كسى كه مىخواهد سحر برخیزد و با خدا مناجات كند اما عادت به گناه دارد،
این دو با هم نمىسازد.
[چنین شخصی] باید بکوشد تا: آن عادت گناهش را ترك کرده و خودش را از دام شیطان رها كند.دلبستگى به شیطان با دلبستگى به خدا یك جا جمع نمىشود.
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_بیست_یکم🎬: به دستور ملکه سمیرامیس کل شهر غرق در جشن و شادی ب
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_دوم🎬:
سمیرامیس که از قربانی شدن همسرش مطمئن شد و سربازان سر ان حاکم بیچاره را از تن تکه تکه شده اش جدا کردند، سمیرامیس سر را در ظرفی گذاشت و با ارابه ای تند رو به سمت بیابان حرکت کرد.
سمیرامیس از شهر خارج شد و در بیابان به سمت مکانی که قرار بود در آنجا منقل های کباب برپا کنند رفت، در کل بیابان بوی کباب پیچیده بود، ان زن نگاهی به سر همسرش کرد و گفت: قرار است وقتی سرت را در میان ذغال های سرخ و آتشین گذاشتم، تمام قدرت اجنهٔ این سرزمین از آن من شود.
سمیرامیس پای کوه قرار گرفت، تمام سربازان به امر ملکه رفته بودند، اینک او با یک اسب سیاهرنگ، تنها در این بیابان بود، شب از نیمه گذشته بود و سمیرامیس در مقابل ذغال های آتشین که سر حاکم شهر در آن در حال سوختن بود زانو زده بود و در حالیکه سرش پایین و به زمین خیره شده بود و موهای طلایی رنگ و بلندش مانند چتری رو به زمین ریخته بودند، وردی زیر لب می خواند.
ناگاه بادی داغ و سیاه وزیدن گرفت و از میان این باد موجودی عظیم که بی شباهت به ابلیس نبود ظاهر شد.
آن موجود فریاد برآورد، در مقابل من به سجده بیافت تا تو را آنچنان نیرویی عطا کنم که نامت تا ابد در تاریخ بماند، سمیرامیس که خود را بنده شیطان میدانست بدون اینکه سرش را بالا بگیرد در مقابل ابلیس به سجده افتاد.
ابلیس قهقه ای بلند سر داد و رو به آسمان فریاد زد: ای آدم! از ملکوت شاهد باش که من به تو سجده نکردم اما فرزندان تو به من سجده می کنند، زیرا خوب میدانند که من از تو برترم و من از خدای تو هم که تو رادر روی زمین خلیفه الله نمود برترم و قسم می خورم تا تمام بنی بشر را جلوی خود برخاک افتاده نبینم از پای ننشینم، قسم می خورم که بهشت وعده داده شده را خالی از فرزندان تو و جهنم سوزان را مملو از فرزندانت کنم، قسم می خورم که آنچنان فرزندان تو و حوا را بفریبم که جز من معبودی دیگر را نپرستند...
ابلیس چرخی به دور سمیرامیس زد و سپس با عصای دستش به شانه او زد و گفت: اینک تمام قدرت اجنه این بیابان تحت اختیار توست و از آن بالاتر من تو را به عقد زئوس، خداوندگار مردم در می آورم و تو به همسری زئوس در می آیی...
از این پس دارای قدرت های ماورایی هستی و اگر همچنان بنده من باشی و به من پشت نکنی در آینده ای نه چندان دور چنان اسمت بر سر زبان ها بیافتد که خود باور نکنی...
در این هنگام سمیرامیس در همان حالت سجده گفت: من همیشه عبد درگاه شما خواهم بود و سپاسگزارم که مرا همسر زئوس قرار دادی...
قهقه ای دیگر در بیابان پیچید و سمیرامیس سر از سجده برداشت، همه جا تاریک بود.
