eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
537 دنبال‌کننده
891 عکس
122 ویدیو
49 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
«نیتت رو دوست دارم» قلک به دست از اتاقش بیرون آمد، هنوز چشم‌هایش خواب‌آلود بود و موهایش نامنظم. قلک را سمتم گرفت و گفت: «مامان! می‌خوام اینو هدیه بدم برا کمک به بچه‌ها‌ی غزه.» قوری چای را روی کتری گذاشتم و دو کنده نشستم روبرویش و همینطور که بلوز سبز یشمی‌اش را مرتب می‌کردم گفتم: «اینو که تازه از برنامه‌ی همدلی گرفتی. فوقش صد‌تومن پول توش جمع شده.» موهایش را با دست مرتب کرد و گفت: «نه مامان، همه‌ی پول‌های عیدی و توجیبی که جمع کرده بودم رو ریختم توش، دوس دارم بدم برا بچه‌های غزه.» بغضم را جمع و جور کردم و بغلش کردم. روی موهایش دست کشیدم و پیشانی‌اش را بوسیدم. گفتم: «آفرین پسرم چه کار خوبی کردی.» قلک را توی دستم گذاشت و گفت: «آخه شما هم برای بازارچه همدلی الویه درست کردی، منم دوست داشتم برا بچه‌های غزه کاری بکنم.» دیروز که برای خرید لوازم سالاد الویه به همراه آقا رسول رفته‌بودیم بازار، بچه‌ها هم همراهم بودند. با قدم‌های دو ساله و شش ساله‌ی رضا و حسین، پا‌به پای هم در بازار چرخیدیم و یکی‌یکی لوازم سالاد الویه را خریدیم. رضا که کیسه‌‌ی بزرگ نان باگت را در دستم دید پرسید: «مامان این همه نون باگت برا چی خریدی؟» کیسه را دست به دست کردم و گفتم: «می‌خوام الویه درست کنم و مثل هفته پیش ببرم بازارچه مقاومت تا بفروشیم برای کمک به بچه‌ها‌ی لبنان و غزه.» حسین گفت: «الویه به چه دردشون می‌خوره؟» چادرم را کمی جلوتر کشیدم و گفتم: «خب سودش میره برا کمک به اونها.» دستهای‌شان را توی جیب کاپشن آبی و سبزشان فرو کرده بودند و در فکر بودند. گفتم: «یک کم تند راه بیاین، بابا خیلی وقته رفته توی ماشین، منتظره.» وقتی نشستیم توی ماشین منتظر بودم تا آقا رسول خدا قوت جانانه‌ای بگوید و خستگی را از تنم بیرون کند اما کاسه‌ی آب سرد را روی سرم ول کرد و گفت: «خانوم! آخه این چه کاریه؟ بهتر نبود هزینه‌ی خریدها رو مستقیم واریز می‌کردی دفتر رهبری و این همه دردسر برا خودت درست نمی‌کردی؟» کیسه‌های باگت را جلوی پایم جا به جا کردم و سکوتم را با خش‌خش کیسه‌ها پرکردم. ⬇️ ادامه در مطلب بعدی: "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
«نیتت رو دوست دارم» قلک به دست از اتاقش بیرون آمد، هنوز چشم‌هایش خواب‌آلود بود و موهایش نامنظم. قلک
شب وقتی مواد الویه آماده شد و بچه‌ها خوابیدند، دست آقا رسول را گرفتم و تا وسط آشپزخانه کشیدمش. سفره را دستش دادم و گفتم: «بیا! بیا تو هم تو ثواب کمک به مقاومت شریک شو.» آقا رسول نان باگت را قاچ کرد و من داخلش را از الویه پر کردم. دوباره گفت: «آخه این چه کاریه که شماها انجام میدین؟» لبخند زدم و لقمه را محکم گرفتم و داخل نایلون گذاشتم. گفتم: «الان بحث پای کار بودن زنهاس، اونم با بچه‌های قد و نیم‌قد. اگه من بخوام مثل خیلی از خانوما توی خونه‌‌م بشینم و بگم حرف رهبرمو قبول دارم، اما براش هیچ تلاشی نکنم، مثل داستان اون کسی میشه که دید یه نفر نشسته کنار دیوار و داره گریه می‌کنه، ازش پرسید چرا گریه می‌کنی؟ گفت گشنمه، پولم ندارم، مریض هم هستم نمی‌تونم کار کنم. آقائه نشست کنارش و شروع کرد گریه کردن!» لبخند محوی روی صورت آقا رسول نشست. دست دراز کرد نان بعدی را بردارد. خوشحال بودم که فرصتی برای به زبان آوردن حرف‌هایم پیدا کرده‌ام. - آخه میشه من صحنه‌های غزه رو ببینم و فقط گریه کنم؟ میشه رهبر امر جهاد بِدن من حرکتی نکنم؟ خوب اینجا اگه کاری ازم میاد باید خودی نشون بدم. مگه زمان جنگ همسرا و مادرا نبودن که پشت صحنه جنگ یاری‌گر و تاثیرگذار بودن؟ من که بساط الویه راه بندازم، دو نفر دیگه هم قوت قلب می‌گیرن، اونا هم کار دیگه‌ای می‌کنن.» آقا رسول سرش را تکان داد و حرف‌هایم را تایید کرد. اما باز هم گفت: «به نظرت این جمعیت چار پنج نفره‌ی شما خانوما توی یه شهرک کوچیک و گوشه‌ی تهران چه قدر میتونه تاثیر گذار باشه؟ من که میگم هیچی، فقط دارید خودتون و بچه‌هاتونو اذیت میکنید که تو سرما می برینشون این طرف اونطرف خرید و بعدشم بازارچه.» گفتم: «حتی اگه برای یه نفر هم تلنگر باشه تا یاد مظلومیت مردم و بچه‌های غزه بیفته و وجدانش بیدار بشه برای من یکی کافیه.» چند لحظه بین‌مان سکوت شد. فقط دست‌هایمان مشغول کار بود. قاشق را گذاشتم توی کاسه الویه‌ها و دستم را توی دست‌های مردانه آقا رسول جا دادم. - رسول جان! من خودمم قبول دارم که مقاومت به این صد تومن دویست تومن ما نیازی نداره، اما ما نیاز داریم به مقاومت کمک کنیم، به خاطر خودمون، به خاطر بچه‌هامون. چند نان باگت بیشتر نمانده بود. آقا رسول سرش را بالا آورد و نگاهش را در نگاهم گره زد و گفت: «نیتت رو دوست دارم. ان شاءالله فردا موفق باشید.» دلم قرص شد. حال خوشی درونم موج زد، راضی از رضایت، همراهی و تاییدش بودم. امروز صبح که پسرم تمام پس‌انداز چند ماهه‌‌اش را درون قلکش ریخت تا زودتر روانه‌ی جبهه‌ها کند، انگار رسالتم به سرانجام رسید و من وسعت جغرافیایی دلها را دیدم. به راویت محدثه عشوری‌مقدم 🖊 به قلم صفورا ساسانی‌نژاد "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
27.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بازارچه‌ی مقاومت سود ۳۰ میلیون تومانی از فروش غذا، محصولات خانگی طبیعی، اقلام فرهنگی و هنری و... دست‌ساز مادران مادرانه اصفهان به نفع جبهه مقاومت. همراه با: ✓ بازی و برنامه‌های متنوع مادر و کودک. ✓ فضاسازی تحریم کالاهای اسرائیلی و سخنرانی. ✓ جمع آوری داروهای اضافی و قابل مصرف منازل برای مصرف جهادی. پنجشنبه ۳ آبان‌ ۱۴۰۳ به همت مجموعه مادرانه اصفهان و همکاری اداره بانوان و خانواده شهرداری اصفهان. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
یکشنبه ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ١٠ صبح تا سه‌شنبه ۲۲ آبان ماه ساعت ۱۰ صبح تعارض، تعاملی است ناراحت‌کننده بین دونفری که تمایل یا توانایی گوش کردن به ناراحتی‌های یکدیگر را ندارند. حالتی از جدایی و تنش که فشار روانی زیادی را ایجاد می‌کند و احساسات و هیجانات منفی را در طرفین موجب می‌شود. ✓ چه کنیم که فرزند نوجوانمان در تعارض با اطرافیان مثل پدربزرگ، مادربزرگ، معلم، خاله، عمه و ... رفتار مناسبی داشته باشد و چارچوب‌های اخلاقی را رعایت کند؟ ✓ آیا تا به حال برایتان پیش آمده که نوجوانتان در تعامل با اطرافیان و حین بحث و گفتگو و اظهار نظر، عکس العملی نشان دهد که خلاف چارچوب‌های اخلاقی باشد؟ (حاضر جوابی، یکه به دو کردن، به کار برد کلمات نامناسب، صدای بلند، پشت چشم نازک کردن، ترک صحنه و ...) عکس العمل شما به عنوان مادر چگونه بوده است؟ و بحران پیش آمده را چگونه مدیریت کرده‌اید؟ ✓ اگر در تعارض پیش آمده، نوجوانتان از شما تقاضای داوری کند، چگونه ورود می‌کنید که نه سیخ بسوزد و نه کباب؟ اگر حق با فرزندتان باشد چگونه او را به خویشتن داری دعوت می‌کنید؟ و اگر حق با فرزندتان نباشد چگونه در مدیریت واکنش به او کمک می‌کنید؟ ✓ «توجه توجه» لطفا حتما سن و جنسیت فرزندتان را ذکر کنید. بحث‌های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو می‌شوند. @goftoguye_madarane دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به شناسه‌ی @mkhandan پیام دهید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
عدسی‌هایی که قیمت نداشتند! شب دوم طوفانی است که در دل مادرانه محله به راه افتاده. از صبح از هر خانه‌ای بوی پیازداغ بلند شده و شاید هیچ کدام از مادرها فکرش را هم نمی‌کردند که روزی باید برای جهاد فی سبیل الله، پیاز سرخ کنند. ظرف‌های بزرگ و کوچک صف کشیده‌اند تا پر شوند و به دست خریداران برسند. پیرمردها و پیرزن‌های نمازگزار، مادری با کالسکه فرزند خردسالش و پدری که دستان دختر کوچکش را محکم در دستش گرفته بود با چشمانی براق و هیجان‌زده به سمت میز مقاومت می‌آمدند که با پرچم فلسطین و نوشته‌های مختلف تزئین شده بود. نوشته‌ی روی کاغذها خبر از معمولی نبودن این ضیافت می‌دادند: «همه‌ی درآمد این فروش، به حساب مقاومت غزه و لبنان واریز می‌شود». چه خرید جذابی. با یک تیر، دو نشان. حالا هم شام شب‌شان را با طعم‌ مقاومت می‌خورند و هم به مظلوم‌ترین‌های عالم کمک کرده‌اند. وقت پرداخت هزینه رسیده ولی انگار معادلات جور دیگری رقم‌ می‌خورد. در کدام مغازه و فروشگاه یا فستیوال و نمایشگاه و با کدام تخفیف‌های هیجان‌انگیز، چنین چیزی رخ می‌دهد؟ انگار برای هیچ خریداری قیمت عدسی‌ها مهم‌ نیست. هرکسی برای ظرف صد هزار تومانی هرچه کَرَم دارد می‌گذارد. یکی پانصد می‌کشد، یکی دویست، یکی یک میلیون و دیگری ده میلیون! حتی کارت کشیده می‌شود بدون اینکه ظرفی برداشته شود. این عدسی‌های عاقبت‌بخیر، حالا بی‌قیمت شده‌اند. انگار این عدس‌ها جور دیگری کاشته شده‌اند. مثلا کشاورز وضو گرفته و گفته قربة الی الله. یا شاید از دستانی پینه بسته، بذرش بر زمین ریخته و کشاورز در دل دعا کرده تا این دانه‌ها روزی به درد مظلومی بخورند. کسی چه می‌داند، شاید از بدو رویش، برای چنین روزی لحظه‌شماری کرده باشند. پشت این خریدها، پشت این کارت‌ کشیدن‌ها، غمی‌ست از جنس محبت، همدردی و انسان‌دوستی. غمی که حالا بی‌حساب و کتاب به خرید وامی‌دارد و فاکتورش، دعایی‌ست زیر لب برای مظلومین. دستگاه کارتخوان تند تند رسید چاپ‌ می‌کند و انگار طوماری بلندبالا بر حقانیت جبهه مقاومت امضا می‌شود. مادرها صورت‌هایشان شادمان است و دل‌های‌شان‌ غم‌ بزرگ کودکان و مادران داغدیده غزه و بیروت را یدک‌ می‌کشد. کاش لحظه لحظه‌ی این روزها و شب‌ها ذخیره قیامت‌مان باشد. 🖊 مریم الماسی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
