قرار بود جلسه تو یک پارک محلی برگزار شود که بتونیم با هممحلیهای عزیز گفتمانسازی کنیم و اعتمادسازی ایجاد کنیم. وقتی بارون شروع شد رفتیم با مسجد کنار پارک صحبت کردیم که بهمون جا بدن تا بچهها خیس نشن، میخواستیم نیم ساعت زودتر در مسجد رو باز کنن ولی متاسفانه همکاری نکردن گفتن راس ساعت باید باز شه. (بنظرم وضعیت مساجد و کارکردشون واقعا جای کار داره و باید هر کدوممون توی محلهمون تلاش کنیم برای بهتر شدن اوضاع). اما به دلیل بارش باران یکی از دوستان لطف کردند و پیشنهاد دادن بریم منزلشون که خیلی نزدیک پارک بود، که البته به دلیل سرما من بسیار خوشحال شدم. ابتدای جلسه با خوراکیهای دوستان پذیرایی شدیم و جلسه رو در ارتباط با انتخابات و اینکه چرا میخواهیم رای بدهیم، مجلس قبلی چه کارهایی را پیش برده و با بقیه افرادی که تردید دارند در شرکت در انتخابات چه نوع گفتگویی کنیم، پیش بردیم. بعد از پایان جلسه، بچهها با ذوق پرچمهای خودشان را رنگ کردند و داخل جعبهای که به صورت نمادین صندوق انتخابات بود انداختند. در نهایت تشکر میکنم از تمامی عزیزان که در شرکت در این جلسه همراهی کردند انشالله بتوانیم ذرهای در این جامعه موثر باشیم.
🖊گلنوش سید احمد
#مادرانه_قیطریه_اندرزگو
#مادرانه_شمالشرق
#انتخابات۱۴۰۲
#تواصو_بالحق
#جهاد_تبیین
#دامنه_نفوذ
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
دوباره دوشنبه از راه رسید. با یه یاعلی کیف کتابها رو برداشتم و با دخترم راهی بازارچه شدیم. وقتی رسیدیم مسئول بازارچه اومد جلو و گفت کجایین شما چند نفر اومدند و سراغتونو گرفتن. میز و گذاشتم و کتابها رو چیدم. خداروشکر امروز کتابهای زیادی از طرف اعضای محله به دستم رسید و میزمون امروز خیلی پر بار بود. آدمهای جور واجوری امروز مخاطب میز کتابمون بودند. از دختر بچههای راهنمایی تا آقایون و خانومهای سن و سال دار. از خانمهای با حجاب تا افراد با حجاب کمتر. معصومه جان دوست خوب و همراهم زحمت کشیده بود و فلاکس دمنوش و آجیل آورده بود. به کسانی که جلوی میز میایستادند و کتابها رو ورق میزدند تعارف میکردیم. علایق افراد باهم متفاوت بود ولی اکثر افراد دنبال کتابهای رمان بودند. یه دختر خانوم جوان اومد جلو و با دقت یکییکی اسم کتابها رو میخوند میگفت چند وقته دنبال یه کتاب میگرده و نمیتونه پیداش کنه منم از فرصت استفاده کردم و گفتم تا کتاب مورد علاقتو پیدا میکنی میتونی از این فرصت استفاده کنی و تاوان عاشقی رو بخونی. خلاصهای از کتاب رو براش تعریف کردم و خیلی مشتاق کتاب و امانت گرفت. خداروشکر امروزم میز کتابمون استقبال زیادی داشت. انشالله هفتههای آینده پُر قدرت تر به کارمون ادامه میدیم.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصو_بالحق
#مادرانه_مشهد
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
#روایت_در_متن
توی بازارچه، میز کتاب رو راه انداختیم با کمترین امکانات. روی یه کاغذ با مداد شمعی دخترم بزرگ نوشتم امانت کتاب با یه سنجاق روسری هم وصل کردم به رومیزی. مردم گذری از جلوی میز رد میشدند منم دعوتشون میکردم که از میز دیدن کنند و با دمنوش و آجیل ازشون پذیرایی میکردم. دوتا دختر نوجوان که معلوم بود از مدرسه دارند برمیگردند مشتاقانه کتابها رو بر انداز میکردند و ازم میخواستند براشون راجع به هر کتاب توضیح بدم و هر کتابی که براشون جذاب بود میگفتند آخرش چی میشه. یکی دیگه از مخاطبهای امروزم یه آقا پسر نوجوان بود. میگفت علاقه به کتابهای ترسناک داره منم کتاب آن سوی مرگ رو بهش امانت دادم اما میترسم برام داستان بشه و مامانش هفته دیگه بیاد دعوا. (با لحن شوخی و طنز بخونید.) انقدر غرق در معرفی و صحبت با مردم بودم که از دختر کوچولوم غافل شدم. داخل بازارچه یه سری جوون مشغول بازی فوتبال بودند. دیدم دخترم صندلیشو برداشته گذاشته کنار اونها و داره تماشاشون میکنه. نزدیکای ساعت ۳ رسیدیم خونه. دخترم انقدر خسته شده بود که نفهمیدم کی خوابش برد. منم سریع شروع کردم به جارو و مرتب کردن خونه تا وقتی آقامون میاد جلوش سرافراز باشم. (عکسهای بالا متعلق به بازارچه کتاب نیست، دوشنبه بازار شهرک رازی در مشهد هست. ما برای شعاع دامنه نفوذ و پویش ماه، میز کتاب گذاشتیم.)