سمیرامیس احساس خاصی داشت، حس می کرد تمام ابلیس در وجودش نمود پیدا کرده، با قدم های تند به سمت اسبش رفت.
اسب با دیدن سمیرامیس رم کرد و سر به کوه گذاشت، سمیرامیس فریاد زد، اسب را برایم بیاورید... اما هیچ سربازی در اطرافش نبود ولی در چشم بهم زدنی اسب جلویش ظاهر شد و انگار نیرویی نامرئی دو طرف اسب را گرفته بود تا حرکت اضافی نکند و سمیرامیس سوار بر اسب شود.
سمیرامیس پای در زین اسب گذاشت و خنده بلندی سر داد و گفت: این است قدرت ماورایی...
سوار اسب شد و به سمت شهر حرکت کرد که چیزی بغل گوش چپش وزوز کرد، انگار کسی می خواست چیزی به او بگوید، سمیرامیس رویش را به سمت چپ کرد و گفت چه شده؟!
صدایی کلفت و ترسناک در گوشش گفت: قافله ای از فاصله ای دور قصد گذشتن از کنار شهر را دارد، سر از کار آن درآورید تا آینده تان درخشان شود...
سمیرامیس لگدی بر کپل اسب زد او می بایست زودتر یکی از سربازان مورد اعتمادش را به سمت آن قافله میفرستاد تا کنکاش کند و سر از راز آن قافله که گویا با آینده او گره خورده بود درآورد.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_سوم🎬:
سپیده دم ملکه به قصر رسید و سریع دیهیم معتمدترین سربازش را احضار کرد .
دیهیم در برابر او تعظیم کرد و همانطور که سر به زیر داشت گفت: با این کمترین چه امری داشتید؟!
سمیرامیس از تخت برخاست و همانطور که با قدم های شمرده بی هدف در تالار قصر قدم میزد گفت: مأموریتی مخفی و البته شاید طولانی مدت، برایت دارم و این را بدان اگر به درستی این ماموریت را انجام دهی،پاداش خوبی به تو خواهم داد.
ملکه نگاهی به سرتا پای دیهیم کرد و ادامه داد: با خبر شدیم که قافله ای از سمت شرقی در حال عبور از کنار شهر است، تو باید خود را به آن قافله برسانی و با آنها همراه شوی، بفهمی هدف آنها از این سفر چیست و به کجا می روند و البته پادشاه سرزمین آنان کیست، تو باید به تمام جزئیات توجه کنی و سر از رازهای مگویشان درآوری و وقتی اطلاعاتت کامل شد به شهر برگرد، اطلاعات را بده و پاداشت را بستان.
دیهیم چشمی گفت و از حضور ملکه مرخص شد تا در کمترین زمان ممکن لوازم سفر مهیا کند و تا ان قافله دور نشده است خود را به آنان برساند
حالا که خیال سمیرامیس از این موضوع راحت شد به جارچیان دستور داد تا در شهر و ولایات اطراف بگردند و به گوش همگان برسانند که سمیرامیس به عقد خدایگان زئوس درآمده...
دیهیم طبق آدرسی که ملکه داده بود خود را به بیابان خارج شهر رساند و از دور سیاهی کاروانی را مشاهده کرد، پای بر کپل اسب کوباند و با شتاب خود را به کاروان رساند.
حالا در یک قدمی این کاروان بزرگ قرار داشت، نگاهی به قافله کرد، کاملا مشخص بود که کاروانیان همه غلامانی قوی هیکل و سیه چرده اند، او تا به حال اینهمه غلام را یکجا ندیده بود، غلام هایی که ارّابه های مختلف و عجیبی حمل می کردند، ارابه هایی که با چرخ های سنگی بزرگ به سرعت حرکت می کردند و بر روی هر ارابه سنگ های عظیمی که مشخص بود از کوه های سهمگین بریده شده قرار داشت و در اطراف کاروان، سربازانی روی پوشیده با لباس های یک شکل در حرکت بودند.
