#روایت_سوم
خانم مربی طلبه
با خودم خیلی فکر میکردم واقعاً از ما چه کاری ساخته است چرا آقا اجازه نمیدهد که برویم و کار اسرائیل را یکسره کنیم؟
آن روزها که ما خودمان درگیر جنگ بودیم همه دنیا بر علیه ما بود. غیر از چند کشور معدود که آنها هم فقط با ما دوست بودند و زیاد کاری ازشان برنمیآمد.
چقدر شهید دادیم و مجروح...
چقدر خانه خراب شد.
چقدر سختی کشیدیم.
هشت سال جنگ... کم نیست!!
کاش میشد که این تجربه تلخ را نگذاریم برای بقیه تکرار بشود.
حالا ...
در عصر اینترنت ....
و دنیایی که شبیه دهکده قرار است اداره بشود، یک گروه کوچک، قلب میلیونها نفر را تسخیر کرده اما باز هم تنهاست!!
چرا؟! چون آن نامردان ظالمی که حاکم شده اند بر دنیا ، نمیگذارند قاعده بازی بهطرف حق بچرخد.
خدا، اما چیز دیگری میخواهد.
میخواهد بسیج لندن و پاریس شکل بگیرد و همه مردم بیایند بیرون و یکصدا حق را طلب کنند.
حالا وسط این معرکه، بذل تکهای طلا که قطرهقطره پولش از کارهای فرهنگی که انجام داده بودم جمع شده بود که دیگر تصمیم بزرگی نبود.
خدایا این زنجیر را تازه خریدم اما به تو هدیه میدهم به امید اینکه تو به من یک لبخند هدیه بدهی و بگویی نامت را نوشتم در زمره سربازان جبهه حق باشی.
کم است اما بپذیر...
#روایت_ارسالی
#برخیز_برای_غزه
#رزمایش_مقلوبه
#الگوی_سوم
#مادَرانـہ_تـَر
@madaranetar 👈کانال مادَرانـہ تـَر