eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بریم با هم یه دیزاین خوشگل هندونه یلدایی یاد بگیریم💋💋 میوه های که استفاده کردوم: هندونه توت فرنگی انگور سیاه شکوفه چای ترش ✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژله اناری حبابدار 🍹 یه گزینه ی جذاب دیگه واسه میز مهمونیاتون😍 راستی سیو کنید که تا شب یلدا چیزی نمونده به دردتون میخوره🥰 🍷یک بسته ژله آلوئه ورا 🍷انار دون شده 🍷یک لیوان آب سرد 🍷یک لیوان آب جوش 🌈پودر ژله رو اول با یک لیوان آب‌جوش حل کنید ،بنماری کنید تا شفاف بشه بعد یک لیوان آبسرد میریزیم و داخل ظرف مورد نظر به اندازه دو سوم ظرفیت میریزیم. 🌈بعد که نیم‌بند شد از یخچال درمیاریم و با چنگال کمی هم میزنیم تا داخلش حباب بیفته. 🌈انارهای دون شده رو میریزیم و با قاشق در جای دلخواه قرار میدیم طبق فیلم. 🌈دوباره روش با باقیمانده ژله پر میکنیم و داخل یخچال میذاریم تا کامل ببنده.
🌷خلبان شهید عباس دوران🌷 : عباس دوران : محمدابراهیم : 1329/06/29 (شیراز) : 1361/04/30 : متاهل و صاحب یک فرزند پسر بنام امیررضا : سرباز امام خمینی(ره) : در سحر گاه روز ۳۰ تیر ماه سال ۱۳۶۱ که لیدری دسته پرواز را به عهده داشت، به قصد ضربه زدن به شبکه دفاعی و امنیتی نفوذ ناپذیر مورد ادعای صدام، با پنج نفر از زبده‌ترین خلبان نیروی هوایی در حالی که هنوز ستیغ آفتاب ندمیده بود، با اراده‌ای پولادین به پالایشگاه الدوره یورش بردند و چندین تن بمب هواپیماهای خود بر قلب دشمن حاکمان جنگ افروز عراق ریختند و پس از نمایش قدرت و شکستن دیوار صوتی در آسمان بغداد، هنگام بازگشت، هواپیمای لیدر مورد اصابت موشک دشمن واقع شد و شهید دوران اگر چه اجازه ترک هواپیما را به همرزم خلبانش؛ ستوان‌یکم منصور کاظمیان در عقب کابین داد، اما خود به رغم اینکه می‌توانست با استفاده از چتر نجات سالم فرود آید، صاعقه‌وار خود و هواپیمایش را بر متجاوزان کوبید و بدین ترتیب مانع از برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها به ریاست صدام در بغداد شد. پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱ بقایای پیکر شهید دوران توسط کمیته جستجوی مفقودین به میهن منتقل شد و در پنجم مرداد ۱۳۸۱ طی مراسمی رسمی با حضور مسئولان کشوری و لشکری، خانواده شهید و بستگان در میدان صبحگاه ستاد نیروی هوایی، بر دوش همرزمان خلبانش تشییع شد. : ۳۲ساله : پرواز
وصیت نامه شهید عباس دوران ازآن شهید وصیت نامه كتبی به دست نیامده ولی بارها  بطورشفاهی پدرش را وصی و مورد خطاب قرارداده كه اگرروزی به درجه پرافتخارشهادت نائل آمدم شما كه پدرم هستید اختیاردار كلیه وسائلیكه ازخودم به جا می ماندخواهیدبود و قیم بچه صغیروخردسالم می باشیدو ازتنها پسر عزیزم بهمان تربیت و كیفیت كه در تعلیم وتربیت من زحمت كشیدی درباره اوكوشا بوده با همان روحیه زهد و تقوائی كه درشما سراغ دارم ودرباره من عمل كرده اید نسبت به اونیزعمل نمائید و ازلحاظ اعتقادات دینی وتعهدات مذهبی وهمچنین آموزش و پرورش او كوتاهی ننمائید تازمانی كه از او یك عباس دوران دیگر بسازید و به خصوص سفارش اكیدی كه همیشه به تمام اعضای خانواده می کرد این بودكه درشهادتم اشك غم نریزید زیرا من به خاطرخدای خود و تعهدات دینی و وجدانی واسلامی خود به فرمان امام امت وبرای پیروزی حق بر باطل افتخارشهادت پیدا میكنم و برحسب آیات قرآن كریم من نمرده وزنده میباشم و به برادرانم بگوئیدكه من همیشه درمیان شما خواهم بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚یاس بی نشان علـــــــے💚 🎤حاج سید مجید بنی فاطمه 🎼دنيا وقتي مادر نباشه، دنيا نميشه" ‌
