eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره ای از شهید مصطفی چمران کار هر شبش بود، با این که از تا شب و درس داشت و فعالیت می‌کرد، نیمه‌های شب هم بلند می‌شد نماز شب می‌خواند. 🔸 یک شب بهش گفتم: یه کم استراحت کن خسته ای؛ با همان حالت خاص خودش گفت: تاجر اگه از سرمایه‌اش خرج کنه، بالاخره ورشکست میشه. 🔹 باید سود بدست بیاره تا زندگیش به چرخه، ما هم اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست میشیم. ♡اللّهـــــم عجّـل لولیـــک الفـــرج ♡
۔(18).mp3
3.99M
نماهنگ فاطمیه حرف رفتنو نزن... هنوز خیلی جوونی... 🎙 کربلایی روح الله رحیمیان 🏴 السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ 🕊
⊰━━━⊰ ≼ِ✺ ✺≽ ⊱━━━⊱ 🗓 ۴ آذر | قوس ۱۴۰۳ 🗓 ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ 🗓 24 نوامبر 2024 🌺 امروز متعلق است به: 🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام 🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها) ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹وفات حضرت قاسم پسر امام کاظم علیه السلام 📆 روزشمار: ▪️11 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️21 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها 🌺28 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️37 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیه السلام ▪️38 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام ❇️ یکشنبه ۱۰۰ مرتبه : یا ذَالجَلالِ وَ اْلاِکْرام "ای صاحب جلال و بزرگواری" ❇️ روز که به اسم امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها می‌باشد، می‌شود، روایت شده است که در این روز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شود. ❇️  (یا ) ۴۸۹ مرتبه بعد از نماز صبح موجب می‌شود. 📚 شب : طبق آیه ی ۲۳ سوره می‌باشد. ✅ برای و دادن روز مناسبی است. ⛔️ برای و روز مناسبی نیست. ⛔️ برای گرفتن روز مناسبی نیست. ✅ برای روز مناسبی است‌. ✅ برای و روز مناسبی است. ⛔️ برای و روز مناسبی نیست‌‌‌. ✅ امشب برای خوب است. ✅ برای رفتن روز مناسبی است. 🔰زمان : از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. 🔹امروز روز خوبی است. 🔹امروز براے شروع کارها روز خوبے است. 🔹دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان نیکو است. 🔹کسے که در این روز بیمار شود خیلے زود خوب میشود. 🔸کسے که امروز گم شود، زود پیدا میشود. 🔸قرض دادن و قرض گرفتن پسندیده است. 🔸کشاورزے و باغبانے وآبیارے و خرید و فروش محصولات زراعے خوب است. 🔸خرید و فروش و تجارت، با سود همراه باشد. 🔹میانجیگیرے براے اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔹کسے که در این روز متولد شود، خوش روے خواهد بود. 🔹رسیدگے به ایتام  ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔹صدقه دادن خوب است. 🔸رَڪ اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در《 ساق پاها 》 است. 👈🏻باید مراقب بود که امروز به آن آسیبے نرسد. 🔸مسیر رجال الغیب از سمت جنوب میباشد. ❤بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانے که حاجتے دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یارے بطلبید. چون کسے در نزد شروع در شغلے و سفرے روے خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت):بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانے که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.  🌸 برای ماندن از و یافتن  عزت بین   🌸 از نبی مكرم اسلام صلی اللـہ علیـہ و آلـہ وسلم نقل شده: هر كس سورہ «فتح» را هنگام خواب بخواند از شر دزدان در امان می ماند و اگر این سورہ را  هر روز بر آب بخواند  سپس بنوشند در نزد مردم جایگاهی پیدا می كند كـہ بـہ سخنانش گوش می دهند و هر چیزی را كـہ می بیند و میشنود و می كند. منابع: تفسیرالبرهان، ج5، ص177  ☜ صبح05:21 طلوع آفتاب06:49 ☜ ظهر11:51 اذان عصر14:33 ☜ آفتاب16:53 اذان مغرب17:12 ☜ عشاء18:02 نیمه‌شب شرعی23:07 🗓 مخصوص روز است‌‌. ⏰ ذات الکرسی ۱۰:۴۸ 🤲 خواندن در زمان میشود.
كسى كه مى‏خواهد سحر برخیزد و با خدا مناجات كند اما عادت به گناه دارد، این دو با هم نمى‏سازد. [چنین شخصی] باید بکوشد تا: آن عادت گناهش را ترك کرده و خودش را از دام شیطان رها كند.دلبستگى به شیطان با دلبستگى به خدا یك جا جمع نمى‏شود.