🖊 وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصو_بالحق
#مادرانه_مشهد
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
امروز دوباره میز کتاب مون در بازارچه قاسم آباد برقرار بود. صبح زود دفترچه رو برداشتم و به تکتک کسانی که کتاب بهشون امانت داده بودم پیام دادم و یادآوری کردم کتاب رو بیارند. از قضا یکی از دوستان که کتاب دستش بود شماره اشتباه داده بود و منو اول صبح به چالش کشید. وقتی رسیدم بازارچه دیدم دوست خوب و همراهم شهربانو جان میز رو برپا کرده و کتابها رو چیده. واقعا از دیدن اون صحنه کلی ذوق کردم چون بردن میز و کیف کتاب دست تنها یکم برام سخت بود و واقعا نیاز به کمک داشتم. بازارچه خیلی شلوغ بود و همهی مردم مشغول خرید شب عید بودند. با خودم گفتم امروز احتمالا مخاطبی برای امانت کتاب ندارم این روزا همه درگیر خرید و خونهتکونی هستند. یه ساعتی میمونم تا کسانی که کتاب دستشونه کتابها رو بیارند و بعد برم خونه. اما خوشبختانه بعد از گذشت زمان کوتاهی مردم همیشه در صحنه و کتابخون از میزم استقبال کردند. امروز دیگه کتابهای مادرانه که گوشهی میزم غریب افتاده بودند مثه (کتاب خانم مربی) ، (تاوان عاشقی) و (تنها گریه کن) امانت داده شدند. ما هدفمون از استقرار مقر کتاب بیشتر هویتبخشی به مادران محله مونه و میخوایم در کنار امانت کتاب و ایجاد فرهنگ کتابخوانی روی مادرهای محله هم دامنه نفوذمون رو افزایش بدیم و بهشون کمک کنیم هویت گم شده شونو پیدا کنند. اما امروز مخاطب میز کتاب ما فقط مادرها نبودند، چندتا آقا از فروشندههای بازارچه هم مشتاق کتابها مون شدند و چند کتاب به امانت گرفتند. خیلی برام جالب بود یکی از این آقایون از ناحیه دست معلول بود و میگفت ارادت خاصی به شهدای مدافع حرم داره منم کتاب (دلتنگ نباش) رو بهش معرفی کردم. اکثر کسانی که هفته گذشته کتاب برده بودند کتابها رو برگردوندند و دوباره مشتاقانه کتاب امانت گرفتند. فقط یکی دو نفر بدقولی کردند و کتابها رو نیاوردند. انشالله خدا به من و دوستان پای کارم توان بده تا بتونیم این راه رو ادامه بدیم و بتونیم شعاع دامنه نفوذمون رو افزایش بدیم. من و دوستان عزیزم این چند ساعت رو نذر سلامتی آقامون امام زمان کردیم باشد که آقا گوشه چشمی به ما بیندازند.
🖊 وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصو_بالحق
#مادرانه_مشهد
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)
#روایت_در_متن
باز دوشنبه از راه رسید و قرار بود در بازارچه محله میز کتاب داشته باشم اما متاسفانه به دلیل برخی مسائل بازارچه تعطیل بود. نزدیک اذان ظهر به مسجد رسیدم. خانمها حلقه تلاوت قرآن تشکیل داده بودند منم در گوشهای از مسجد آرام و بیصدا کتابها رو روی میز چیدم و و کناری نشستم. امروز اصلا انتظار استقبال از میز رو نداشتم... بعد از تمام شدن جلسه قرآن، خانمها دور میز جمع شدند و از کتابها دیدن کردند. هفتههای گذشته در بازارچه معمولا مادرهای بچههای مهد و خانمهای جوان مخاطب میز کتاب بودند و افراد میانسال اکثرا بی تفاوت از کنار میز رد میشدند، ولی این هفته در کمال ناباوری مخاطب میز کتابم اکثرا خانمهای میانسال بودند. کتاب «خانهای برای همه» رو مادربزرگ مهربونی که میگفت معلم بازنشسته ست و عاشق کتاب، امانت گرفت. امانت کتاب فرصت خوبیه برای ارتباط با دیگران و یادآوری هویت گمشدهشون و هیچ وقت برای این کار دیر نیست و مادرهای سرزمینمون در هر سنی نیاز به بازسازی این هویت دارند و میتونند نوهها و دخترانشون رو به بهترین شکل تربیت کنند. خداروشکر که مادرانه این فرصت رو در اختیار من قرار داد.
🖊 وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
قرار بود دوشنبه طبق روال همیشه در مسجد میز کتاب داشته باشم. تصمیم گرفتم پا رو فراتر از گروهای مادرانه بگذارم و غیر از گذاشتن روایت صرفا در گروههای مادرانه، داخل بقیه گروهها هم تبلیغ کنم و روایت بفرستم و مادرهای محله رو جذب کتابخانهی سیارم کنم. آخرین روایت از میز کتاب هفته قبل رو داخل گروه مسجد و مهدکودک فرستادم و از مادران دعوت کردم فردا از کتابخانه بازدید کنند. صبح یک ساعتی زودتر به مسجد رفتم تا وقت داشته باشم کتابها رو با نایلون جلد کنم که کمتر آسیب ببینند. جمعی از خانمها در مسجد کلاس نهجالبلاغه داشتند و خداروشکر مسجد تقریبا شلوغ بود. وقتی کلاسشون تموم شد چندتا خانم با اشتیاق جلو اومدند و بابت گذاشتن روایت در گروه مسجد تشکر کردند و گفتند این حرکت براشون خیلی جذاب بوده و تقریبا ده جلد کتاب هم به امانت بردند. ولی راستش دوست داشتم مادرهای جوانتر مخاطب کتابهای همراهم باشند و بتونم شعاع دامنه نفوذم رو افزایش بدم. از پنجرهی مسجد، مهدکودک دیده میشد. تمام حواسم به این بود که کِی بچهها تعطیل میشند و مامانها میان دنبال فرزندانشون. با دیدن چند مادر جلوی مهد، فرصت رو غنیمت شمردم و دویدم بیرون و ازشون دعوت کردم بیان و از کتابها دیدن کنند. بعد از چند دقیقه همه دور میز جمع شدند. راجع به کتابها سوال میکردند و منم صبورانه هر کتابی که خونده بودم خلاصهای از مطلب کتاب میگفتم و تقریبا همه کتابهای امروزم به امانت رفت. صدای اذان در مسجد بلند شد. نماز رو به جماعت خوندم و خداروشکر کردم که امروزم کنارم بود و تنهام نذاشت و تونستم وظیفهم رو انجام بدم.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
امروز با دوست عزیزم که مسئول پویش هستند کمی ابتکار به خرج دادیم. تصمیم گرفتیم کنار میز کتاب، #پویش_اردیبهشت ماه مادرانه رو هم اجرا کنیم. و کتاب ماه مادرانه رو هم معرفی کنیم. روی میز قرآن و تسبیح و ظرف شکلات گذاشتیم و روی یه برگه فواید تلاوت سوره نصر و آثار استغفار برای رسیدن به پیروزی قدس شریف رو با خط خوانا و درشت نوشتیم و روی یه برگه دیگه هشتک پویش و جشن اقتدار رو نوشتیم و در کنار رحل قرآن قرار دادیم. یک جلد از کتاب ماه مادرانه #مردی_با_آرزوهای_دور_برد رو هم روی میز