نامه‌ی مجموعه مادرانه به رییس‌ جمهور امروز روز مقابله‌ی همه‌ی جبهه‌ی حق، در برابر همه‌ی جبهه‌ی باطل است. امروز روز سکوت نیست ، امروز روز فریاد است. صدای ما باشید، صدای ملت ایران، صدای ما زنان و مادران این مرز و بوم که حاضریم جان خودمان و فرزندانمان و همسرانمان را تقدیم انقلاب کنیم ولی تن به ذلت ندهیم. صدای گویای عزم و اراده‌ی ملت ایران و امید مردم مظلوم و بی‌گناه غزه و لبنان باشید. دشمنان بشریت سالیانی است منتظرند کمی عقب بنشینیم تا منشاء نوری را که موجب بیداری آزادگان جهان شده است، نابود کنند. سکوت و تعلل ما، باعث نابودی آرمان‌ همه‌ی انبیا و اولیا، و ناامیدی تمام مظلومینی‌ست که انقلاب ایران به آنها جرأت طوفان داده است. ما منتقم خون هزاران شهیدی هستیم که در راه مقاومت مردانه ایستادند و در برابر فجیع‌ترین جنایت‌ها تن به ذلت ندادند. ما با تمام امکانات‌مان به این مصاف آمده‌ایم، شما نیز به عنوان نماینده‌ی ما با تمام امکانات، بهترین ضربه‌ای که لازم است را بر سر دشمنان فرود آورید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آن، فاطمه‌ی زهرا (س) ‌- بزرگ‌ترین زن تاریخ بشر ‌- قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنه‌ای شما هم دعوت هستید به: همنشینی مجازی با خواهر بزرگوار، فتانه افشون همسر شهید حاج صادق امیدزاده چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح در نرم‌افزار قرار https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر تک تک شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصاحبه با خواهر «فتانه افشون» در روز تشییع پیکر همسرشان شهید حاج صادق امیدزاده. مادرانه برگزار می‌کند: گفتگوی مجازی با خواهر فتانه افشون چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ در نرم‌افزار قرار https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر تک تک شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
وارد بوستان نرگس که شدم، توجه‌ام به نوشته‌ای جلب شد. نزدیک‌تر رفتم. روی آن نوشته شده بود: "فروش به نفع مقاومت". چند قدم جلوتر، دیگ بزرگی از آش قرار داشت که قیمت ظرف بزرگ آن ۸۰ تومان و ظرف کوچک ۳۰ تومان بود. با خانمی که مشغول توزیع آش بود صحبت کردم و ایشون توضیح داد که مواد اولیه این آش از سوی گروه مادرانه جمع‌آوری شده و تمام سود و هزینه‌ی آش، مخصوص جبهه‌ی مقاومت هست. خانم‌ها دور هم جمع شده بودند و هرکدوم یکی از مواد رو تهیه کرده و آش رو پخته بودند تا برای فروش به بوستان بیارن. هر کسی که از کنار آش می‌گذشت، می‌پرسید اینجا چه خبر است و خانم‌ها توضیح می‌دادند که ما این آش را به نفع جبهه‌ی مقاومت درست کردیم و از همه دعوت می‌کردند که خرید کنند. مردم به لطف خدا استقبال خوبی کردند و بیشتر آش توسط آن‌ها خریداری شد و باقی‌مانده‌ رو خود مادرها برای شام خریدند. کنار دیگ آش، دو میز بزرگ هم وجود داشت. روی میز اول شیرینی پنبه‌ای، پفیلا، سمبوسه و پیراشکی بود و یکی از میزها هم انواع وسایل تزئینی مثل گلسر و دستبندهای مختلف. یکی از مادرها هم به طب سنتی آشنا بود و عطرهای طبیعی و روغن‌های گیاهی رو برای حمایت از جبهه مقاومت در بوستان به فروش گذاشته بود. کمی آن طرف‌تر، چند زیرانداز پهن کرده بودند و گروهی از بچه‌ها دور هم جمع شده و مشغول نقاشی بودند. نقاشی‌های آن‌ها درباره جبهه مقاومت و قدس بود. وقتی با مربی‌شان صحبت کردم، ایشون گفت که به سهم خودم با بچه‌ها کاردستی درست کردیم و پرچم فلسطین را همان‌جا نقاشی و نصب کردیم. بچه‌ها بسیار خوشحال بودند چون این‌ها فرزندان همان مادرانی بودند که از محله‌های مختلف شهر قم برای کمک به جبهه مقاومت دور هم جمع شده بودند. حس و حال خوبی حاکم بود، به‌ویژه اینکه مادران به همراه فرزندانشان برای کمک به جبهه مقاومت حضور داشتند. 🖊 عباسی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary