#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_بیست_وهفتم
💞قابلمه غذا را آوردم. گفتم: «آن را ولش کن بیا شام بخوریم، خیلی گرسنه ام.»
نیامد. نشستم و نگاهش کردم. دیدم یک دفعه رادیو را گذاشت زمین و بلند شد. بشکنی توی هوا زد و دور اتاق چرخید. بعد رفت سراغ خدیجه او را از توی گهواره برداشت. بغلش کرد و بوسید. و روی یک دست بلندش کرد.
به هول از جا بلند شدم و بچه را گرفتم و گفتم: «صمد چه خبر شده. بچه را چه کار داری. این بچه هنوز یک ماهش هم نشده. چلّه گی دارد. دیوانه اش می کنی!»
می خندید و می چرخید و می گفت: «خدایا شکرت. خدایا شکرت!»
خدیجه را توی گهواره گذاشتم. آمد و شانه هایم را گرفت و تکانم داد. بعد سرم را بوسید و گفت: «قدم! امام دارد می آید. امام دارد می آید. الهی قربان تو و بچه ات بروم که این قدر خوش قدمید.» بعد کتش را از روی جالباسی برداشت.
ماتم برده بود. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «می روم بچه ها را خبر کنم. امام دارد می آید!»
این ها را با خنده می گفت و روی پایش بند نبود. خدیجه از سر و صدای صمد خواب زده شده بود. گفتم: «پس شام چی؟! من گرسنه ام.»
برگشت و تیز نگاهم کرد و گفت: «امام دارد می آید. آن وقت تو گرسنه ای. به جان خودم من اشتهایم کور شد. سیر سیرم.»
💞مات و مبهوت نگاهش کردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.»
خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می کند. غذایم را کشیدم و خوردم. سفره را تا کردم که خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض کردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب که از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد.
خیلی از شب گذشته بود که با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!»
رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست کنار سفره و گفت: «الان می خورم.»
خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را کنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.»
نیم خیز شد و همان طور که داشت شام می خورد، گهواره را تکان داد.
خدیجه آرام آرام خوابش برد.
بلند شد و چراغ را خاموش کرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت: « خوردم.»
صبح زود که برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساکش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «کجا؟!»
💞گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم که، امام دارد می آید.»
یک دفعه اشک هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت که اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال کار. حالا هم که این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یک هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی کار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش کاری دست و پا می کنم. نیامدی. من که می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش کردن و از این جور حرف ها. تو که سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا کردی. زن گرفتی که این طور عذابم بدهی. من چه گناهی کرده ام. شوهر کردم که خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل کنم و بروم توی فکر خیال که امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...»
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از کنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.»
خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز کردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست کنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد.
✍ادامه دارد....
Babolharam Salahshur.mp3
15.14M
🔸شب سرانجام رَخت بربندد ..
#بشنوید شعرخوانی حاج مهدی سلحشور مداحِ انقلابی کشور با موضوعِ مظلومانِ جهان و اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی •✾•
#درست_انتخاب_کنیم
🔸شب سرانجام رَخت بربندد .. #بشنوید شعرخوانی حاج مهدی سلحشور مداحِ انقلابی کشور با موضوعِ مظلومانِ جهان و اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی •✾•
خیمه برپا مکن به دشتِ سکوت
با دلِ همچو لاله شو راهی
مثل بلبل ترانهای سر کن
در تمنایِ باغِ آگاهی
جامه از تار و پودِ عبرتپوش
که جهان دام غفلتِ رنگ است
دلِ چون شیشه را نگهبان باش
دامن ظلم شب پر از سنگ است
کو کتابِ زمان که دل آن را
با سرانگشت خود ورق بزند
خط کشد بر جریدۀ باطل
سرفرازانه حرفِ حق بزند
تا بگوید زمانه گاهی از
بیم چاله به چاه میافتد
گاه تاریخ در تبِ غفلت
پیِ بیراهه راه میاُفتد
گاه یک لحظه سهل انگاری
خود شروعِ هزار و یک سختی ست
گاه یک انتخابِ از سرِ جهل
باعثِ #هشت_سال بدبختی ست
گاه صد نسخه میدهند اما
نسخه ها هیچ یک موثر نیست
گاه تدبیر عینِ تزویر است
چون اساسش هُوَ المُدَبَّرُ نیست
حاصلِ گوشه گیریِ مردان