گذاشتیم. دو تا میز کنار هم یکی برای امانت کتاب و دیگری برای اجرای پویش برای کسانی که توی مسجد بودند خیلی جالب بود و مردم ناخوداگاه به سمت ما جذب میشدند. به هرکسی که سوال میکرد فواید سوره نصر و ختم استغفار رو توضیح میدادیم و با شکلات ازشون پذیرایی میکردیم و تقاضا میکردیم برای پیروزی قدس شریف و آزادی مردم مظلوم فلسطین دعا کنند. این حرکت ما برای مردم واقعا جالب بود. خانمی اینقدر تحت تاثیر قرار گرفت که اشک توی چشمانش حلقه زد و تا آخر کنار ما نشست و با ذکر استغفار مارو همراهی کرد. در آخر هم مابقی شکلاتها رو بین نمازگزاران پخش کردم و از تکتکشون خواهش کردم برای آزادی فلسطین دعا کنند. ما امروز با یه تیر چند تا نشون زدیم هم کتابها رو امانت دادیم و دامنه نفوذمون رو افزایش دادیم و با اجرای پویش اردیبهشت ماه کلی نور با دعا و استغفار نمازگزاران برای مردم فلسطین فرستادیم و هم با معرفی کتاب ماه مادرانه پدر موشکی ایران شهید حسن تهرانی مقدم رو به مردم معرفی کردیم. دیدن اشک و دعای مردم برای فلسطین باعث شد حال دلم امروز خوب بشه. خداروشکر برای داشتن چنین مادرانی. انشالله این حرکت ما مورد عنایت حضرت ولی العصر و ارواح شهدا قرار بگیره. آمین.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتاب_ماه_مادرانه
#پویش_اردیبهشت۱۴۰۳
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#روایت_در_متن
توی راه که میرفتم با خودم میگفتم استغفار رو چطور با جشن جمع کنم؟ بگم هم شادیم هم از خدا معذرت میخوایم به خاطر کار خوبی که کردیم ،ازش بخوایم ما رو ببخشه به خاطر کاری که چهل و پنج ساله منتظرش بودیم. برگهای رو در توضیح لزوم استغفار بعد از پیروزی با خط درشت نوشتم با عنوان دستور قرآن برای بعد از پیروزی و دو خط هم از مطلب رهبر با عنوان پیروزی چه تناسبی دارد با استغفار؟
خب، کمکم مادرها از راه میرسیدند و با شکلات یک پذیرایی کوچولو میشدند. یکی میگفت استغفار برای آمرزش گناهانه که... یکی دیگه گفت: من نمیفهمم آدم تو خوشحالی واسه چی استغفار کنه؟ و خب که چالشی شد، با همه این عزیزان آیه قرآن رو مرور کردیم و در مورد حکمت دستور خدا صحبت کردیم و همینطور سه خط صحبت رهبری رو هم پیرو بحث بیان کردیم و اینکه چقدر جالبه به این مطلب رسیدیم که چه در شادی و چه در غم و شهادت سرداری و چه در فتنه و توطئه به سخنان رهبر و پدر جامعه توجه کنیم. به این رسیدیم که استغفار بعد از پیروزی برای توبه از گناهی که در دلمون پنهان بوده و یا هنوز نیومده بود یعنی همان عجب و غرور، یعنی همونی که بنی اسرائیل دچارش شدند. به این رسیدیم که شکست و پیروزی همه از جانب خداست یکی برای تمرین صبر و یکی برای تنبیه نفس. به این رسیدیم که جامعه با این استغفار در شادی به بلوغ فکری میرسه و برای از خدا دیدن و این ما رو مهیا تر میکنه برای اومدن صاحب اصلی امت. و در آخر گفتند که حالا قشنگتر میبینیم آیهی وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ رو. و چه حکیمانه اومده این آیه برای پیروزی، فسبح بحمد ربک. البته همه اینها در بین گفتگو با مخاطبها صورت گرفت که در اخر دیدیم تک به تک صحبت کردن وقت گیره، یه صحبت جمعی هم برای مخاطبین انجام شد. برخیها از برگه عکس میگرفتند تا اون رو در گروههای خودشون هم منتقل کنند. و قشنگتر این بود که معرفی کتاب ماه #مردی_با_آرزوهای_دور_برد رو هم کنارش داشتیم و برام سوال شد چرا اکثرشون اسم شهید تهرانی مقدم به گوششون نخورده بود؟ چرا هنوز گمنام هستند ایشون؟
🖊شهربانو هماورد
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتاب_ماه_مادرانه
#پویش_اردیبهشت۱۴۰۳