دیهیم برای اینکه به راحتی به مقصود برسد، نقشه ای کشید و پشت تپه ای شنی که مسیر کاروان از آنجا می گذشت پنهان شد، وقتی کاروان به او رسید، دیهیم در فرصتی مناسب، یکی از سربازان را نشانه گرفت و او را بر زمین انداخت.
کسی متوجه این تعرض نشد و دیهیم در چشم بهم زدنی از قالب سرباز سمیرامیس به نگهبانی که مراقب غلامان و ارابه های سنگی بود تغییر هویت داد، لباس تازه اش اندکی برای اوگشاد بود اما با کمربند آهنی او را بر تن خود محکم کرد، او مانند دیگر سربازان در طول کاروان می رفت و برمیگشت و مانند دیگران وانمود می کرد مراقب کاروان است.
در این هنگام تکه سنگی بزرگ از روی آخرین ارابه قِل خورد و پایین افتاد و نزدیک ده غلامی که آن ارابه را به جلو هُل میدادند در زیر این تکه سنگ گرفتار شدند.
خبر به سردسته کاروان که مهتر سربازان بود رسید، او خود را به انتهای کاروان رساند و همانطور که با شلاق دستش بر تن و بدن غلامان نگون بخت در زیر قلوه سنگ می زد، فریاد برآورد: کم کاری شما باعث این اتفاق شده، زودباشید این سنگ را به ارابه برگردانید، این سنگها باید به بابل برسد و حتی یک تکه از آنها نباید در راه بماند.
جمعی دیگر از غلامان دست به کار شدند و شروع به زور زدن کردند و با سختی زیاد در حالیکه عرق از سرو رویشان می بارید، سنگ را دوباره به ارابه منتقل کردند.
حال و روز غلامانی که قلوه سنگ به آنان آسیب رسانده بود اصلا خوب نبود، چند نفری از دنیا رفته بودند و بقیه هم با بدنی خونین، ناله می کردند.
مهتر سربازان نگاهی به غلامان کرد و گفت: اینان ارزش آن را ندارند که وقتمان را صرفشان کنیم، غلامها از الاغ هم کمترند پس رهایشان کنید و به راهمان ادامه می دهیم.
دیهیم نگاهی از سر تاسف به مصدومان حادثه کرد و زیر لب گفت: تقصیر خودتان است که غلام به دنیا آمدید و نگاهی به کاروان بزرگ پیش رو انداخت و زمزمه کرد: مقصد کاروان را متوجه شدم، اینها به شهری که «بابل» نام دارد می روند.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_بیست_چهارم🎬:
هفته ها از همراهی دیهیم با کاروان می گذشت و اینک کاروان به شهر بابل رسیده بود.
در زمان سفر، مامور ملکه متوجه شده بود که این سنگ ها را غلامان برای اتمام برج بابل می برند، برجی که قرار است تا نزدیک ابرها برافراشته شود و متعلق به خدای بابلیان به نام«مردوک» است، مردوک یکی از چندین نام بت«بعل» بود.
حالا که به شهر بابل رسیده بودند، دیهیم با تعجب اطراف را نگاه می کرد، شهری بزرگ و بسیار زیبا با معماریی هنرمندانه که شامل ساختمان های عظیم و زیگورات های چشم نواز بود و دیهیم نمی دانست که در زمانی نزدیک سمیرامیس در این شهر دارای نام و نشان می شود.