🌷۵ مطلب مهم درمورداستغفار 🌷۱.استغفارفوائدزیادی دارد مثل آمدن باران،مانع عذاب میشود.باعث تقویت مال واولاد و یاری خداوندمیشود. 🌷۲.استغفارکن اگرچه گناه نکرده باشی: 🌷 لَآ إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ۱۹محمد 🌷۳. برای مومنین استغفاربایدکرد: وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ. (١٩)محمد ص 🌷۴.برای مشرکین نباید استغفارکرد: 🌷مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوٓا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوٓا أُولِي قُرْبَىٰ...(١١٣)توبه 🌷۵.استغفارنکردن،گشایش راتاخیرمی اندازد. یونس ع اگراستغفارنکرده بودتاقیامت درشکم ماهی زندانی بود: 🌷فَلَوْلَآ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ (١٤٣)صافات 🌷للَبِثَ فِي بَطْنِهِٓ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (١٤٤)صافات شهادت حضرت زهرا ع تسلیت باد 🚩⚫️⚫️⚫️🚩
مدح و متن اهل بیت
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ 🔻 قسمت #صد_سی_هفت کمیل سرش ر
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت با دیدن ماشین سمانه نفس راحتی کشید. اما با پیچیدن ماشینی بین ماشین او و سمانه اخم هایش در هم جمع شدند. ــ یاسر هستی؟ یاسر که از طریق گوشی باهم در ارتباط بودند،گفت: ــ بگو میشنوم ــ یه ماشین الان پیچید جلو ماشین من و سمانه،خیلی مشکوکه ــ آره دارم میبینم ــ باید چیکار کنیم ــ باید حتما با همسرت در ارتباط باشی ــ من شماره ای ندارم ــ من وصلش میکنم به تو،اما قبلش من براش کمی توضیح بدم اینجوری بهتره ــ خودم توضیح میدم ــ کمیل وقتی صداتو بشونه مطمئن باش قطع میکنه . ــ باشه کمیل دوباره نگاهی به ماشین انداخت تا شاید بتواند از سرنشین های ماشین اطلاعی داشته باشد،اما شیشه های دودی ماشین مانع این قضیه می شدند. بعد از چند دقیقه ،صدای ترسان سمانه در اتاقک ماشین پیچیید: ــ کمیل کمیل لعنتی بر خودش و تیمور فرستاد که اینگونه باعث عذاب این دختر شده بودند. ــ جانِ کمیل،نگران نباش سمانه فقط به چیزی که میگم خوب گوش کن . ــ چشم لبخند کمرنگی بر لبان کمیل نشست. ــ کم کم سرعتتو ببره بالا،کم کم سمانه حواست باشه ،کی جلوتر یه بریدگی هست نزدیکش شدی راهنما بزن کمیل نگاهی به پیامک یاسر انداخت "یاعلی" با راهنما زدن ماشین سمانه،ماشین عقبی هم راهنما زد،صدای لرزان سمانه کمیل را از فکر ماشین جلویی بیرون کشید: ــ الان چیکار کنم ــ اروم باش سمانه،برو داخل کوچه ــ اما این کوچه بن بسته ــ سمانه دارم میگم برو تو کوچه نگران نباش با پیچیدن سمانه داخل کوچه ،ماشی مشکوک و ماشین کمیل هم وارد کوچه شدند. ــ کمیل بن بسته چیکار کنم؟ ــ آروم باش سمانه ،نترس،در ماشینو قفل کن بشین تو ماشین،هر اتفاقی افتاد از ماشین پیاده نشو ــ اما. ــ سمانه به حرفم گوش بده ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت کمیل سریع اسلحه اش را چک کرد،به دو مردی که از ماشین پیاده شدند نگاهی انداخت،متوجه ماشینش نشده بودند. آرام در را باز کرد و از ماشین پیاده شد،باید قبل از اینکه به ماشین سمانه نزدیک میشدن،آن ها را متوقف می کرد،اسلحه را بالا آورد و شلیک هوایی کرد. آن دو هراسان به عقب برگشتند ،با وحشت به کمیل و اسلحه ان نگاه کردند. یکی از آن ها با لکنت گفت: ــ تو،تو زنده ای؟ کمیل همزمان که آن ها را هدف گرفته بود، با دقت به چهره اش نگاهی انداخت اما او را به خاطر نیاورد. ــ کی هستی؟برا چی دنبال این ماشینید؟ نفر دومی آرام دستش را به سمت اسلحه اش برد که با شلیک کمیل جلوی پایش دستپاچه اسلحه بر روی زمین افتاد. عصبی غرید: ــ با پا بفرستش اینور وقتی از غیر مسلح بودن آن ها مطمئن شد،دوباره سوالش را پرسید،اما یکی از ان دو بدون توجه به سوال کمیل وتیر شلیک شده دوباره پرسید: ـ مگه تو نمردی؟