میشود سلطۀ مُخَنس ها
وای اگر یاریِ علی نکنیم
کار افتد به دستِ اشعث ها
روز و شب بر جنازۀ #برجام
گرمه مشتاقی و مفاخره اند
باز هم باز هم به دنبالِ
میزِ فرسودۀ مذاکره اند
گرمی انقلاب کم شده است
در شبِ سردِ دیپلماسی ها
انقلابِ مرا نمی فهمند
در عمل بعضی از #سیاسی ها
انقلاب آن حقیقتِ ناب است
که فراتر زِ فهم دولت هاست
دولت آخر تمام خواهد شد
ولی این #انقلاب پابرجاست
عمرِ دولت چهار سالِ تمام
انقلاب عمرِ نوح را دارد
میشود چون زمینه سازِ ظهور
تازه فتحُ الفتوح ها دارد
انقلاب آن حقیقتِ ناب است
که ندارد در این زمانه شبیه
باغِ سبزی که جرعه مینوشد
دائم از چشمۀ #ولی_فقیه
آنکه از صولتش به هولُ و هراس
جبهۀ ظلم و جور و خودکامی ست
قدرتِ فوقِ هر اَبَر قدرت
قدرتِ انقلابِ اسلامی ست
در حوادث وَلیِّ ما نه فقط
چاره در آن زمینه خواهد کرد
حفظ اصلِ نظام اگر باشد
رهبر از خود هزینه خواهد کرد
یکی از حرف هایِ او این است
ای جوانمرد هایِ تازه نفس
به تلاشِ شماست بر سرکار
دولتِ انقلابی آید و بس
بعد از آن هم شکوه و شوکتِ ما
همه از همتِ شهیدان است
از دل آذر ، برونسی ، زین الدین
از علمدار ، کاوه ، چمران است
شب سرانجام رَخت بربندد
صبحِ لبریزِ روشنا قطعی ست
لحظه ای شک به سینه راه مده
وعدۀ نصرتِ خدا قطعی ست
روزگاری رسد که ظلم و ستم
به #فلسطین نمی شود تحمیل
بیست سالی فقط زمان باقیست
تا رسد روزِ مرگِ اسرائیل
چون که ما پیروانِ زهراییم
نسلِ زهرا همیشه پیروز است
مثلِ روز است روشن این باور
که علی آفتابِ هر روز است
نان نخورد و نهاد نان هر شب
سفرۀ خالیِ فقیران را
با دعاهایِ مادرانۀ خود
تربیت کرد نسلِ شیران را
عملیات هایِ ما در جنگ
شد موفق به رمزِ یا زهرا
در شبِ حمله قلبِ رزمنده
سخنی تازه داشت با زهرا
هر #شهید انتخابِ زهرا بود
دم آخر به دامنش سر داشت
که به جایی رسید اگر هرکس
همه را از دعایِ مادر داشت
همه را مادر آن شبِ آخر
یک به یک تا سحر دعا کرده ست
به گمانم که شیعه را حتی
بین دیوار و در دعا کرده ست
خسته بود از مدینه خسته نبود
از دعاها برایِ هر فرزند
گرچه شب هایِ آخرِ عمرش
خونُ و خون آبه ها نیامد بند
مادر از شعله ها رهایی یافت
در و دیوارِ خانه باقی بود
مادر از دردِ شانه راحت شد
قصۀ تازیانه باقی بود ..
بی خبر از هم خوابیدن چه سود؟
برمزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید
ورنه بر مزارش آب پاشیدن چه سود؟
گر نرفتی خانه اش تا زنده بود
خانه صاحب عزا خوابیدن چه سود؟
گر نپرسی حال من تا زنده ام
گریه و زاری و نالیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
💕💕💕
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ چهارشنبه 👈4 دی 1398 👈28 ربیع الثانی 1441👈25 دسامبر 2019
🕋مناسبت های دینی اسلامی.
🎆امور اسلامی و دینی.
📛روز نحسی است روز پی شدن ناقه حضرت صالح علیه السلام و باریدن سنگهایی از سجیل بر قوم صالح.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد روزی فراوان دارد محبوب مردم و به خانواده اش احسان کند ان شاءالله.
🚘مسافرت اگر ضروری باشد حتما با صدقه همراه باشد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️ختنه اطفال.
✳️امور تعلیم و تعلم.
✳️و دیدار بزرگان نیک است.
💉💉حجامت خون دادن فصد خوب و سبب قوت و نیروی دل است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت خوب نیست.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 29 سوره مبارکه عنکبوت است
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین....
و مفهوم ان این است که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با انها به جنگ و ستیز نیز برخیزد پیروز و همه احوالات او روبراه گردد ان شاءالله . و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است ۰
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
4_6025830075381842087.mp3
4.91M
«عنایت سحری»
دو فیض ، توشه ی راه سلوک عاشق هست: توسل سحری و عنایت سحری
ادامه👆👆👆👆👆
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی
🔹🔶➖
قسمت دهم
امتحانات الهی ۶
چطور؟!😒
فرض کنید یه معلم ریاضی داشته باشیم.
بعد ایشون میبینه شاگردش بعضی مسایل رو خیلی راحت حل میکنه اما بعضی مسایل براش خیلی مشکله.
📝🖋
🔵 اینجا اون معلم اگه دلسوز باشه چیکار میکنه؟!
میاد دوباره "مسایل آسون" میده به شاگردش
یا کمک میکنه "اونایی که توش مشکل داره" رو حل کنه؟
❗️❓❗️❓
حاج آقا راست میگیدا!
پس به خاطر اینه که ما یه گناهایی رو چندین بار شکست خوردیم اما بازم خدا پیش میاره؟!
عجب! تا حالا اینطوری فکر نکرده بودم.😊
خوبه. حالا برو روی امتحانات فکر کن. اینا همش تمرینات خدای مهربون ماست...
مهربانی و زیبایی مولای خودت رو توی امتحاناش ببین...
🔶✅🔷💖🌺💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد پیام آور توحید ،
صلح و مهربانی
سمبل صبر و شکیبایی
پیامبر اولوالعزم
حضرت_عیسی_مسیح (ع)
بر تمامی
موحدین جهان تهنیت باد . . .