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
یاعلی گویان وارد مسجد شدم، خانمها دور تا دور مسجد نشسته بودند و سخنران مشغول صحبت. گویا امروز جلسه تبیینی اعضای محترم بسیج محله بود. روزهایی که مسجد شلوغتر بود انگیزه بیشتری برای ادامه دادن این کار داشتم. همینطور که کتابها رو روی میز میچیدم به سخنرانی هم گوش میدادم. بیشتر صحبت حول محور جهاد تبیین در امر به معروف و نهی از منکر و سخنان رهبر عزیزمون بود. انصافا جلسه عالی و پر محتوایی بود. برای منی که قبلا زیاد در مسجد حضور نداشتم این قرار کتاب باعث شد توفیق حضور دورادور در جلسات روزهای دوشنبه مسجد رو داشته باشم. یکی از کسانی که هفته گذشته کتاب امانت گرفته بود نزدیک شد و بعد از کلی عذرخواهی گفت پرنده خونگیش قسمتی از جلد کتاب رو پاره کرده واسه همین دوجلد از همون کتاب خریده بود و علاوه بر اون یه کتابم اهدا کرد منم به خاطر حس وظیفهشناسی کلی ازشون تشکر کردم. تقریبا تمام کسانی که دوشنبهها به مسجد رفت و آمد میکردند من رو میشناختند و در این چند هفتهای که توفیق حضور در مسجد رو داشتم تقریبا بیشتر کتابهای ماه مادرانه و همچنین کتابهای مفید در حوزه هویتسازی چندین بار به امانت رفت. از خدا میخوام تو این راه کمکم کنه تا بتونم با انرژی بیشتری به کارم ادامه بدم و مادرهای بیشتری رو جذب کتاب کنم.
آمین.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتاب_ماه_مادرانه
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
معمولا روزهای دوشنبه قبل از رفتن به مسجد میرم باشگاه. هر هفته تو باشگاه کلی تبلیغ میکنم و خانومها رو دعوت میکنم که به مسجد بیان و از کتابها دیدن کنند. ولی متاسفانه تعداد کمی از بچههای باشگاه برای امانت کتاب میان. امروز تو باشگاه خانمی گفت: هر هفته میز کتاب داری؟ منم گفتم: آره. گفت: سخت نیست؟ واسه این کار دستمزدی دریافت میکنی؟ منم با خوشرویی گفتم: دستمزد من اول رضای خداست و دوم اینه که مادرها کتابخون میشند و لابهلای این کتابها هویت حقیقیشون رو پیدا میکنند. واژهی هویت برای کسانی که داشتند صحبت مارو گوش میدادند واژهی غریبی بود. یکی از خانومها با تمسخر گفت هویت؟ حالا حواستون باشه هویتتون گم نشه با این کتابها. مربیمون گفت: انشالله که تو زندگی از این کار خیر ببینی. برادرهای من چندین سال عمر و جوونیشونو واسه هیات امام حسین گذاشتند و کلی پول خرج کردند ولی تو زندگی خیری ندیدند. منم در جواب گفتم: اولاً نیت و اخلاص مهمه، انشالله که نیت برادرانتون خالص بوده دوماً مگه همه خوشبختی ختم به همین دنیا میشه؟ انشالله امام حسین به وقتش جزاشونو میده البته اگر واقعاً نیتشون خالص بوده. مربیمون دیگه سکوت کرد و چیزی نگفت. امروز خیلی با خودم فکر کردم که آیا من که حرف از خلوص نیت میزنم واقعا تو این راه اخلاص داشتم؟ این که هر هفته بخوای با بچه بیای شاید این کار در نظر خیلیها سخت باشه ولی وقتی هدف رضای خدا باشه همهی این سختیها آسون میشه. خداروشکر امروز هم مردم از کتابها استقبال کردند و نذاشتند خستگی این کار تو تنم بمونه. چند نفر از بچههای باشگاه هم به مخاطبینم اضافه شدند. به امید روزی که بقیه دوستان مومن هممحلهای روزهای دوشنبه بیان مسجد و با حضورشون برام قوت قلب باشند.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
امروز هم طبق روال در مسجد میز کتاب داشتم. تو راه با خودم گفتم انشالله امروز اتفاقات خوبی برام رقم بخوره و بتونم مخاطبهای جدیدی رو جذب کتابخوانی کنم. با کیسه کتابها وارد مسجد شدم. طبق معمول در مسجد جلسه تدبر در قرآن برگزار شده بود و معلم جوان و انقلابی مشغول تدریس بود. صحبتها برام خیلی آشنا بود چون صبح موفق شدم قبل از بیرون اومدن، قسمتی از کتاب «طرح کلی اندیشه امام» رهبری رو مطالعه کنم. چقدر حس خوبی بود مرور مطالبی که یک بار خوندی. بعد از چند دقیقه از پنجره مسجد نگاهم به بیرون افتاد، یکی از دوستان مادرانهایم رو دیدم که با فرزندش داره وارد مسجد میشه. واقعا خوشحال شدم و انرژی مضاعف گرفتم. همیشه بودن یک دوست در کنار آدم باعث اطمینان خاطر و قوت قلب میشه. خوشحالیم وقتی چند برابر شد که دوست عزیزم مجموعه پنج جلدی «نقش و رسالت زن» رو به من اهدا کرد. چند وقتی بود که خیلی دنبال این مجموعه بودم. امروز دیگه دختر کوچولوم تو مسجد تنها نبود و کلی با دختر دوستم بازی کردند. بعد از اتمام جلسه تدبر در قرآن، جاذبه کتابها باعث شد مردم دور میز جمع شوند، به گوشم میخورد کسانی که تا به حال کتاب امانت گرفته بودند از کتابها تعریف میکردند و دوستانشان رو تشویق به امانت گرفتن کتاب مورد علاقهشون میکردند. امروز از کتابها استقبال زیادی شد و اکثراً به جای یک جلد، چند جلد امانت میگرفتند. چند نفری راجع به موضوع کتابها میپرسیدند و وقتی از هدف مادرانه در انتخاب این مدل کتابها برای هویت بخشی مادران به عنوان بخش اصلی خانواده صحبت میکردم، بیشتر مشتاق میشدند که در این حوزه کتاب امانت بگیرند. خداروشکر سه جلد کتاب «خاطرات سفیر»، «منم یه مادرم» و «خانم مربی» به امانت رفت. یکی از مادران دغدغهمند برای پسر نوجوانش کتاب «مردی با آرزوهای دور برد» و کتاب «از چیزی نمیترسیدم» رو امانت گرفت. بعد از خلوت شدن میز، معلم تدبر نزدیک شد و کلی برای این اقدام مادرانه تشکر کرد و کتابی رو به امانت گرفت. خداروشکر امروز هم برام بهترینها رقم خورد و تونستم افراد زیادی رو جذب کتابخوانی کنم و شعاع دامنه نفوذم رو افزایش بدم. امیدوارم از لابهلای این کتابها مادران سرزمینم هویت گمشده و اصیلشون رو پیدا و شرایط جامعه رو برای ظهور حضرت حجت آماده کنند.
آمین.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
چند روزی بود دنبال ایده بودم. دوست داشتم از فرصتی که مادرانه در اختیارم گذاشته برای تبیین، حداکثر استفاده رو داشته باشم. اما متاسفانه بودجهای نداشتم و نمیدونستم از کجا باید شروع کنم. قضیهی «ایده خوب» رو بین دوستان مادرانهای مطرح کردم. هر کدوم نظری داشتند. تا اینکه یکی از عزیزان پیشنهاد داد که ما تعدادی برگه از کتاب «سید محرومان» و از سخنان رهبری در مورد شهید رئیسی برای روضهها مون چاپ کردیم اگر برات سخت نیست بیا ببر. متاسفانه مسافت منزلشون تا منزل ما خیلی زیاد بود، بر حسب اتفاق همون شب نزدیک همون منطقه به مهمونی دعوت شدم فرصت رو غنیمت شمردم و همسرم رو راضی کردم و رفتیم و عکسها رو گرفتیم. امروز به همراه عکسها به مسجد رفتم. کتابها رو روی میز چیدم و عکسها رو هم به پردهی پشت سرم وصل کردم. خداروشکر مسجد شلوغ بود و هرکسی که رد میشد چند ثانیهای توقف میکرد و به عکسها خیره میشد و بعد میومد سراغ کتابها. امروز برام روز پرباری بود. با عنایت شهدا تونستم چند خانم دغدغهمند و انقلابی رو جذب هیاتهای مادرانه و گروه کتابخونه کنم. روزهای دوشنبه با تمام روزهای هفته برام فرق میکنه و احساس میکنم دارم قدم کوچیکی برای رشد مادران محله برمیدارم. خداروشکر هر هفته مخاطبین جدیدی به کتابخانه سیارم افزوده میشه و دوسه نفر به دامنه نفوذم اضافه می شه. امروز چند نفر از دوستان مادرانهای هم با حضورشون کتابخانه سیار هیات انصار الزهرا رو منور کردند و کتاب امانت گرفتند. در کنار این عزیزان بودن واقعا لذت بخشه.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*