eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
537 دنبال‌کننده
889 عکس
121 ویدیو
48 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آن، فاطمه‌ی زهرا (س) ‌- بزرگ‌ترین زن تاریخ بشر ‌- قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنه‌ای شما هم دعوت هستید به: همنشینی مجازی با خواهر بزرگوار، فتانه افشون همسر شهید حاج صادق امیدزاده چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح در نرم‌افزار قرار https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر تک تک شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با خواهر «فتانه افشون» در روز تشییع پیکر همسرشان شهید حاج صادق امیدزاده. مادرانه برگزار می‌کند: گفتگوی مجازی با خواهر فتانه افشون چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ در نرم‌افزار قرار https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر تک تک شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
وارد بوستان نرگس که شدم، توجه‌ام به نوشته‌ای جلب شد. نزدیک‌تر رفتم. روی آن نوشته شده بود: "فروش به نفع مقاومت". چند قدم جلوتر، دیگ بزرگی از آش قرار داشت که قیمت ظرف بزرگ آن ۸۰ تومان و ظرف کوچک ۳۰ تومان بود. با خانمی که مشغول توزیع آش بود صحبت کردم و ایشون توضیح داد که مواد اولیه این آش از سوی گروه مادرانه جمع‌آوری شده و تمام سود و هزینه‌ی آش، مخصوص جبهه‌ی مقاومت هست. خانم‌ها دور هم جمع شده بودند و هرکدوم یکی از مواد رو تهیه کرده و آش رو پخته بودند تا برای فروش به بوستان بیارن. هر کسی که از کنار آش می‌گذشت، می‌پرسید اینجا چه خبر است و خانم‌ها توضیح می‌دادند که ما این آش را به نفع جبهه‌ی مقاومت درست کردیم و از همه دعوت می‌کردند که خرید کنند. مردم به لطف خدا استقبال خوبی کردند و بیشتر آش توسط آن‌ها خریداری شد و باقی‌مانده‌ رو خود مادرها برای شام خریدند. کنار دیگ آش، دو میز بزرگ هم وجود داشت. روی میز اول شیرینی پنبه‌ای، پفیلا، سمبوسه و پیراشکی بود و یکی از میزها هم انواع وسایل تزئینی مثل گلسر و دستبندهای مختلف. یکی از مادرها هم به طب سنتی آشنا بود و عطرهای طبیعی و روغن‌های گیاهی رو برای حمایت از جبهه مقاومت در بوستان به فروش گذاشته بود. کمی آن طرف‌تر، چند زیرانداز پهن کرده بودند و گروهی از بچه‌ها دور هم جمع شده و مشغول نقاشی بودند. نقاشی‌های آن‌ها درباره جبهه مقاومت و قدس بود. وقتی با مربی‌شان صحبت کردم، ایشون گفت که به سهم خودم با بچه‌ها کاردستی درست کردیم و پرچم فلسطین را همان‌جا نقاشی و نصب کردیم. بچه‌ها بسیار خوشحال بودند چون این‌ها فرزندان همان مادرانی بودند که از محله‌های مختلف شهر قم برای کمک به جبهه مقاومت دور هم جمع شده بودند. حس و حال خوبی حاکم بود، به‌ویژه اینکه مادران به همراه فرزندانشان برای کمک به جبهه مقاومت حضور داشتند. 🖊 عباسی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#سلسله‌ـ‌نشست‌ـ‌مجازی #رو_به_قله_در_مسیر آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آ
خانم افشون(همسر شهید امیدزاده) ۲۳ آبان.m4a
33.22M
آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آن، فاطمه‌ی زهرا (س) ‌- بزرگ‌ترین زن تاریخ بشر ‌- قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنه‌ای گفتگوی مجازی با «خواهر فتانه افشون» همسر شهید حاج صادق امیدزاده چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