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_یکم🎬: به دستور ملکه سمیرامیس کل شهر غرق در جشن و شادی ب
🎬: سمیرامیس که از قربانی شدن همسرش مطمئن شد و سربازان سر ان حاکم بیچاره را از تن تکه تکه شده اش جدا کردند، سمیرامیس سر را در ظرفی گذاشت و با ارابه ای تند رو به سمت بیابان حرکت کرد. سمیرامیس از شهر خارج شد و در بیابان به سمت مکانی که قرار بود در آنجا منقل های کباب برپا کنند رفت، در کل بیابان بوی کباب پیچیده بود، ان زن نگاهی به سر همسرش کرد و گفت: قرار است وقتی سرت را در میان ذغال های سرخ و آتشین گذاشتم، تمام قدرت اجنهٔ این سرزمین از آن من شود. سمیرامیس پای کوه قرار گرفت، تمام سربازان به امر ملکه رفته بودند، اینک او با یک اسب سیاهرنگ، تنها در این بیابان بود، شب از نیمه گذشته بود و سمیرامیس در مقابل ذغال های آتشین که سر حاکم شهر در آن در حال سوختن بود زانو زده بود و در حالیکه سرش پایین و به زمین خیره شده بود و موهای طلایی رنگ و بلندش مانند چتری رو به زمین ریخته بودند، وردی زیر لب می خواند. ناگاه بادی داغ و سیاه وزیدن گرفت و از میان این باد موجودی عظیم که بی شباهت به ابلیس نبود ظاهر شد. آن موجود فریاد برآورد، در مقابل من به سجده بیافت تا تو را آنچنان نیرویی عطا کنم که نامت تا ابد در تاریخ بماند، سمیرامیس که خود را بنده شیطان میدانست بدون اینکه سرش را بالا بگیرد در مقابل ابلیس به سجده افتاد. ابلیس قهقه ای بلند سر داد و رو به آسمان فریاد زد: ای آدم! از ملکوت شاهد باش که من به تو سجده نکردم اما فرزندان تو به من سجده می کنند، زیرا خوب میدانند که من از تو برترم و من از خدای تو هم که تو رادر روی زمین خلیفه الله نمود برترم و قسم می خورم تا تمام بنی بشر را جلوی خود برخاک افتاده نبینم از پای ننشینم، قسم می خورم که بهشت وعده داده شده را خالی از فرزندان تو و جهنم سوزان را مملو از فرزندانت کنم، قسم می خورم که آنچنان فرزندان تو و حوا را بفریبم که جز من معبودی دیگر را نپرستند... ابلیس چرخی به دور سمیرامیس زد و سپس با عصای دستش به شانه او زد و گفت: اینک تمام قدرت اجنه این بیابان تحت اختیار توست و از آن بالاتر من تو را به عقد زئوس، خداوندگار مردم در می آورم و تو به همسری زئوس در می آیی... از این پس دارای قدرت های ماورایی هستی و اگر همچنان بنده من باشی و به من پشت نکنی در آینده ای نه چندان دور چنان اسمت بر سر زبان ها بیافتد که خود باور نکنی... در این هنگام سمیرامیس در همان حالت سجده گفت: من همیشه عبد درگاه شما خواهم بود و سپاسگزارم که مرا همسر زئوس قرار دادی... قهقه ای دیگر در بیابان پیچید و سمیرامیس سر از سجده برداشت، همه جا تاریک بود. سمیرامیس احساس خاصی داشت، حس می کرد تمام ابلیس در وجودش نمود پیدا کرده، با قدم های تند به سمت اسبش رفت. اسب با دیدن سمیرامیس رم کرد و سر به کوه گذاشت، سمیرامیس فریاد زد، اسب را برایم بیاورید... اما هیچ سربازی در اطرافش نبود ولی در چشم بهم زدنی اسب جلویش ظاهر شد و انگار نیرویی نامرئی دو طرف اسب را گرفته بود تا حرکت اضافی نکند و سمیرامیس سوار بر اسب شود. سمیرامیس پای در زین اسب گذاشت و خنده بلندی سر داد و گفت: این است قدرت ماورایی... سوار اسب شد و به سمت شهر حرکت کرد که چیزی بغل گوش چپش وزوز کرد، انگار کسی می خواست چیزی به او بگوید، سمیرامیس رویش را به سمت چپ کرد و گفت چه شده؟! صدایی کلفت و ترسناک در گوشش گفت: قافله ای از فاصله ای دور قصد گذشتن از کنار شهر را دارد، سر از کار آن درآورید تا آینده تان درخشان شود... سمیرامیس لگدی بر کپل اسب زد او می بایست زودتر یکی از سربازان مورد اعتمادش را به سمت آن قافله میفرستاد تا کنکاش کند و سر از راز آن قافله که گویا با آینده او گره خورده بود درآورد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎬: سپیده دم ملکه به قصر رسید و سریع دیهیم معتمدترین سربازش را احضار کرد . دیهیم در برابر او تعظیم کرد و همانطور که سر به زیر داشت گفت: با این کمترین چه امری داشتید؟! سمیرامیس از تخت برخاست و همانطور که با قدم های شمرده بی هدف در تالار قصر قدم میزد گفت: مأموریتی مخفی و البته شاید طولانی مدت، برایت دارم و این را بدان اگر به درستی این ماموریت را انجام دهی،پاداش خوبی به تو خواهم داد. ملکه نگاهی به سرتا پای دیهیم کرد و ادامه داد: با خبر شدیم که قافله ای از سمت شرقی در حال عبور از کنار شهر است، تو باید خود را به آن قافله برسانی و با آنها همراه شوی، بفهمی هدف آنها از این سفر چیست و به کجا می روند و البته پادشاه سرزمین آنان کیست، تو باید به تمام جزئیات توجه کنی و سر از رازهای مگویشان درآوری و وقتی اطلاعاتت کامل شد به شهر برگرد، اطلاعات را بده و پاداشت را بستان. دیهیم چشمی گفت و از حضور ملکه مرخص شد تا در کمترین زمان ممکن لوازم سفر مهیا کند و تا ان قافله دور نشده است خود را به آنان برساند حالا که خیال سمیرامیس از این موضوع راحت شد به جارچیان دستور داد تا در شهر و ولایات اطراف بگردند و به گوش همگان برسانند که سمیرامیس به عقد خدایگان زئوس درآمده... دیهیم طبق آدرسی که ملکه داده بود خود را به بیابان خارج شهر رساند و از دور سیاهی کاروانی را مشاهده کرد، پای بر کپل اسب کوباند و با شتاب خود را به کاروان رساند. حالا در یک قدمی این کاروان بزرگ قرار داشت، نگاهی به قافله کرد، کاملا مشخص بود که کاروانیان همه غلامانی قوی هیکل و سیه چرده اند، او تا به حال اینهمه غلام را یکجا ندیده بود، غلام هایی که ارّابه های مختلف و عجیبی حمل می کردند، ارابه هایی که با چرخ های سنگی بزرگ به سرعت حرکت می کردند و بر روی هر ارابه سنگ های عظیمی که مشخص بود از کوه های سهمگین بریده شده قرار داشت و در اطراف کاروان، سربازانی روی پوشیده با لباس های یک شکل در حرکت بودند. دیهیم برای اینکه به راحتی به مقصود برسد، نقشه ای کشید و پشت تپه ای شنی که مسیر کاروان از آنجا می گذشت پنهان شد، وقتی کاروان به او رسید، دیهیم در فرصتی مناسب، یکی از سربازان را نشانه گرفت و او را بر زمین انداخت. کسی متوجه این تعرض نشد و دیهیم در چشم بهم زدنی از قالب سرباز سمیرامیس به نگهبانی که مراقب غلامان و ارابه های سنگی بود تغییر هویت داد، لباس تازه اش اندکی برای او‌گشاد بود اما با کمربند آهنی او را بر تن خود محکم کرد، او مانند دیگر سربازان در طول کاروان می رفت و برمیگشت و مانند دیگران وانمود می کرد مراقب کاروان است. در این هنگام تکه سنگی بزرگ از روی آخرین ارابه قِل خورد و پایین افتاد و نزدیک ده غلامی که آن ارابه را به جلو هُل میدادند در زیر این تکه سنگ گرفتار شدند. خبر به سردسته کاروان که مهتر سربازان بود رسید، او خود را به انتهای کاروان رساند و همانطور که با شلاق دستش بر تن و بدن غلامان نگون بخت در زیر قلوه سنگ می زد، فریاد برآورد: کم کاری شما باعث این اتفاق شده، زودباشید این سنگ را به ارابه برگردانید، این سنگها باید به بابل برسد و حتی یک تکه از آنها نباید در راه بماند. جمعی دیگر از غلامان دست به کار شدند و شروع به زور زدن کردند و با سختی زیاد در حالیکه عرق از سرو رویشان می بارید، سنگ را دوباره به ارابه منتقل کردند. حال و روز غلامانی که قلوه سنگ به آنان آسیب رسانده بود اصلا خوب نبود، چند نفری از دنیا رفته بودند و بقیه هم با بدنی خونین، ناله می کردند. مهتر سربازان نگاهی به غلامان کرد و گفت: اینان ارزش آن را ندارند که وقتمان را صرفشان کنیم، غلامها از الاغ هم کمترند پس رهایشان کنید و به راهمان ادامه می دهیم. دیهیم نگاهی از سر تاسف به مصدومان حادثه کرد و زیر لب گفت: تقصیر خودتان است که غلام به دنیا آمدید و نگاهی به کاروان بزرگ پیش رو انداخت و زمزمه کرد: مقصد کاروان را متوجه شدم، اینها به شهری که «بابل» نام دارد می روند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: هفته ها از همراهی دیهیم با کاروان می گذشت و اینک کاروان به شهر بابل رسیده بود. در زمان سفر، مامور ملکه متوجه شده بود که این سنگ ها را غلامان برای اتمام برج بابل می برند، برجی که قرار است تا نزدیک ابرها برافراشته شود و متعلق به خدای بابلیان به نام«مردوک» است، مردوک یکی از چندین نام بت«بعل» بود. حالا که به شهر بابل رسیده بودند، دیهیم با تعجب اطراف را نگاه می کرد، شهری بزرگ و بسیار زیبا با معماریی هنرمندانه که شامل ساختمان های عظیم و زیگورات های چشم نواز بود و دیهیم نمی دانست که در زمانی نزدیک سمیرامیس در این شهر دارای نام و نشان می شود. در وسط شهر بابل برجی به چشم می خورد که بسیار بلند بود و سنگ های انتهای برج همان ها بود که کاروان از آن طرف شهر نینوا حمل می کرد، چرا که بابل منطقه ای صاف و یکدست بود و کوه آنچنانی نداشت و به دستور پادشاه شهر بابل که خود یک بت پرست یا بهتر بگوییم شیطان پرست بود، از سرزمین های دور این سنگ ها را حمل می کردند تا برای خدایشان مردوک، معبدی در خور یک خداوندگار بسازند و در این میان، جان صدها غلام فدای ساخت معبد این خدای بی جان، می شد و برای هیچ‌کس کشته شدن انسان های بی گناه، کمترین اهمیتی نداشت، چرا که دین مردم کفر بود و در کافرستان فقط مترفین و اشراف، انسان حساب می شوند، البته تعداد کمی از مومنین زمان حضرت صالح برجای مانده بودند که یکتاپرستی نسل به نسل به آنها رسیده بود،اما تعداد این افراد کم بود و آنها می بایست تقیّه پیشه کنند و در خفا خدایشان را بپرستند وگرنه جان خود و خانواده شان به خطر می افتاد. دیهیم در شهر بابل ماند و هر روز خود را به برج می رساند و شاهد قدکشیدنش بود. یک روز که در اطراف برج پرسه میزد، از صحبت های عابرین متوجه شد که بت بزرگی از طلا آماده شده تا به محض کامل شدن برج، مردوک در بالاترین طبقه برج قرار گیرد و انجا معبد خداوندگار شهر بابل شود و او از آنجا نظاره گر مردم شهرش باشد. دیهیم به جستجو پرداخت تا بتواند این بت طلایی را از نزدیک ببیند که بالاخره... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
نماز_شب ✨امام صادق علیه السلام فرمود : 🌹نمازشب شرف مومن و عزت و بزرگواری اش در لطمه نزدن به آبروی مردم است. 📚وسائل الشیعه/ج5/ح7/باب39 🌹یکی از مزایای نماز شب خواندن که کاربرد اجتماعی هم دارد این است که نماز شب خوان با آبروی دیگران بازی نمی کند. چون کسی که به خاطر ترس یا محبت به خدا نیمه شب از خواب بر می خیزد،می داند که آبروی دیگران خط قرمز است."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهى... 🍁دراین شب زیبای پاییزی 💫سلامتی را 🍁نصیب خانواده هایمان 💫دلخوشی را 🍁نصیب خانه هایمان 💫وآرامش را 🍁نصیب دلهایمان گردان 💫آمیـــنَّ 🙏 شبتون گرم محبت 💫🍁