3083520_-210591.mp3
180.8K
#احکام_نموداری
اگر بچه خانمی سقط شده باشه، حکم خونهایی که میبینه، چیه؟
نمودار در تصویر بالا👆
|⇦•واگویه خوانی و مناجات جانسوز با امام زمان روحی له الفدا ویژۀ ایام فاطمیه اجرا شده آذر 1398 با نوایِ گرم حاج حیدر خمسه •✾•
کم نکن سایۀ لطفت زِ سرم آقاجان
گرچه من جنس خرابم، بخرم آقاجان
آنقدر فکر و خیالم شده دنیا دیگر
از غم و غصۀ تو بی خبرم آقاجان
*تو چقدر غریبی ما یارتیم .. تو چقدر غریبی که ما خاطرخواهتیم .. امام مجتبی علیه السلام فرمودن اگه به تعدادِ انگشتانِ دست یار داشتم قیام میکردم .. به خودت قسم تو از امام حسنم غریب تری آقا .. همه اینا الکیِ پا عمل میرسه اول خودم .. من پات نیستم .. اما به خودت قسم دوست دارم ..*
یک قدم محضِ رضایِ تو نشد بردارم
*السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِيِّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأُمَمَ ..*
یک قدم محضِ رضایِ تو نشد بردارم
اصلاً انگار فقط دردسرم آقاجان
در بساط غمتان مدعیام ، اما حیف
غافل از ناله و اشکِ سحرم آقاجان
پر و بالم شده زخمی ، تو بلندم کردی
کمکی کن که به سویت بپرم آقاجان
*رفیق ، رفیقی نیست که تو خوشی ها فقط باشه .. نقل کردن علامۀ امینی رحمت الله علیه که دارایِ اون سکنات و مقامات بوده ، بهش گفتن علامه این همه داری خرج میکنی ، عمرُ جوونیُ زندگیتُ همه رو تو این سفر اون سفر ، این شهر اون شهر ، این کشور اون کشور ، مدارک جمع کردی مستندات برایِ اینی که علی رو رو کرسیِ حقیقتِ خودش بنشانی ، این همه در رابطه با زهرایِ مرضیه مطلب نوشتی ، خوب اگه علامه و مرجع نمیشدی ، چی کار میکردی ؟ گفت اگه من علامه نبودمُ و مرجع نمی شدم زندگیمو تو یه توبْره میریختم میرفتم تو بیابونا ، (خُب ..) تا آخرِ عمرم گریه میکردم و لطمه میزدم برا بلایی که سرِ زهرا آوردن .. ما اصلاً چیزی نمیدونیم ..
بزار روضه مُ اینجور بگم .. یه وقت من عصبانی ام میگم فلانی پاشو برو فلانیُ بزن .. یه وقتم من عصبانی ام میام سلاحِ طرفُ بر میدارم ... نوشتن حرومی این شمشیرُ گرفت ، یه جوری زد .. بگم صدا ناله ت بلند شه .. نه با قلاف با آهنِ بالایِ غلاف یه جوری زد به زهرا ..*
پر و بالم شده زخمی ، تو بلندم کردی
کمکی کن که به سویت بپرم آقاجان
غیر این خانه پناهِ دگری نیست مرا
*رفیق تو این دورِهمی ها ، شب نشینی ها ، دید و بازدیدا شده یه بار برا امام زمان دعا کنی ، یادش کنی ؟ .. انقده بی معرفتیم ..*
غیر این خانه پناهِ دگری نیست مرا
باز کن دربه رویم ، پشتِ درم آقاجان
تا به اینجا که رسیدم مدد سلطان است
راهیام کن دم ایوانِ حرم آقاجان
بعد مشهد ، سفرِ کربُبَلا میچسبد
یک شب جمعه بیا و ببرم آقاجان
شاعر: #روح_الله_پیدایی
اباصالح .. دلم یه کربلا می خواد
اباصالح .. دلم یه گنبدِ طلا می خواد
اباصالح .. دلم امام رضا می خواد
____________________
بی نام تو زهرا گره ای وا شدنی نیست
هرگز نفسی بی تو مسیحا شدنی نیست
بوسیدن دستان تو معراج رسول است
فرزند کسی ، ام ابیها شدنی نیست
اصلاً چه نیازی به پسر داشت پیمبر
نسلِ نبوی جز به تو احیا شدنی نیست
تو منحصراً بانیِ این چرخِ کبودی
در خلقت ما نقش تو حاشا شدني نيست
___________
دستار بسته ای که نبینم سرت شکست
جایِ شکستگی به همه جای جایِ توست
تکرارِ ضربه ها که به یک جا نمی خورد
جای قلاف بر سرُ بر دستُ پای توست
___________
همین که درد زِچشم تو خواب میگیرد
تمام جانِ مرا اضطراب میگیرد
بیا به همسرِ خود لحظه ای تبسم کن
دلم از این همه حالِ خراب میگیرد
گشوده دخترِ تو آیههایِ قرآن را
نشسته رویِ سرِ خود کتاب میگیرد
عوض شده است در این خانه کارها امشب
حسین پیشِ لبت ظرفِ آب میگیرد
خدا کند که نبینند پهلوانی را
که آستین رویِ ردِ طناب میگیرد
شاعر : #حسن_لطفی
|⇦• سینه زنی سنگین سنتی زیبا ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ کربلایی محمد حسین حدادیان •✾•
اول فداییِ راهِ ولایت
بین دیوار و در شد این جنایت
شد کشته زهرا ، اُم ابیها
یا صاحب الزمان آجرک الله
شمعِ بزم علی ، گردیده خاموش
طفلان از ماتمش ، هستند سیه پوش
از ظلم اعدا ، شد کشته زهرا
یا صاحب الزمان آجرک الله
مرتضی مشکل گشایِ ما سواست
فاطمه مشکل گشایِ مرتضاست
روزِ محشر کار ما با فاطمه ست
نقشِ پیشانیِ ما یا فاطمه ست
______________
شیرِ این صحرایم
تشنه در دریایم
گرچه در موجِ خطر
زهرایم خوانده پسر
من عبد فاطمه ام من عبد الزهرایم
ای علمدار سپه کوه علمت
علمت کو و دو دستِ قلمت
بشریت به تو گوید تحسین
آفرین ای پسر اُم بنین
ای به خون خفته کنون در بر من
داده پیغام تو را دخترِ من
گر نشد آب میسر گردد
گو عمویم به حرم برگردد
حال برگو چه بگویم به جواب
گر ببیند نه عمو هست نه آب
عمری سید و سرور خواندی
چه شد این بار برادر خواندی
مادرت فاطمه آمد به برم
یاری ام کرد و صدا زد پسرم
Hadadian Shab 1 Fatemie 97-05.mp3
3.4M
|⇦• سینه زنی سنگین سنتی زیبا ویژۀ ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها با نوایِ کربلایی محمد حسین حدادیان
Babolharam Haj Heydar Khamseh.mp3
23.55M
|⇦•واگویه خوانی و مناجات جانسوز با امام زمان روحی له الفدا ویژۀ ایام فاطمیه اجرا شده آذر 1398 با نوایِ گرم حاج حیدر خمسه •✾•
23.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
بالاتر از صحابه
گزیدهای از بیانات اخیر رهبر انقلاب در ابتدای جلسه درس خارج فقه. ۹۸/۱۰/۰۱
➕قرائت بخشی از وصیتنامه امام خمینی توسط آیت الله خامنهای
#سلامتی_فرمانده_صلوات
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
🌺☘🌺
☘🌺
🌺
🔶️ داستان #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🔺 ﻣﻔﺮﺩﺍﺗﺶ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﯼ ﺗﺮﮐﯿﺒﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ
🔹️ کاربرد
ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻭ ﻋﻨﺎﺻﺮﯼ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻣﻨﺸﺄ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﻫﻤﻪ ﯾﺎ ﭼﻨﺪﺗﺎﯼ ﺁﻥ ﺑﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺟﻤﻊ ﺷﻮﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ آنها ﻧﺘﯿﺠﮥ ﻣﻄﻠﻮبی ﺑﻪﺩﺳﺖ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ. ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻌضیها ﺿﻤﻦ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻣﺤﺎﻭﺭﻩ ﺍﺯ ﻟﻐﺎﺕ ﻭ ﺗﻌﺒﯿﺮﺍﺕ ﺍﺩﺑﯽ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ ﻣﺴﺠﻊ ﻭ ﻣﻘﻔﯽ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺘﻌﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﺗﺸﺒﯿﻬﺎﺕ ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺻﻨﺎﯾﻊ ﺍﺩﺑﯽ ﻭ ﻟﻔﻈﯽ ﺩﺭ گفت و گو ﻏﺎﻓﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﺑﻪ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻟﻔﻆ ﻗﻠﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺗﻠﻔﯿﻖ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ ﻭ ﻣﻔﺮﺩﺍﺕ ﺩﺭ ﺭﺩﯾﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺻﻐﺮﯼ ﻭ ﮐﺒﺮﯼ نمیﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﻧﺘﯿﺠﮥ ﻣﻄﻠﻮﺑﻪ ﺣﺎﺻﻞ ﻭ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺧﻮﯾﺶ ﺁﮔﺎﻩ ﮐﻨﻨﺪ. ﺍﺻﻮﻻً ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩ به ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺑﺎﻻ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﻔﺮﺩﺍﺗﺶ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﯼ ﺗﺮﮐﯿﺒﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ
🔸️ داستان
ﺣﺎﺟﯽ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺮﺑﺎﺳﯽ ﮐﺎﺧﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﮔﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ، ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﻻﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﯼ ﺭﺍ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﻋﻠﻤﺎ ﻭ ﺯﻫﺎﺩ ﻗﺮﻥ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ ﻫﺠﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻫﺪ ﻭ ﺗﻘﻮﯼ ﻭ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ
ﻣﻌﺮﻭﻓﯿﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻏﺎﻟﺒﺎً ﻣﺮﺍﻓﻌﺎﺕ ﻭ ﻣﺤﺎﮐﻤﺎﺕ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻣﺤﻮﻝ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﺿﺮﻭﺭﺗﯽ ﺍﯾﺠﺎﺏ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻣﺮ ﺷﻬﺎﺩﺗﯽ ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ ﻗﺒﻼً ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﺷﺮﻋﯿﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻪ ﻭ ﺷﻐﻞ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﺳﺆﺍﻝ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺻﻼﺣﯿﺖ ﻭ ﺷﺎﯾﺴﺘﮕﯽ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻣﺴﻠﻢ ﮔﺮﺩﺩ. ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻏﺴﺎﻟﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺰﺩ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺭﻓﺖ. ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﺣﮑﺎﻡ ﻭ ﺁﺩﺍﺏ ﻏﺴﻞ ﻣﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻏﺴﺎﻝ ﭘﺮﺳﯿﺪ. ﻏﺴﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻇﺮﯾﻒ ﺷﻮﺥ ﻃﺒﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺆﺍﻻﺕ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺭﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺏ ﻣﻄﺎﯾﺒﻪ ﮔﻔﺖ:
ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺖ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ.
ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺁﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﻏﺴﺎﻝ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺰﺩ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﻧﺮﻓﺘﯽ.
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻃﺒﻘﮥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﺗﻌﺼﺐ ﺷﺪﯾﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﺖ ﻟﻄﻤﻪ ﻭ ﺧﺪﺷﻪﺍﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺁﯾﺪ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺟﻬﺎﻧﮕﺮﺩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺣﺎﺝ
ﺳﯿﺎﺡ ﻣﯽنویسد:
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﺧﻮﻧﺪﯼ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﺮﺩﻩ.
ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﯿﺮ ! ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺩﺯﺩﯼ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺷﺪﻩ ﻣﮕﺮ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﯾﺎ ﻋﺎﺑﺪ ﯾﺎ ﺯﺍﻫﺪ ﯾﺎ ﻣﻘﺮﺏ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺳﺖ؟ ﺍﮔﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻗﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﯾﺎ
ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ؟
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﺣﺘﯿﺎﻁ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺷﺪﺕ ﻋﻤﻞ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﻨﯽ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﻣﺮﺩﯼ
ﺧﻠﯿﻖ ﻭ ﺧﻮﺵ ﻣﺤﻀﺮ ﻭ ﺑﺬﻟﻪ ﮔﻮ ﻭ ﻇﺮﯾﻒ ﻃﺒﻊ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮﺵ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽﺷﺪ، ﮐﻤﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﺮﺯﺍ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﻨﮑﺎﺑﻨﯽ ﻧﻘﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ:
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺘﺤﻌﻠﯽ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺣﺎﺟﯽ ﺁﻣﺪ، ﭘﺲ ﻧﻘﻞ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺍﻥ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻧﺎﮔﺎﻩ ﭘﺮﺳﺘﻮﮎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻥ فضله ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻀﻠﻪ ﻣﺮﻍ ﻧﻘﻞ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﺪ.
ﺣﺎﺟﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﭼﻮﻥ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﻝ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ.
ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﮤ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺼﺮﻉ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻓﺎﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﻧﺪﺍﻧﻪ ﻭ ﻃﻨﺰﺁﻣﯿﺰ
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺑﻪ ﻓﺘﺤﻌﻠﯽ ﺷﺎﻩ ﭘﯽ ﺑﺮﺩ.
ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻄﺮﺑﯽ ﻧﺰﺩ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺣﺎﺟﯽ ﺁﻗﺎ، ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﺟﻨﺒﺎﻧﺪﻥ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺑﺪﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺻﻄﻼﺡ ﻋﺎﻣﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻗﺺ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﻋﻘﯿﺪﮤ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺣﺎﺟﯽ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻋﻤﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺬﻣﻮﻡ ﻭ ﻓﻌﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﺍﻡ.
ﻣﻄﺮﺏ ﻗﺪﺭﯼ ﺗﺄﻣﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﻓﺮﻭﮐﺶ ﮐﻨﺪ، ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻗﺎ، ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﻨﻢ ﺁﯾﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﮐﯽ ﮔﻔﺖ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﺍﺻﻮﻻً ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﺒﺶ ﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ.
ﻣﻄﺮﺏ ﮐﻬﻨﻪ ﮐﺎﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﻖ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻣﺠﺪﺩﺍً ﺳﺆﺍﻝ ﮐﺮﺩ:
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﻢ ﺭﺍ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺠﻨﺒﺎﻧﻢ
ﭼﻄﻮﺭ؟
ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﻗﺒﻼً ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
ﺑﺎﺯ ﻣﻄﺮﺏ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ. ﺍﮔﺮ ﭘﺎﯼ
ﺭﺍﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺟﻠﻮ ﺗﮑﺎﻥ ﺑﺪﻫﻢ ﭼﻪ ﻣﯽﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ؟
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﮔﻔﺖ:
ﺁﻥ ﻫﻢ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺣﺮﻓﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟ "
ﻣﻄﺮﺏ ﺯﯾﺮﮎ ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ:
ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺳﺆﺍﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﭘﺎﯼ ﭼﭙﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﺠﻨﺒﺎﻧﻢ؟
ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺳﺆﺍﻻﺕ ﻣﻄﺮﺏ ﺳﺮﺳﺎﻡ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﮔﻔﺖ:
ﻣﺮﺩﮎ،ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺳﺆﺍﻻﺕ ﻋﺠﯿﺐ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻋﻘﻞ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﺳﻨﮓ ﺑﺮ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ. ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﮐﻦ ﺑﺎﺷﺪ؟ ﺍﺻﻮﻻً ﻗﻮﮤ ﺗﺤﺮﮎ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻭ ﺟﻨﺒﺶ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻋﻀﻮ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﺪﻥ ﺧﻠﻖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻄﺮﺏ ﮐﻬﻨﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﮐﺎﻣﻼً ﺻﺤﯿﺢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎً ﺍﺳﺘﻔﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼدﺗﺄﯾﯿﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻄﻠﺐ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺴﺎﻥ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺍﺩﺍ ﻓﺮﻣﻮﺩﯾﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺩﯾﺪﮔﺎﻥ ﺑﻬﺖ ﺯﺩﮤ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﻭ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺭﻗﺼﯿﺪﻥ
ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻗﺎ، ﺣﺎﻻ ﭼﻄﻮﺭ؟ ﻣﮕﺮ ﺭﻗﺺ
ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺮﮐﺎﺕ ﻣﻮﺯﻭﻥ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯼ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺗﺠﻮﯾﺰ ﻓﺮﻣﻮﺩﯾﺪ؟
ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﮐﻠﺒﺎﺳﯽ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ ﺍﺯ ﻣﺠﻤﻮﻋﮥ ﻓﺘﺎﻭﺍﯼ ﺍﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﺬﺑﻮﺣﺎﻧﻪﺍﯼ ﺍﻓﺎﺩﻩ ﺷﻮﺩ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻔﺮﺩﺍﺗﺶ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﯼ ﺗﺮﮐﯿﺒﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ
امروزهم به پایان رسید
الهی
اگربدبودیم یاریمان کن،
تافردایی بهترداشته باشیم
خدایابه حق مهربانیت
نگذارکسی باناامیدی وناراحتی،
شب خودرابه صبح برساند.
🌟شبتون بخیر و آرام🌟
ثانیه های مهدوی 5.mp3
3.64M
نجواهای شبانه با امام زمان (عج)
شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم.
زیاد وقتت رو نمی گیره...
#داستان
#دختر_شینا
🌹 خاطرات شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر
#قسمت_بیست_وهشتم
💞 خم شد و او را بوسید. صدایش را عوض کرد و با لحن بچه گانه ای گفت: «شرمنده تو و مامانی هستم. قول می دهم از این به بعد کنارتان باشم. آقای خمینی دارد می آید. تو و مامان دعا کنید صحیح و سالم بیاید.»بعد بلند شد و به من نگاه کرد و با یک حالتی گفت: «قدم! نفس تو خیر است. تازه از گناه پاک شده ای. برای امام دعا کن به سلامت هواپیمایش بنشیند.»با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ می شود. من کی تو را درست و حسابی ببینم...»
چشم هایش سرخ شد گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمی شود؟! بی انصاف! اگر تو دلت فقط برای من تنگ می شود، من دلم برای دو نفر تنگ می شود.» خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیسِ خیس بود.
💞 چند روز بعد، انگار توی روستا زلزله آمده باشد، همه ریختند توی کوچه ها، میدان وسط ده و روی پشت بام ها. مردم به هم نقل و شیرینی تعارف می کردند. زن ها تنورها را روشن کرده و نان و کماج می پختند. می گفتند: «امام آمده.»
💞در آن لحظات به فکر صمد بودم. می دانستم از همه ما به امام نزدیک تر است. دلم می خواست پرنده ای بودم، پرواز می کردم و می رفتم پیش او و با هم می رفتیم و امام را می دیدیم. توی قایش یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه آن ها. حیاط و کوچه از جمعیت سیاهی می زد. می گفتند: «قرار است تلویزیون فیلم ورود امام و سخنرانی ایشان را پخش کند.» خیلی از پسرهای جوان و مردها همان موقع ماشین گرفتند و رفتند تهران.چند روز بعد، صمد آمد، باخوشحالی تمام. از آن وقتی که وارد خانه شد، شروع کرد به تعریف کردن. می گفت: «از دعای خیر تو بود حتماً. توی آن شلوغی و جمعیت خودم را به امام رساندم. یک پارچه نور است امام. نمی دانی چقدر مهربان است. قدم! باورت می شود امام روی سرم دست کشید. همان وقت با خودم و خدا عهد و پیمان بستم سرباز امام و اسلام شوم. قسم خورده ام گوش به فرمانش باشم. تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خونم سربازش هستم. نمی دانی چه جمعیتی آمده بود بهشت زهرا. قدم! انگار کل جمعیت ایران ریخته بود تهران. مردم از خیلی جاها با پای پیاده خودشان را رسانده بودند بهشت زهرا. از شب قبل خیابان ها را جارو کرده بودند، شسته بودند و وسط خیابان ها را با گلدان و شاخه های گل صفا داده بودند. نمی دانی چه عظمت و شکوهی
داشت ورود امام. مرد و زن، پیر و جوان ریخته بودند توی خیابان ها. موتورم را همین طوری گذاشته بودم کنار خیابان. تکیه اش را داده بودم به درخت، بدون قفل و زنجیر. رفته بودم آنجایی که امام قرار بود سخنرانی کند. بعد از سخنرانی امام، موقع برگشتن یک دفعه به یاد موتورم افتادم.
💞 تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.»
بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.»
از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند.
بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.»
آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم.»
✍ادامه دارد...
#داستان
#دختر_شینا
🌹 خاطرات شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر
#قسمت_بیست_ونهم
💞تازه فهمیده بودم دوباره حامله شده ام. حال و حوصله نداشتم. نمی دانستم چطور خبر را به دیگران بدهم. با اوقات تلخی گفتم: «نمی خواهد بروی همدان. من حالم خراب است. یک فکری به حالم بکن. انگار دوباره حامله شده ام.»بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، زود دست هایش را گرفت رو به آسمان و گفت: «خدا را شکر. خدا را صدهزار مرتبه شکر. خدایا ببخش این قدم را که این قدر ناشکر است. خدایا! فرزند خوب و صالحی به ما عطا کن.»از دستش کفری شده بودم. گفتم: «چی؟! خدا را شکر، خدا را شکر. تو که نیستی ببینی من چقدر به زحمت می افتم. دست تنها توی این سرما، باید کهنه بشویم. به کارِ خانه برسم. بچه را تر و خشک کنم. همه کارهای خانه ریخته روی سر من. از خستگی از حال می روم.»
💞 خندید و گفت: «اولاً هوا دارد رو به گرمی می رود. دوماً همین طور الکی بهشت را به شما مادران نمی دهند. باید زحمت بکشید.» گفتم: «من نمی دانم. باید کاری بکنی. خیلی زود است، من دوباره بچه دار شوم.» گفت: «از این حرف ها نزن. خدا را خوش نمی آید. خدیجه خواهر یا برادر می خواهد. دیر یا زود باید یک بچه دیگر می آوردی. امسال نشد، سال دیگر. این طوری که بهتر است. با هم بزرگ می شوند.»یک جوری حرف می زد که آدم آرام می شد. کمی تعریف کرد، از کارش گفت، سربه سر خدیجه گذاشت. بعد هم آن قدر برای بچه دوم شادی کرد که پاک یادم رفت چند دقیقه پیش ناراحت بودم.
صمد باز پیش ما نبود. تنها دل خوشی ام این بود که از همدان تا قایش نزدیک تر از همدان تا تهران است.روز به روز سنگین تر می شدم. خدیجه داشت یک ساله می شد. چهار دست و پا راه می رفت و هر چیزی را که می دید برمی داشت و به دهان می گذاشت. خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم. از طرفی، از وقتی به خانه خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانه پدرم را می گرفتم. شانس آورده بودم خانه حوری، خواهرم، نزدیک بود. دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر می زد. مخصوصاً اواخر حاملگی ام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانه اش را شروع کند، اول می آمد سری به من می زد. حال و احوالی می پرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده می شد، می رفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقت ها هم خودم خدیجه را برمی داشتم می رفتم خانه حاج آقایم. سه چهار روزی می ماندم. اما هر جا که بودم، پنج شنبه صبح برمی گشتم. دستی به سر و روی خانه می کشیدم. صمد عاشق آبگوشت بود.
💞تا رسیدم، دیدم یک نفر می خواهد سوارش شود. به موقع رسیده بودم. همان لحظه به دلم افتاد. اگر برای این مرد کاری انجام دهم، بی اجر و مزد نمی ماند. اگر دیرتر رسیده بودم، موتورم را برده بودند.»بعد زیپ ساکش را باز کرد و عکس بزرگی را که لوله کرده بود، درآورد. عکس امام بود. عکس را زد روی دیوار اتاق و گفت: «این عکس به زندگی مان برکت می دهد.»از فردای آن روز، کار صمد شروع شد. می رفت رزن فیلم می آورد و توی مسجد برای مردم پخش می کرد. یک بار فیلم ورود امام و فرار شاه را آورده بود. می خندید و تعریف می کرد وقتی مردم عکس شاه را توی تلویزیون دیدند، می خواستند تلویزیون را بشکنند.
بعد از عید، صمد رفت همدان. یک روز آمد و گفت: «مژده بده قدم. پاسدار شدم. گفتم که سرباز امام می شوم.»
آن طور که می گفت، کارش افتاده بود توی دادگاه انقلاب. شنبه صبح زود می رفت همدان و پنج شنبه عصر می آمد. برای اینکه بدخلقی نکنم، قبل از اینکه اعتراض کنم، می گفت: «اگر بدانی چقدر کار ریخته توی دادگاه. خدا می داند اگر به خاطر تو و خدیجه نبود، این دو روز هم نمی آمدم. با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
💞گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!»می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!»
آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
می گفتم: « فعلاً نه.»خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد.اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.»موقع رفتن پرسید: «قدم جان!خبری نیست؟!»کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.
گریختن حضرت عیسی علیه السلام از احمق
روزی مردی، حضرت عیسی علیه السلام را دید که باعجله و شتابان به جانب کوهی میگریزد.
با تعجب به دنبال او دوید و گفت: برای چه فرار میکنی؟ از بهر رضای خدا لحظهای به ایست و بگو!
حضرت عیسی فرمود: از احمق میگریزم، برو و مانع من نشو.
مرد پرسید: مگر تو نیستی که کر و کور را شفا دادی و نفس مسیحاییات مرده را زنده کرد؟
و در مشتی گِل دمیدی و آن گِلها را تبدیل به پرنده کردی؟
پس تو هرچه خواهی میکنی که ای روح پاک!
حضرت مسیح گفت: به ذات پاک خداوند و به صفات پاکش سوگند میخورم:
که اسم اعظم خداوند را که اگر بر کوه بخوانم بی تاب میگردد...
اما نه یک بار که هزار بار از روی مهر و محبت بر دل احمق خواندم، ولی سودی نداشت!
مرد پرسید: حکمت چیست؟ چرا دعایت آن جا اثر کرد ولی این جا درمانی نکرد؟
گفت: رنج احمقی، قهر خداست ولی رنج کوری، ابتلاست...
ابتلا و بیماری رنجی است که باعث رحم دیگران میشود
اما احمقی رنجی است که باعث زخم و قهر دیگران میگردد و مانند داغِ خداوند است که بر جان هرکس بخورد، همچون قفلی که مهر و موم شده باشد هیچ دستی نمیتواند برای آن چارهای بیابد!