Audio_344605.mp3
11.59M
رسانه‌ی امام باشیم ... سیّد عزیز ما خب به مقامات عالیه‌ی شهدا عروج کرد و او خود به آنچه آرزوی آن را داشت رسید، لکن یک یادگار ماندگاری هم در اینجا گذاشت و آن «حزب‌الله» است. «حزب‌الله» به برکت شجاعت سیّد و درایت سیّد و صبر و توکّل عجیبی که او داشت، رشد کرد؛ رشد فوق‌العاده‌ای کرد و حقیقتاً تبدیل شد به یک تشکیلاتی که دشمنِ مجهّز مسلّح به انواع سلاح‌های مادّی و بیانی و تبلیغی و رسانه‌ای و غیره، نتوانسته بر آن فائق بیاید و ان‌شاءالله نخواهد توانست فائق بیاید. مرحوم آقای سیّدحسن نصرالله «حزب‌الله» را به یک چنین موجودی، به یک چنین پدیده‌ای تبدیل کرده. 🎵 تحلیلی بر بیانات رهبری در دیدار با مجلس خبرگان ۱۷ آبان ۱۴۰۳ "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
این روزها هم خیلی با آن روزها فرقی نمی‌کند، درد مشترکی بر جانمان افتاده. این روزها هر کسی که درد لبنان و غزه، دردِ دلِ ثابت زندگی‌اش شده، می‌خواهد از نشستن و غصه خوردن صِرف خلاص شود، می‌خواهد به گونه ای خودش را به این جریان وصل کند. این حس‌های مشترک، آدم را یاد آن روزها می‌اندازد. دوران جنگ و انقلاب مسجد پایگاهی بود برای هر کسی که دلش برای اسلام و انقلاب می‌تپید، جایی که به آن پناه می‌بردند و با دوست و آشنا و همسایه می‌نشستند و فکر می‌کردند که چه کاری‌ می‌توانند انجام دهند تا اندک‌شان را در کنار هم وُسع دهند و موج‌های کوچک‌شان را به طوفانی تبدیل کنند، به دل حادثه بزنند و در متن و مرکز تاریخ قرار بگیرند. باید مسجدی شویم! رفته رفته جمع‌های دوستی‌مان را حول مسجد محله‌ی‌مان شکل دهیم و مساجد را به همان نقش دوران انقلاب و جنگ برگردانیم. مساجد را هسته‌ی مقاومتی کنیم که هوای جامعه را، هوای ایستادگی و مقاومت می‌کند. باید فعالیت‌های‌مان را به مساجد محلات ببریم و با کارهایی که برای جبهه‌ی مقاومت انجام می‌دهیم رفته رفته هویتِ سنگرِ مقاومت را به مساجد برگردانیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
عدسی داغ پتوی صورتی نرمم را محکم دور خودم پیچیده بودم. سرماخوردگی هنوز هم دست از سرم برنداشته بود. بی‌حالی و ضعف انگار زالو به جانم افتاده بود و رمقی برای هیچ تکاپوی اضافه‌ای نمانده بود. نماز صبح را که خواندم درونم کشمکشی به‌ پا شد؛ خستگی و ضعف، تنم را به خواب راحت و پتوی گرم حواله می‌داد اما خواب توی چشمانم قرار نداشت. نگاهم به چهره‌ی معصوم محمدرضا بود که مژه‌های بلندش از بالا و پایین یکدیگر را در آغوش گرفته بودند. بی‌دغدغه‌ خوابیده بود و من را با خود به هزار فکر و خیال می‌برد. لحظه‌ای چشمم را بستم، دختر لبنانی که از سرما می‌لرزید جلوی چشمم ظاهر شد. دستش را توی جیب لباسش کرده، خبرنگار می‌گوید: «دستتو بده.» دست کوچکش برای لحظه‌ای در دست‌های مردانه‌ی خبرنگار، گرمای امنیت را می‌چشد. چشمم را که باز کردم هنوز چهره‌ی آرام پسرم روبرویم بود. پتو را تا زیر گلویش بالا کشیدم. برای حرکت نکردن و زیر پتوی گرم خوابیدن هزار دلیل داشتم! با خودم گفتم: «آخه با این وضع سرماخوردگی و خواب سبک بچه‌ها که نمیشه کاری کرد.» غلتی زدم و پتو را روی سرم کشیدم. حرف رهبری توی گوشم پیچید: «بر هر مسلمانی فرض و واجب است...» یک لحظه خودم را در بین آوارها، بدون سقف، بدون وسیله‌ی گرمایشی و بدون غذایی گرم برای بچه‌ها دیدم. با خودم گفتم: «خواب و استراحت همیشه هست، اما خواب امروز خواب غفلته. خوابیدن من همان و رفتن قافله همان.» یا علی را محکم گفتم و پتو را کنار زدم. بلند شدم. زیر سماور را روشن کردم. چای را دم کردم. پیازها را پوست کندم. آرام آرام زیر لب زمزمه کردم: «ای لشکر صاحب زمان! آماده باش! آماده باش!» صدای ابوذر روحی در گوشم پیچید: «ما آماده‌ایم، پای غزه ایستاده‌ایم؛ ای طوفان‌الاقصی ما راه افتاده‌ایم» سر و صدای ظرف شستن‌، بوی پیاز داغ و عدسی که بار گذاشته‌ بودم، هیچ‌کدام خواب سبک همسر و بچه‌هایم را برهم نزد. تمام وسایل را آماده کردم. ساک دستی سنتی را روی میز آشپزخانه گذاشتم. ظرف، قاشق و بقیه‌ی چیزها را هم در آن جا دادم. قابلمه‌ی بزرگ عدسی را داخل کاور گذاشتم. بالاخره همسرم هم بیدار شد. مستقیم آمد و روی صندلی آشپزخانه نشست. بوی عدسی پیچیده در فضای خانه بی‌طاقتش کرده‌ بود. کاسه‌ی عدسی که برای او و بچه‌ها کنار گذاشته‌‌ بودم را جلو کشید. عدسی داغ توی دهانش حکم سیب‌زمینی تنوری داشت که نمی‌گذاشت دهانش را ببندد. در حالی که بخار عدسی را با «هااا» بیرون می‌داد، گفت: «چه کردی خانوم؟! چقدر خوشمزه شده! تو چطوری این همه کار رو اول صبح، دست تنها با اون حالت انجام دادی؟! لااقل صدام می‌کردی کمکت کنم.» خنده‌ی ملیحی تحویلش دادم و گفتم: «اینم از الطاف خفیه‌ی پروردگاره؛ شما از حالا به بعدشو کمک کن. من می‌رم بازارچه، مواظب بچه‌ها باش.» «باشه‌»ی کشداری گفت و قاشق پر از عدسی را مهمان دهانش کرد. برای اینکه زودتر به قاشق بعدی برسد، نگاه از ظرف بر نمی‌داشت. تند تند غذا را فوت می‌کرد و می‌خورد. چادرم را سر کردم. دسته‌ی کاور قابلمه را با دست راست و سبد وسایل را با دست چپ محکم گرفتم، خون بهتر و پرفشارتر از همیشه توی تنم جریان داشت، بیماری تنم با ذوق و امید جایگزین شده‌ بود. برای رسیدن به بازارچه قدم‌هایم را تندتر برداشتم... به روایت سمیه جعفری 🖊 به قلم صفورا ساسانی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
53.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از اصفهان تا لبنان! 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 روایت همدلی مادران و فرزندان محله‌ی ابن سینا با مادران و فرزندان لبنان و غزه. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
سلام دوستان. إن‌شاالله قرار هست *آذر ماه* در کنار هم، کتاب «عملیات احیا» رو بخونیم و در مورد نکته‌ها و مسائل جالب کتاب، با اقوام و آشنایان و دوستان صحبت کنیم. عملیات احیا در مورد یکی از شرکت‌های زیان دهی است که با ورود یک مدیرعامل جهادی، توانمند و بادانش توانسته بر بسیاری از مشکلات تولید و فروش غلبه کند. مدیران و کارگران این شرکت با زحمات خود نه تنها از ورشکستگی و فروش یکی از بزرگترین سرمایه‌های صنعتی کشور جلوگیری کردند بلکه باعث شدند تا این کارخانه به یک قطب صادراتی تبدیل شود. 📖📚📖 برای خرید نسخه‌ی چاپی و الکترونیکی کتاب‌ از نرم‌افزار فراکتاب ، می‌تونید از کد تخفیف madarane هم استفاده کنید. www.faraketab.ir/b/183572 امیدواریم زودتر از فرصت استفاده کنید برای تهیه‌ی کتاب‌، تا این ماه هم همراهِ هم باشیم و از مطالعه‌ و به اشتراک گذاشتن و عملی کردن دانسته‌های جدید لذت ببریم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary