eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
14هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 روز و شب فکر من این است بیایم حَرمت دعوتم کن به فدای تو و لطف و کَرمت... 🌸🍃
جای خدا نباشیم! روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد. زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود. بعد از نماز همه او را سرزنش کردند و او دیگر آنجا به نماز نرفت. همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت... او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد. حکایت ماست: جای خدا مجازات میکنیم، جای خدا میبخشیم، جای خدا... اون خدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه. شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره. چقدر خوبه که اگه کسی اشتباهی میکنه با خوشرویی باهاش برخورد کنیم نه این که با خشم تحقیرش کنیم و باعث ترک اعمال خوب بشیم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چقدر امام مهربونی داریم... 🔹ماجرای عجیبی که در زمان هارون الرشید اتفاق افتاد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه دلت یه نوشیدنی متفاوت میخواد ، حتما شربت گل محمدی و امتحانش کن😍 گل محمدی نیم کیلو آب جوشیده ۲ لیتر شکر ۲ کیلو رنگ خوراکی یا پودر لبو. برای خوشرنگ شدن خدایا من هیچم وتو در تمام هیچ من همه ای❤️ بهتون پیشنهاد میکنم اصلا از دستش ندین❤️ #شربت_گل#نوشیدنی
سینه مرغ دو تکه (من يك تكه مرغ يك تكه بوقلمون استفاده كردم) هویج نگینی ابپز شده یک سوم لیوان پسته خام بمقدارلازم نشاسته ذرت سه ق غ سیر سه حبه،سس کچاپ یک ق غ سس ياپودرخردل یک ق غ روغن مایع سه ق غ،نمک یک ق م فلفل، دارچین، زنجبیل،جوزهندی ،پودر هل هر کدام نصف ق م ابتدامرغ وبوقلمون رو تكه تكه ميکنیم و همراه با ادویه ها و سیر و نمک و نشاسته ذرت و سس هاداخل چرخگوشت يا ميكسرمیریزیم تا کاملا میکس بشه .مى تونيد چندتكه گوشت قرمز خام هم خرد واضافه كنيد.همينطور ميتونيديك ليوان قارچ بلانچ شده بريزيد(من نريختم).بعد هويج وپسته رو اضافه ومخلوط ميكنيم وتوى ليوانهاى چرب شده مواد مخلوط شده رو فشرده مى كنيم روی لیوان ها رو با فویل می پوشونيم و داخل قابلمه آب جوش میزاریم آب نباید روی لیوان ها بیاد .در قابلمه رو گذاشته و حرارت رو کم میکنیم .تا دو ساعت در قابلمه رو باز نمیکنیم بعد از قابلمه خارج و ميذاريم تا سرد بشه وبعدبرش مى زنيم.☺️
رهبر انقلاب: بسیاری از بدبختی‌های عالم به‌خاطر زیاده‌خواهی‌ها و اشرافی‌گری‌هاست 🔹بازشدن مجدد باب حج پس از دوسال به روی زائران ایرانی و دیگران بشارت بزرگی بود. 🔹یکی از مهمترین مسائلی که در حج هست همزیستی است. الان مشکلات بشر از این است که همزیستی بلد نیستند. حج همزیستی را یاد می‌دهد، در یک برهه‌ محدودی یک نمونه‌ای از همزیستی را به شما نشان می‌دهد. 🔹تعلیم دیگر حج ساده‌زیستی است. در احرام هیچ چیز زیادی وجود ندارد فقط همین که بدن شما را بپوشاند. واجب نیست که در همه‌ زندگی شما این‌جوری بپوشید اما می‌خواهد بگوید که این کار را یاد بگیرید که می‌شود ساده زیستی کرد. 🔹شما اگر نگاه کنید بسیاری از بدبختی‌ها و مشکلات عالم به‌خاطر این زیاده‌خواهی‌ها و اشرافی‌گری‌ها و تجمل‌پرستی‌ها است. بخش عظیمی از ثروت عالم صرف این چیزها می‌شود؛ در کشور ما هم متأسفانه همین‌جور.
🥘 😋 🔸کف یه ماهیتابه بزرگ کمی روغن، پیاز ورقه شده، روی پیاز تکه های مرغ، روی مرغ گوجه و سیب زمینی و فلفل دلمه ای چید. نمک ادویه هم لابلای مواد میزد. بعد چند قاشق رب گوجه و روغن و یه کوچولو نمک ادویه رو با آب قاطی کرد و روی همه مواد ریخت. 🔸درب قابلمه گذاشته بود و تاس کباب واسه خودش میپخت. آخر پخت چند تکه بروکلی برا خوشگلی و کمی زعفران برای طعم و عطرش بهش زد.
💫السلام علیک 🙏 ❤️یاحضرت سلطان عشق ❤️يا علي موسی الرضا ای جان عشق 💫السلام علیک🙏 ❤️ای بهر عاشق سرنوشت ❤️السلام ای تربتت باغ بهشت 🎉ولادت فرخنده شاه خراسان ❤️حضرت امام رضا علیه السلام پیشـاپیش مبـارک ❤️💐 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سلام فرمانده و اندکی تأمل ▪️گفته می شود حقیقتا یک رزق لایحتسب فرهنگی و شناختی است که هر روز بیشتر موجب شگفتی جبهه‌ حق و سرگشتگی جبهه‌ باطل می‌شود! جبهه باطل در مصاف بااین پدیده قفل شده و نمی داند چکار کند. ▪️به درستی حال می فهمیم که قلوب دست خداوند است. دوسال قلب و دل کودکان مارا درفضای مجازیِ ول و رهاشده چرخاندند، چه ها که ندیدند و نشنیدند،اما یک سرود بامحتوایی خاص و خالص اینگونه قلب های کودکان و حتی والدینشان را متحول می کند. آری قلوب دست خداوند است... یامُقلب القلوب و الابصار یامُدبر الیل و النهار یامُحول الحول و الاحوال حَوِّل حالنا الی اَحسنِ الحال ✍"محمدصالحی"
دل گشتہ بی قرار تو یا صاحب الزمان سخٺ اسٺ انتظار تو یا صاحب الزمان عمرے سٺ در مسیر نگاهٺ نشستہ اند عشاق جان نثار تو یا صاحب الزمان 💚 💚 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا بخاطر ناب محمدی که به زنان ارزش و احترام بسیار زیادی عطا نموده است سپاسگزاریم. 🔻در تایلند فرقه ای هست که وقتی شوهر میمیرد، زنش را هم زنده با او دفنش می کنند 😲! اول زن را در قبر می خوابانند و یک تخته روی آن می گذارند و بعد جسد شوهر را روی آن می گذارند و خاک روی هردو میریزند!😱 ارزشی که اسلام به زن داده هیچ کجای دنیا دیده نمی شود مبارک خوش به حال دل ما که را داریم🌷
قحطی امروز که ما آن را به وضوح لمس می کنیم قحطى اخلاق است! قحطی همدلی است! قحطى رأفت است! قحطی عشق است! قحطی انسانیت است!
♨️دعا برای امام زمان ارواحنا فداه 🔸 سید بن طاووس در حدود هشتصد سال پیش می‌نویسد: 🔸مبادا! مبادا! موقع دعا احدی را بر امام زمانت مقدّم بداری... یک وقت خیال نکنی که مولایت به دعای تو نیازی دارد. هیهات! هیهات! اگر چنین عقیده‌ای داری، تو در اعتقاداتت مریض هستی! اینکه اوّل برای او دعا کنی سبب می‌شود درهای اجابتی که با گناهانت قفل خورده باز شود... 🔸نگو که "پس چرا فلان استاد و فلان استاد این‌گونه عمل نمی‌کنند؟!..." به آنچه گفتم عمل کن که «اوّل دعا کردن برای »، حقیقتی واضح است و هرکس از این مطلب غافل باشد در اشتباه فضاحت‌باری است! 📚 برگرفته از فلاح السائل 💕
: مأموریت اون ایام ... هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود ... اما اتوبوس ها تعدادشون فوق العاده کم تر بود ... تهویه هم نداشتن ... هوا که یه ذره گرم می شد ... پنجره ها رو باز می کردیم ... با این وجود توی فشار جمعیت ... بازم هوا کم می اومد ... مردم کتابی می چسبیدن بهم ... سوزن می انداختی زمین نمی اومد ... می شد فشار قبر رو رسما حس کرد ... ظهر بود ... مدرسه ها تعطیل کرده بودن ... که با ما تماس گرفتن ... وقتی رسیدیم به محل ... اشک، امانش رو برید ... یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ... همه شون ایستاده ... حتی نتونسته بودن در رو باز کنن ... توی اون فشار جمعیت ... بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن ... زنده زنده سوخته بودن ... جزغاله شده بودن ... جنازه هاشون چسبیده بود بهم ... بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ... خیلی طول کشید تا آروم تر شد ... منم پا به پاشون گریه می کردم ... بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود ... جنازه ها رو در می آوردیم ... دیگه شماره شون از دست مون در رفته بود... دو تا رو میاوردیم بیرون ... محشر به پا می شد ... علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون ... یکی از بچه ها حالش خراب شده بود ... با مشت می زد توی سر خودش ... فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ... نفس آقا مهدی که هیچ ... دیگه نفس منم در نمی اومد ... پیداش کردید؟ ... . .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: شرافت تمام وجودش می لرزید ... پیداش کردیم ... یه دختر بود ... به زور سنش به 16 می رسید ... یکم از تو بزرگ تر ... نفسم بند اومد ... حس می کردم گردنم خشک شده ... چیزی رو که می شنیدم رو باور نمی کردم ... خدا شاهده باورم نمی شد ... اون صحنه و جنازه ها می اومد جلوی چشمم ... بهش نگاه می کردم ... نمی تونستم باور کنم ... با همه وجود به زمین و زمان التماس می کردم... اشتباه شده باشه ... برای بازجویی رفتیم تو ... تا چشمش به ما افتاد ... یهو اون چهره عادی و مظلوم ... حالت وحشیانه ای به خودش گرفت... با یه نفرت عجیبی بهم زل زد و گفت ... اگر من رو تیکه تکیه هم بکنید ... به شما کثافت های آدم کش هیچی نمیگم ... من به آرمان های حزب خیانت نمی کنم ... می دونی مهران؟ ... اینکه الان شهرها اینقدر آرومه ... با وجود همه مشکلات و مسائل ... مردم توی امنیت زندگی می کنن ... فقط به خاطر خون شهداست ... شرافت و هویت مردم هر جایی به خاکشه ... ولی شرافت این خاک به مردمشه ... جوون های مثل دسته گل ... که از عمر و جوونی شون گذشتن ... این نامردها، شبانه می ریختن توی یه خونه ... فردا، ما می رفتیم جنازه تکه تکه شده جمع می کردیم ... توی مشهد ... همون اوایل ... ریختن توی یکی از بیمارستان * ... بخش کودکان ... دکتر و پرستار و بچه های کوچیک مریض رو کشتن ... نوزاد تازه به دنیا اومده رو توی دستگاه کشتن ... با ضرب ... سرم رو از توی سر بچه کشیده بودن... پوست سرش با سرم کنده شده بود ... هر چند ، ماجرای مشهد رو فقط عکس هاش رو دیدم ... اما به خدا این خاطرات ... تلخ ترین خاطرات عمر منه ... سخت تر از دیدن شهادت و تکه تکه شدن دوست ها و همرزم ها ... و می دونی سخت تر از همه چیه؟ ... اینکه پسرت توی صورتت نگاه کنه و بگه ... مگه شماها چی کار کردید؟ ... می خواستید نرید ... کی بهتون گفته بود برید؟ ... یکی از رفیق هام ... نفوذی رفته بود ... لو رفت ... جنازه ای به ما دادن که نتونستیم به پدر و مادرش نشون بدیم ... ما برای خدا رفتیم ... به خاطر خدا ... به خاطر دفاع از مظلوم رفتیم ... طلبی هم از احدی نداریم ... اما به همون خدا قسم ... مگه میشه چنین جنایت هایی رو فراموش کرد؟ ... به همون خدا قسم ... اگه یه لحظه ... فقط یه لحظه ... وسط همین آرامش ... مجال پیدا کنن ... کاری می کنن بدتر از گذشته ... ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: فصل عقرب شب، تمام مدت حرف های آقا مهدی توی گوشم تکرار می شد ... و یه سوال ... چرا همه این چیزهایی که توی ده روز دیدم و شنیدم ... در حال فراموش شدنه؟ ... ما مردم فوق العاده ای داشتیم که در اوج سختی ها و مشکلات ... فراتر از یک قهرمان بودند ... و اون حس بهم می گفت ... هنوز هم مردم ما ... انسان های بزرگی هستند ... اما این سوال، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... صادق که از اول شب خوابش برده بود ... آقا مهدی هم چند ساعتی بود که خوابش برده بود ... آقا رسول هم ... اما من خوابم نمی برد ... می خواستم شیشه ماشین رو بکشم پایین ... که یهو آقا رسول چرخید عقب ... اینجا فصل عقرب داره ... نمی دونم توی اون منطقه هستیم یا نه ... شیشه رو بده بالا ... هر چند فصلش نیست اما غیر از فصلش هم عقرب زیاده ... فکر کردم شوخی می کنه ... توی این مدت، زیاد من و صادق رو گذاشته بودن سر کار ... - اذیت نکنید ... فصل عقرب دیگه چیه؟ ... یه وقت هایی از سال که از زمین، عقرب می جوشه ... شب می خوابیدیم، نصف شب از حرکت یه چیزی توی لباست بیدار می شدی ... لای موهات ... روی دست یا صورتت ... وسط جنگ و درگیری ... عقرب ها هم حسابی از خجالت مون در می اومدن ... یکی از بچه ها خیز رفت ... بلند نشد ... فکر کردیم ترکش خورده ... رفتیم سمتش ... عقرب زده بود توی گردنش ... پیشنهاد می کنم نمازت رو هم توی ماشین بخونی ... شیشه رو دادم بالا و سرم رو تکیه دادم به پنجره ماشین ... و دوباره سکوت، همه جا رو فرا گرفت ... شب عجیبی بود ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با ضرب یه نفر به پنجره از خواب بیدار شدم ... یه نفر چند بار ... پشت سر هم زد به پنجره ... چشم هام رو باز کردم ... و چیزی نبود که انتظارش رو داشتم ... صورتم گر گرفت و اشک بی اختیار از چشمم فرو ریخت ... آروم در ماشین رو باز کردم و پا روی اون خاک بکر گذاشتم ... حضور برای من قوی تر از یک حس ساده بود ... به حدی قوی شده بود که انگار می دیدم ... و فقط یه پرده نازک، بین ما افتاده بود ... چند بار بی اختیار دستم رو بلند کردم، کنار بزنمش ... تا بی فاصله و پرده ببینم ... اما کنار نمی رفت ... به حدی قوی ... که می تونستم تک تک شون رو بشمارم ... چند نفر ... و هر کدوم کجا ایستاده ... پام با کفش ها غریبی می کرد ... انگار بار سنگین اضافه ای رو بر دوش می کشیدند ... از ماشین دور شده بودم که دیگه قدم هام نگهم نداشت ... مائیم و نوای بی نوایی ... بسم الله اگر حریف مایی ... نشسته بودم همون جا ... گریه می کردم و باهاشون صحبت می کردم ... درد دل می کردم ... حرف می زدم ... و می سوختم ... می سوختم از اینکه هنوز بین ما فاصله بود... پرده حریری ... که نمی گذاشت همه چیز رو واضح ببینم ... شهدا به استقبال و میزبانی اومده بودن ... ما اولین زائرهای اون دشت گمشده بودیم ... به خودم که اومدم ... وقت نماز شب بود ... و پاک تر از خاک اون دشت برای سجده ... فقط خاک کربلا بود ... وتر هم به آخر رسید ... - الهی عظم البلاء ... گریه می کردم و می خوندم ... انگار کل دشت با من هم نوا شده بود ... سرم رو از سجده بلند کردم ... خطوط نور خورشید ... به زحمت توی افق دیده می شد ... .ادامه دارد... 🌟نويسنده:سيدطاها ايماني🌟 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سوخته: اولین قدم غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ... سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ... توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ... از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ... همون جا وایسا ... پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ... چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم ... اشک امانم نمی داد ... صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ... از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ... گفتم و اولین قدم رو برداشتم ... .ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايماني🌸 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
. •••❈۩( )۩❈••• 🔹بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری؟ گفت: آره! خیلی دوسش دارم. گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم: پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!... ولی دوست داشتن امام زمان (عج) به ظاهر نیست، به دله!! گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست، به دله بدم می‌اد!! گفت: چرا؟ 🔹براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام میخوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره. عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر میگرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله… 🔹دیدم حالتش عوض شده... بهش گفتم: توی این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی میکنی! بعد میگی من توی دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت… 🔹اشک تو چشاش جمع شده بود، روسری‌ش رو کشید جلو و با صدای لرزونش گفت: «من جونم رو فدای امام زمانم میکنم، حجاب که قابلش رو نداره.» 🔹فرداش دیدم با چادر اومده، گفتم: با یه مانتو مناسب هم می‌شد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می‌دونم! ولی امام زمانم، رو بیشتر دوست داره. می‌گفت: احساس میکنم آقا داره بهم لبخند می‌زنه. ✍به امید احیای حیای فاطمی و غیرت علوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤲 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 🤲
شخصی از حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) از قدرت و استطاعت سؤال کرد ✨ ⤵️ ( ) 🌷 ⚠️اگر آن اثر را به فاعل و مؤثّر عادی و طبیعی وی نسبت دهیم، او را به فاعل غیر قائم بالذّات او نسبت داده‌ایم ⚠️و اگر به خداوند نسبت دهیم، او را به فاعل قائم بالذّات او نسبت داده‌ایم. 👈خداوند به موجودات خاصیت تأثیر و امکان تأثیر می‌دهد و عطا می‌کند. امّا عطا و تملیک الهی با عطا و تملیک بشر که چیزی را به کس دیگر تملیک می‌کند یا می‌بخشد متفاوت است. ☝️تملیک یا اعطای بشر چیزی را، مستلزم خروج آن شی‌ء است از ملک تملیک کننده یا بخشنده، و تا از ملکیت او خارج نشود به ملکیت دیگری در نمی‌آید. 🔰امّا تملیک و اعطای خداوند با حفظ و بقای مالکیت خداوند منافات ندارد، بلکه شأنی از شؤون و مظهری از مظاهر مالکیت خداوند است. 👌خداوند به همه اشیاء تأثیر و اثر می‌بخشد و تملیک می‌کند و در عین حال، خود مالک بالاستقلال همه تأثیرها و اثرهاست. 📗اخبار و احادیث زیادی به این مضمون یا قریب به این مضمون هست که نمی‌توانیم همه آنها را در این رساله ذکر کنیم و شرح دهیم. 📚استاد مطهری، انسان و سرنوشت، ص104، 105، 106 ✨
✏️کلمه «انقلاب» بگذارید ما بحث انقلاب را از ریشه لغوی اش شروع کنیم. 🔍انقلاب به حسب اصل لغت - که قرآن هم این کلمه را هر جا به کار برده1 به همان مفهوم لغوی آن به کار برده است نه به مفهوم اصطلاحی رایج امروزی ⚠️به معنی زیر و رو شدن یا پشت و رو شدن و نظیر این معانی است: «...وَمَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا..».در آن آیه کریمه می‌فرماید: 🌸وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ. 👈در داستان احد است که بعد از آنکه شایع شد رسول خدا کشته شده است، عده زیادی از مسلمانان فرار کردند؛ ✨آیه قرآن نازل شد که محمد پیامبری بیش نیست که قبل از او هم پیامبران دیگری بودند؛ یعنی هر پیامبری که آمده است مردن دارد، کشته شدن دارد. 🌈محمد برای شما از جانب خدا پیامی آورده است، خدای او و پیام خدایی او زنده است. ☝️آیا فرضا پیغمبر بمیرد یا کشته شود (البته اصل قصه هم دروغ بود، پیغمبر کشته نشده بود) باید شما به عقب و پشت سر برگردید؟ 🔍اینجا این حرکت و حالت اسلامی در تعبیر قرآن حرکت به جلو است و برگشت اینها از دین به معنی بازگشت به عقب است؛ انقلاب است در تعبیر قرآن، 👈یعنی رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو قرار گرفتن در جهتی که انسان می‌رفت، برگردد به پشت سر؛ این انقلاب است. 📚استاد مطهری، انقلاب اسلامی از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص4، 5✨