امام علی علیه السلام:
از احمق بر حذر باش؛ زيرا آدم احمق، خودش را اگر چه بدكار باشد نيكوكار مىداند
و ناتوانيش را زيركى و شرّ و بديش را خير و خوبى مىشمارد.
همچنین فرمود:
آدم احمق، با تحقير و خوارى هم درست نشود.
حکایتها و پندها
نهجالسعادة ۳/۲۲۵
🌸احکام 🌸
آیا رهن کامل منزل اشکال
شرعی دارد⁉️
✳️ سوال: اگر ما خانه را با هر قیمتی در ضمن عقد اجازه به صورت قرض الحسنه و هر ماه نیز مقداری به عنوان اجاره (هرچند ناچیز) اجاره دهیم مشکلی ندارد؟قرض دادن مشروط به اجاره باشد ، و اگر اجاره به شرط قرض اشکال داره ؟
✳️ پاسخ:
آیت الله خامنه ای : اگر خانه به مبلغى اجاره شود و در ضمن عقد اجاره شرط گردد كه مستأجر مبلغى را به صاحبخانه قرض دهد در صورتى كه اجاره به مبلغ متعارف باشد اشكال ندارد؛ و رهن کامل صحيح نيست.
آیت الله وحید خراسانی : چنانچه عقد اجاره انجام گیرد و در ضمن عقد اجاره با مبلغ معین و زمان معین موجر و مستاجر شرط کند که مبلغی را به او قرض دهد اشکالی ندارد ولی قرض به شرط اجاره ربا و حرام است.
آیت الله سیستانی : آنچه فعلا بعنوان رهن در ميان مردم معروف است در واقع رهن نيست ، بـلـكـه پـولـى رابه صاحب خانه قرض مى دهد و در مقابل از سكناى خانه استفاده مى كند ، و اين كـار اگـر بـدون اجاره باشد ربا وحرام است ، وحق ندارد در خانه زندگى كند و اگر با اجاره باشد پس اگر قرض دادن مشروط به اجاره باشد باز هم حرام است ، و اگر اجاره به شرط قرض باشد به احتياط واجب جايز نيست . و در مورد احتیاط مذکور میتواند به فقیه دیگری مراجعه کند.
🔷 آیت الله مکارم شیرازی : هرگاه رهن و اجاره به صورت زیر باشد، صحیح است:
مالک ملک خود را به مبلغ کمى اجاره دهد، و در ضمن عقد اجاره شرط کند که مستأجر فلان مبلغ را به او وام دهد، و ملک مورد اجاره در مقابل آن وام رهن باشد.
🌍🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ پنجشنبه👈5 دی 1398
👈29 ربیع الثانی 1441 👈26 دسامبر 2019
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇امور اسلامی و دینی.
✳️روز بسیار نیکی برای:
✅دیدار دوستان رفتن است.
📛وصیت نوشتن خوب نیست.
👶نوزاد امروز بردبار و صبور باشد سفر رود و مال فراوان به دست اورد و هرگاه مریض شود زود خوب شود.
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت بسیار خوب به سلامت می روید و برمی گردید ان شاءالله.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️ انجام فعالیت های سیاسی.
✳️معالجه و اغاز درمان.
✳️امور کشاورزی.
✳️شکارو صید.
✳️امور تعلیم و تعلم تدریس و تحصیل.
✳️و دیدار بزرگان نیک است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری خوب نیست
💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت و فصد در ان روز خوب و باعث نجات از بیماری است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 30 سوره مبارکه روم است.
فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها....
وچنین برداشت میشود که خواب بیننده را امری پیش اید و عده ای می خواهند او را از این کار منصرف کنند و او سخن انان را گوش نکند و همین درست است. و در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
1_134376515.mp3
5.16M
من هر چی دارم از حسین دارم
ارباب من شده کس و کارم
طبق نظرآیت الله خامنه ای طریقه خواندن نماز آیات به صورت ساده
نماز آیات را به شکل کوتاه آن با تقسیم سوره "اخلاص":
1️⃣ پس از نیت ، با گفتن "الله اکبر" نماز را شروع می کنیم.
2️⃣ بعد از تکبیر، سوره حمد را می خوانیم و پس از حمد "بسم الله الرحمن الرحیم قل هو الله احد " را می گوییم.
3️⃣ سپس به رکوع رفته و ذکر رکوع را می گوییم .
4️⃣ از رکوع سر بر می داریم و بدون آنکه سوره حمد را بخوانیم ، می گوییم: " الله الصمد ". بعد به رکوع دوم می رویم.
5️⃣ پس از رکوع دوم می خوانیم : " لم یلد " باز به رکوع می رویم.
6️⃣ پس از رکوع سوم می خوانیم : " ولم یولد". باز به رکوع می رویم .
7️⃣ پس از رکوع چهارم می خوانیم : "ولم یکن له کفواً احد"
8️⃣ سپس رکوع پنجم را بجا آورده، سر از رکوع برداشته و به سجده می رویم .
9️⃣ پس از سجده دوم، یک رکعت دیگر، مانند رکعت اول بجا می آوریم و با تشهد
و سلام ، نماز را به ا تمام می رسانیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش نماز آیات👆
نماز ٢رکعتی ست،که بعد از حمد یک سوره ۵ آیه ای مثل سوره ناس یا قدر خوانده میشود وبعداز هر آیه،یک رکوع میروند،ومابقی مثل نمازصبح.