در وسط شهر بابل برجی به چشم می خورد که بسیار بلند بود و سنگ های انتهای برج همان ها بود که کاروان از آن طرف شهر نینوا حمل می کرد، چرا که بابل منطقه ای صاف و یکدست بود و کوه آنچنانی نداشت و به دستور پادشاه شهر بابل که خود یک بت پرست یا بهتر بگوییم شیطان پرست بود، از سرزمین های دور این سنگ ها را حمل می کردند تا برای خدایشان مردوک، معبدی در خور یک خداوندگار بسازند و در این میان، جان صدها غلام فدای ساخت معبد این خدای بی جان، می شد و برای هیچکس کشته شدن انسان های بی گناه، کمترین اهمیتی نداشت، چرا که دین مردم کفر بود و در کافرستان فقط مترفین و اشراف، انسان حساب می شوند، البته تعداد کمی از مومنین زمان حضرت صالح برجای مانده بودند که یکتاپرستی نسل به نسل به آنها رسیده بود،اما تعداد این افراد کم بود و آنها می بایست تقیّه پیشه کنند و در خفا خدایشان را بپرستند وگرنه جان خود و خانواده شان به خطر می افتاد.
دیهیم در شهر بابل ماند و هر روز خود را به برج می رساند و شاهد قدکشیدنش بود.
یک روز که در اطراف برج پرسه میزد، از صحبت های عابرین متوجه شد که بت بزرگی از طلا آماده شده تا به محض کامل شدن برج، مردوک در بالاترین طبقه برج قرار گیرد و انجا معبد خداوندگار شهر بابل شود و او از آنجا نظاره گر مردم شهرش باشد.
دیهیم به جستجو پرداخت تا بتواند این بت طلایی را از نزدیک ببیند که بالاخره...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
نماز_شب
✨امام صادق علیه السلام فرمود :
🌹نمازشب شرف مومن و عزت و بزرگواری اش در لطمه نزدن به آبروی مردم است.
📚وسائل الشیعه/ج5/ح7/باب39
🌹یکی از مزایای نماز شب خواندن که کاربرد اجتماعی هم دارد این است که نماز شب خوان با آبروی دیگران بازی نمی کند. چون کسی که به خاطر ترس یا محبت به خدا نیمه شب از خواب بر می خیزد،می داند که آبروی دیگران خط قرمز است."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهى...
🍁دراین شب زیبای پاییزی
💫سلامتی را
🍁نصیب خانواده هایمان
💫دلخوشی را
🍁نصیب خانه هایمان
💫وآرامش را
🍁نصیب دلهایمان گردان
💫آمیـــنَّ 🙏
شبتون گرم محبت 💫🍁
فاطمه زهرا الگوی زندگی جلسه 2.mp3
29.21M
🎙 #فاطمه_زهرا_الگوی_زندگی
📌 جلسه 2
◀️ برای الگوبرداری از زندگی حضرت زهرا اول باید افق دیدمان را با افق دید ایشان تطبیق دهیم.
◀️ گاهی به روش زندگی اهل بیت اعتراض میکنیم. چون نمیفهمیم با چه نگرشی بدین روش عمل میکنند.
◀️ وقتی افق دید افراد با الگوهای آسمانی یکی نیست، نباید از رفتار آن الگوها برای عمل کردن افراد مثال بزنیم. اول باید افق دیدها را به اولیاء نزدیک کنیم.
◀️ صبر زمانی معنا دارد که انسان را به سمت کمال سوق دهد.
◀️ انسان فطرتاً میل به کمال و به کمال رساندن دارد.
◀️ افق دید حضرت زهرا در آیه «انّا نَخافُ مِن رَبِّنا یَوماً عَبوساً قَمطَریراً» مشخص میشود.
ترس ایشان از این است که مبادا در پیشگاه پروردگار، سرمان کاملاً بلند نباشد و در کارمان «من» هم وجود داشته باشد.
◀️ وقتی افق دید من با مادر فاصله داشت، دوست دارم شبیه مادر عمل کنم، اما سؤالات بیجواب و سرکوب شده در درونم غوغا میکند. و این باعث خروج از دین خواهد شد.
◀️ شک مقدمه ایمان است. اصلاً از سؤالات فرزندان نگران نشویم.
