*روایت ششم*
عملیات بزرگ بدر در حال انجام بود و ام یاسر می دانست که سید در آن شرکت دارد. او برای حفظ جان رزمندگان و پیروزی آنها به ویژه برای پیروزی سید عباس دعا میکرد.
از خدا میخواست که سید سالم و پیروزمندانه برگردد. سید بعد از بازگشت از عملیات متوجه می شود که ام یاسر چنین دعایی برای او کرده است. از روی محبت به او عتاب میکند و میگوید: «چرا برای محبوبت از خداوند طلب خیر نمیکنی؟ چرا برای شهادت من دعا نمیکنی؟!»
*ام یاسر سکوت میکند و در حالی که رویش را برمیگرداند، می گوید: «برای بچه ها بدون هیچ پیش شرطی دعا میکنم؛ اما دعای من برای تو مشروط است.»
- چه شرطی؟
- اینکه تو بعد از من به شهادت برسی.
چشمان ام یاسر پر از اشک میشود و میداند که نمیتواند فراق او را تحمل کند.*
به یاد غیبت طولانی سید به دلیل حضور در جبهه های ایران می افتد که چگونه در دوری از او بی تاب شده بود. نمی توانست زندگی بدون او را تحمل کند: «بعد از تو اصلاً نمی توانم زندگی کنم.»
*- دختر زهرای مرضیه فکر میکنی فراق و دوری تو بر من آسان است؟
ام یاسر این گونه خطاب کردن را بسیار دوست میداشت و سید نیز می دانست که چقدر همسرش دوست دارد چنین خطابی را از او بشنود.*
*کتاب #همقسم* ص ٢٨۰
*#رو_به_قله_در_مسیر*
#معرفی_کتاب
#بر_فراز_قله_ها
#بانوی_مبارز
#حزب_الله
#مقاومت
#رژیم_خانواده_کش
#عشق
#همسرداری
https://ble.ir/madarshohada
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"*
* [وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary) *