیستن افرادی که اومدن ادای دین کنن و با وجود سرما و مخصوصا تایم اول صبح طبیعی که خیابون ها خلوت تر باشه😅و حسابی یخم باز شد و خوشحال شدم😍
.
و الحمدالله که منم در حد توانم نقش آفرینی کردم و با اقتدار و کلی ذوق و شوق برگشتم پیش پسر کوچولوم🥰
.
.
(۱۱ اسفندماه ۱۴۰۲ ساعت ۹صبح )
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
تاثیر برگه های بیدار باش
مدتی ست لطف خدا شامل حال ما هم شده و مجلس هفتگی تدبر در قران توی خونه مون برگزار میکنیم.
دست به دامن دوستان خیلی خوب و باسوادم شدم که تشریف بیارن برای تبیین مهمونای گلمون...
ازشون دعوت کردم و تشریف آوردن و با اثبات تاثیر مشارکت در انتخابات با توجه به قرآن کریم و سیره فاطمه زهرا(سلام الله علیها )و پاسخ دادن به چند شبهه خواهران، الحمدلله رب العالمین روز خوبی رقم خورد😊
در آخر هم برگه های بیدار باش رو بین عزیزان توزیع کردم.
بااینکه فکر میکردم شاید زیاد به بیدارباش ها اهمیت ندن اما با توکل به خدا فردای اون روز یکی از همسایه های دغدغه مند گلم اومدن و تقاضای تعداد بیشتری از برگه های بیدار باش رو داشتن. میگفت دختر ده ساله ش بیدارباش رو برده مدرسه و برای دوستان و معلمش توضیح داده.اونا هم ازش خواستن براشون ببره تا برای خانواده هاشون ببرن 😍
حتی مامان این گل دختر میگفت از وقتی بیدارباش رو خونده توی سوپر ماکت خودشون وقتی مشتری میاد _خصوصا مخالفین مشارکت _ با اقتدار راجع به ایران قبل و بعد صحبت میکرده و دفاع میکرده...
ان شاء الله خداوند به خودمون و فرزندانمون بصیرت و ولایتمداری عنایت کنه
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
صحبت و محبت رو در رو
با دوستان مادرانه و کمک یه خیری رفتیم گل خریدیم و همراه با نسکافهی پاتوق کتاب ، همراه با برگههای دعوت به انتخابات به رهگذران دادیم...
حسوحالی قشنگی داره صحبت و محبت کردن به مردم
۹۰ درصد واکنشهایی که گرفتیم لبخند و رضایت بود 🥰
الحمدلله...
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan
پخش بیدارباش درلحظه های آخر!
#مادرانهسبزوار
#مادرانمیدانجمهوری
#انتخابات
#منرایمیدهم
#نزدیکقلهایم
#روایت
@madaranemeidan