◀️ وقتی افق دید خدایی شد، بسیاری از مسائل دیگر برای ما مهم نخواهد بود، چون اصلاً «من» وجود ندارد.
✅شنیدن صوتها برای آقایان بلامانع می باشد.
💠 درمان سرفه تر
خلط گلو ممکنِ از سینوزیت یا ریه یا رطوبت معده باشه✔️
ولی عموماً از سینوزیت و نزلههای مغزی است و درمان به شرح زیر ⬇️
▪️کلاه گذاشتن شب تا صبح (بسیار بسیار مهم )
▫️دمنوش بنفشه
▪️جوشانده پرسیاوش و زوفا
▫️جوشانده یک یا دو مورد از این گیاهان: آویشن، رازیانه، بابونه، خطمی، نعنا یا ترکیب چایمون
▪️مصرف پیاز با عسل
▫️غرغره آب نمک
▪️مصرف آب سیب
▫️بخور آویشن، بابونه، زوفا و نعنا
▪️بخور کندر و اسپند
💠جلوی سرفه رانگیرید!!
سرفه باتحریک ریههاایجادشده و واکنشی برای مراقبت ازسیستم تنفسی است اگرسرفه نکنید مسیرهای تنفسی وخوراکیهایی که درون حلق هستندبه سمت ریه رفته وموجب عفونت میشود
💠 کدو حلوایی سینه را نرم،دفع اخلاط و سرفه را آسان میسازد.
✍️ اگر پس از سرماخوردگی همچنان سرفه میکنید، سینهتان خس خس میکند کدوی پخته بخورید چون باعث نرم شدن مجاری هوا و تنفس میشود.
فاطمه زهرا الگوی زندگی جلسه 3.mp3
42.06M
🎙 #فاطمه_زهرا_الگوی_زندگی
📌 جلسه 3
◀️ اسوه یعنی الگوی عملی و قابل الگوبردای.
◀️ همان گونه که پیامبر برای مرد و زن الگوی عملی هستند، حضرت زهرا هم الگوی زن و مرد هستند. فقط نگاه جنسیتی به زندگی ایشان نداشته باشیم.
◀️ زمانی میشود از زندگی مادر الگوبرداری کرد، که کلیات باور را با کلیات باور ایشان یکی کنیم. پس باید ببینیم مادر عالم را چگونه میبینند. هدف همه کارهای کوچک و بزرگ ایشان بندگی خداست. جمله «نِعمَ العَون عَلیٰ طاعةِالله» نشاندهنده این مهم است.
◀️ کفویت به معنای همگونی باورها و افق دید است، نه برابری مالی و تحصیلات و زیبایی و...
◀️ وقتی افق دید خدایی شد، آرامش بر زندگی حاکم خواهد شد.
◀️ یک سؤال مهم نشاندهنده افق دید ماست: «که چی؟» جواب این سؤال به کجا ختم میشود؟ ختم جواب این سؤال همان افق دید ماست.
◀️ خط زمانی تشکیل میشود که نقطه ابتدا و انتها داشته باشیم.
اگر انتها نداشته باشیم، خط تبدیل به نیم خط خواهد شد، و انتها و جهت آن مشخص نخواهد بود.
زندگی بسیاری از ما درهمپیچیده است. چون افق دید نداریم.
◀️ با انتخاب افق دید درست، در هر لحظه از زندگی وظیفه را تشخیص خواهیم داد.
✅شنیدن صوتها برای آقایان بلامانع می باشد.
فاطمه زهرا الگوی زندگی جلسه 4.mp3
43.32M
🎙 #فاطمه_زهرا_الگوی_زندگی
📌 جلسه 4
◀️ اولین شرط قرار دادن هر شخصی بعنوان الگو، شبیه کردن افق دیدمان با او است.
◀️ در الگو برداری باید اول کلیات شباهت پیدا کنند و بعد جزئیات.
◀️ قرار دادن حضرت فاطمه بعنوان الگو، برای زن یا مرد هیچ فرقی نمیکند.
◀️ آیه ۲۲ سوره احزاب اشاره به حضرت فاطمه دارد، درباره این که ایشان پایمرد و ایستاده در مسیر حق و ولایت بودند.
◀️ ایستادگی و دفاع از امام زمان، از مهمترین نکات زندگی این بانوی بزرگ است.
◀️ دین و عهد همه ما ولایتمداری است. دین تنها نماز و روزه و حج و ... نیست.
◀️ دفاع از ولایت، زن و مرد نمیشناسد. در هر منصب و شغل و فعالیت، همه اعم از زن و مرد باید پای ولایت و امام زمان بایستند.
◀️ همه عالم و نظم آن، در سایه ولایت جاری است.
◀️ حضرت فاطمه به خاطر دفاع از ولایت و ایستادن پای آن، از همه چیز خود گذشتند.
✅شنیدن صوتها برای آقایان بلامانع می باشد.
1_14813697558.mp3
4.69M
◾️روضه حضرتزهرا(سلاماللهعلیها)
♦️به احترام ذوات مقدسه، لطفا
با حال مناسبِ روضه، گوشدهید
#️⃣ #روضه #روضه_خانگی #فاطمیه
🎙 حاج محمدرضا طاهری
مداحی_آنلاین_با_قلبی_عاشق_به_تو_دلبر_میگم_جواد_مقدم.mp3
6.85M
با قلبی عاشق به تو دلبر میگم
حرفامو با تو با چشم تر میگم
داده اجازه پسرت ثارالله
اینکه یه عمره به تو مادر میگم
#شور🔊
#جدید🔄
#ایام_فاطمیه🏴
#جواد_مقدم🎙
💠حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها
🔸 أمَا وَ اللَّهِ! لَوْ تَرَكُوا الحَقَّ عَلَى أَهْلِهِ وَ اِتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِيِّهِ لَمَا اِخْتَلَفَ فِي اللَّهِ اِثْنَانِ
🔹به خدا قسم اگر مردم حق را به اهلش وا مینهادند و از عترت پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم پیروی می کردند هرگز دو نفر درباره ی خدا (و اسلام) اختلاف نمی کردند.
📗 بحارالأنوارج36 ص252
🔻شرح حدیث
🔸نقش محوری «ولایت» در جامعه ی اسلامی مهم است. امامت، امّت را وحدت می بخشد و از تفرقه جلوگیری می کند و پراکندگی ها را به سامان و همدلی و همفکری می رساند.
🔸این سخن را حضرت زهرا (علیها السّلام) پس از رحلت پیامبر خدا فرمود، آن هم کنار قبر حضرت حمزه ی سیدالشهدا در اُحد. کسی به نام محمود بن لبید حضرت فاطمه(علیها السّلام) را آن جا در حالت گریه و عزاداری دید. فرصت را غنیمت شمرد و سؤالهایی مطرح کرد و از امامت امیرمؤمنان پرسید.
🔸حضرت در جواب او به حادثه ی غدیر و سخنان پیامبر درباره ی علی علیه السّلام و امامان پس از او اشاره کرد. وی پرسید: پس چرا علی علیه السّلام از اقدام برای گرفتن حق خویش باز نشست؟ حضرت با استناد به سخن پیامبر که «امام مثل کعبه است، سراغ او باید رفت، نه این که او سراغ مردم برود» فرمود: اگر مردم حق را به حق دار می دادند و از خاندان نبوت تبعیّت می کردند، مردم به حق می گراییدند و وحدت اعتقادی بر محور «حق» پدید می آمد و اختلاف در امّت پیامبر بروز نمی کرد.
🔸این نقش امامت و ولایت است که جهت ها و نیروها و افکار و حرکت ها را به وحدت می رساند و جامعه را از اتحاد و انسجام برخوردار می سازد.
📗منبع: #حکمت_های_فاطمی ، جواد محدثی
#شرح_حدیث
ياعلىُّ ياعلىُّ ياعلىّ 🌷
✍ الامام الصادق عليه السلام :
لأبى هارونَ المَكفوفِ - يا أبا هارون َ ،
إنّا صِبيانَنا بِتَسبيحِ فاطمةَ سلام الله عليها
كما نامُرُهُم بالصَّلاةِ ، فالزَمهُ :
فَإنَّهُ لم يَلزَمهُ عَبدٌ فَشَقِىَ .
💎امام صادق عليه السلام
به ابو هارون مكفوف : اى ابو هارون !
ما كودكان خود را ، همچنان که به خواندن
نماز فرمان می دهیم ، به [ گفتن ]
تسبیحات فاطمة سلام الله عليها فرمان
مى دهيم .
💎پس آن را رها مکن ؛
زیرا هیچ بنده ای نیست که آن را رها کند
که بدبخت شود .
📓 : حکمت نامه فاطمی : ص۴۵۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سبد گلی
🍀پر از گلهای زیبا را
🌺پیشکش وجود عزیزتون میکنم
🍀و آرزو میکنم
🌺صبحتون همچو عطر گلها
🍀دلنشین وعاشقانه باشد
🌺از محبت لبریز
🍀از مهربانی سرشار
🌺قلبتون پر از مهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو کیلو قند و
یک کیلو زعفران را شب بگذارید
کنار پیت نفت،
صبح که شد دیگر نمیشود از آنها استفاده کرد!
همنشین بد هم اینگونه برای
انسان ضرر دارد...
پنبه را بگذارید کنار آتش و بگویید
نسوز! مگر میشود...؟!
از آدمهای منفی دوری کنید
تا زندگی بهتری رو داشته باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روزهای سرد پاییزی
دلم خانهای به
گرمی روزگار قدیم میخواهد
روزگاری که همه چیز رنگ دگر داشت
غصه پر رنگ نبود
غم آشیانه نداشت
صفا، صف اول بود
محبت پایان نداشت
کاش آن روزها تکرار داشت
کاش زمان نقطه توقف داشت
خلاصه بگویم،
جهانم روزگاری از جنس قدیم داشت...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸دور گردون
🍎گر دو روزی بر مراد ما نرفت
🌸دائما یکسان نباشد
🍎حال دوران غم مخور
🌸هان مشو نومید
🍎چون واقف نهای از سِر غیب
🌸باشد اندر پرده
🍎بازیهای پنهان غم مخور
#حافظ
امروزتـون پـر از عشق و لبخند🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوا سرد یا گرم فرقی نداره
ما با هوای کسانی که دوستشون
داریم نفس میکشیم
زندگی کوتاهتر از اونیه که
وقتمون
را برای تنفر
از کسی تلف کنیم
لحظاتتون پراز مهر 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺گاهی وقت ها
🌸یک شاخه گــــ🌹ـــــل
🌺معجزه میکند
🌸محبت را هرچقدر کم باشد
🌺دست کم نگیرید
🌸تقدیم با احترام به همه
🌺شما خوبان
🔻 قانون اصلاح مهریه به جریان افتاد
یعنی دیگه ثبت مهریه مفتی نیست، اگر اعداد بالا بخوای ثبت کنی باید پول بدی
🔹۱۴تا سکه : صفر
بالا تر از 14 تا سکه از یک تا 15 در صد باید حق ثبت بدی
🔹یعنی 1000 سکه بخوای مهر کنی
باید 7 میلیارد و نیم حق ثبت بده
🔹اگه مهریه خونه و ماشین و طلا و نقره و ......... بود چی ؟!!!
چرا یه در رو میبندین هفتا در دیگه رو باز میزارین ؟؟؟
🔹«مهدی عباسیان»
#وعده_صادق #پزشکیان #ایران_همدل