من خودم بهت شلیک کردمـ کمیل پوزخندی زد! ــ پس تو بودی که شلیک کردی؟تیمور شمارو فرستاد؟ تا میخواستن لب باز کنند،ماشین های یگان وارد کوچه شدند. آن دو که میدانستند دیگر امیدی برای فرار نیست،دست هایشان را روی سر گذاشتند و بر زمین زانو زدند. دو نفر از نیروه های یگان به سمتشان آمدند و آن ها را به سمت ماشین بردند،تا آخرین لحظه نگاه شوکه ی آن مرد بر روی کمیل بود. یاسر به سمتش آمد و با لبخند خسته از گفت: ــ تیمور دستگیر شد کمیل ناباور گفت: ــ چی ؟ ــ تیمور دستگیر شد،همین یک ساعت پیش ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ باورم نمیشه یاسر دستش را بر شانه اش گذاشت وفشرد. ــ دیدی جواب این همه سختی هایی که کشیدی ،گرفتی؟ ــ برام همه چیزو بگو یاسر به ماشین سمانه اشاره کرد و گفت: ــ فک کنم قبلش کار دیگه ای بخوای انجام بدی کمیل با دیدن ماشین سمانه،بدون هیچ حرفی سریع به سمت ماشین رفت. ضربه ای به شیشه ی ماشین زد،سمانه که سرش را بر روی فرمون گذاشته بود،با وحشت سرش را بالا آورد، امابا گره خوردن چشمان خیس و سرخش در چشمان کمیل،نفس راحتی کشید. در را باز کرد و از ماشین پیاده شد. کمیل این را درک می کرد که سمانه الان نیاز به تنهایی دارد،تا بتواند اتفاقات سنگین امروز را،هضم کند # به یکی از نیروها اشاره کرد که به طرفش بیاید. ــ بله قربان ــ خانم حسینی رو تا منزل برسونید ــ چشم قربان روبه سمانه گفت: ــ تنهات میزارم تا درست فکر کنی،میدونم برات سخت بوده،اما مطمئن باش برای من سخت تر بوده،امیدوارم درست تصمیم بگیری و نبود من تو این چهارسالو پاب خودخواهیِ من نزاری،من فردا دوباره میام تا بهتر بتونیم حرف بزنیم سمانه که ترس دقایق پیش را فراموش کرده بود،عصبی پوزخندی زد و گفت: ــ لازم نکرده ما حرفی نداریم ددر ضمن من ماشین دارم ،با ماشین خودم میرم به طرف ماشین رفت وسریع پشت فرمون نشست،خودش هم از این همه جراتی که پیدا کرده تعجب کرده بود،نمی دانست جرات الانش را باور کند یا ترس و لرز دقایق پیش را..... یاسر که متوجه اوضاع شده بود،به یکی از نیروها اشاره کرد که ماشین را از سر راه بردارد. به محض اینکه سمانه از کوچه خارج شد، دستور داد که یک ماشین تا خانه آن را اسکورت کند،با اینکه تیمور دستگیر شده بود اما نمی توانست ریسک کند. کمیل نگاهی قدردان به خاطر همه چیز به یاسر انداخت که یاسر با لبخند جوابش را داد. ــ میخوای صحبت کنیم ــ آره ،یاسر چه خبره؟تیمور چطور دستگیرشد؟چرا من در جریان نیستم ــ میگم همه ی اینارو میگم،اما الام باید برگردیم وزارت ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت ــ چرا خبرم نکردید؟ ــ سردار اینو از ما خواست کمیل ناراحت چشمانش را بست و پرسید: ــ الان حال سردار چطوره؟ یاسر آهی کشید و گفت: ــ بهتره،اوردنش بخش. ــ کی مرخصش میکنن ــ چون گلوله نزدیک قلبش بوده،یه چند روز باید بستری بشه کمیل سری تکون داد. ــ اول قرار بود تو هم تو این عملیات باشی،اما وقتی سردار دید با دیدن همسرت اینجوری آشفته شدی،نظرش عوض شد،از شدت خطر این عملیات خبردار بود و نگران بود که اتفاقی برای تو بیفته،برای همین از من خواست سرتو گرم کنم . ــ سمانه هم بهترین گزینه بود؟درسته؟تو دیگه چرا یاسر. ــ به روح مادرم قسم کمیل مجبور بودم،سردار میدونست به محض دستگیری تیمور ،ادماش میان سراغ خانوادت ،اونا خبردار شده بودن که تو زنده ای. ــ خانوادم؟ ــ اوه ما هم از سرهنگ کمک خواستیم کمیل با تعجب پرسید: ــ دایی محمد!! ــ آره،همه چیزو براش توضیح دادیم و ازش خواستیم که مادرتو به خانه اش ببه و ازش محافظت کنه،و خانومتو پیش خودت نگه داشتیم. کمیل سرش را میان دستانش فشرد،دستان یاسر بر شانه هایش نشست. ــ الان همه از زنده بودن تو خبر دارن کمیل،از سرهنگ خواستیم قبل از اینکه بری خونتون،سرهنگ بقیه رو آماده کنه . کمیل با چشمانی پرا از تشکر به یاسر نگاهی انداخت و گفت: ــ ممنونم داداش ــ کاری نکردم ،یه روز تو هم این کارارو برام میکنی و بلند خندید. کمیل لبخند تلخی زد و گفت: ــ امیدوارم هیچوقت از خانوادت دور نشی،چون خیلی سخته خیلی یاسر از جایش بلند شد لبخندی زد و گفت: ــ من برم دیگه،سردار گفت که یک هفته با خانوادت باش،بعد باید بیای سرکار،البته دیگه به خاطر این اتفاقات و باخبر شدن همه از کارت نمیتونی تو وزارت بمونی،از هفته ی بعد همکار دایی جونت میشی هر دو خندیدن.یاسر از اینکه توانسته بود موضوع را عوض کند خوشحال شد. ــ من دارم میرم سردارو ببینم ،میای؟ ــ اره بریم ↩️ ... ○⭕️ ✍🏻 : فاطمه امیری ○⭕️ --------------------•○◈❂
✴️ سه شنبه 👈 28 اذر / قوس 1402 👈5 جمادی الثانی 1445👈 19 دسامبر 2023 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛برای امور زیر مناسب نیست: 📛از دیدارها. 📛و قسم خوردن پرهیز شود. 👶مناسب زایمان و نوزاد حالش خوب است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت :مسافرت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️آغاز درمان و معالجات. ✳️افتتاح کار و کسب. ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️دادن سفارشات اجناس و کالا. ✳️دعوت کردن از افراد. ✳️و امور تعلیم و تعلم و آموزش خوب است. 🔵مناسب امور حرز و ادعیه نوشتن و نماز و... نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث زردی رنگ می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن). ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما زندگی را آنجا باختیم که صداقت داشتیم در مقابل کسانی که سیاست داشتند ما زندگی را آنجا باختیم که دلسوز بودیم درمقابل کسانی که دلمان را سوزاندند ما زندگی را آنجا باختیم که خندیدیم به روی کسانی که اشک ما را دراوردند ما زندگی را آنجا باختیم که بخشیدیم کسانی را که لایق بخشش نبودند ومافقط فقط به سادگی خودمان باختیم... 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییــــز باهمه زیبایی هایش🍁 و برگ ریزانش داره تمام میشه🍂🍁 زمستان باسرما❄️🌨 و سپیدی برفش در راه است❄️ امیدوارم بارش هردانه برف زمستانی❄️ آمینی باشد برای آرزوهای زیباتون🙏 ⛄️پیشاپیش زمستان مبارک⛄️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣بجای اینکه به فکر شکست رقیب یا تحقیر دشمنت باشی،به رشد خودت فکرکن. ❣چراکه ریشه اولی نفرت است و نتیجه دومی شادمانی. 💢دنیا کوتاهتر از آنست که به نفرت بگذرد. شاد باش!🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐دو قدم مانده به رقصيدن برف ☁ 🌨يك نفس 🙂 مانده به سرما و به يخ ❄️ 👀چشم در 🔼چشم زمستاني دگر ➕ 🌨تحفه اي ⭐️ يافت نكردم كه دهم❄️ ❄️هديه به شما يك سبد عاطفه دارم 🌸 🌨همه تقديم شما..... ⛄️پيشاپيش زمستان مبارک⛄️ 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبد گل مخصوص🥲 شب یلدا تقدیم 🍇 همگروهی های مهربان🍊 الهی 🙏عمرتون🍓 شادیهاتون و🍌 خوشبختی تون🍇 یلدایی باشه🍏 پیشاپیش یلدا مبارک🍉 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉🍃🍉 🌧سفیدی برف را برای روحت 🥲سرخی انار را برای قلبت 🍉شیرینی هندوانه را برای عشقت 🚩و بلندی یلدا را 🍑برای زندگی قشنگت آرزومندم .. 🍉پیشاپیش یلدا مبارک 🍉 🌸🍃
🌹 🌼پشت دیوار بلند زندگی 🍃مانده‌ایم چشم انتظار یڪ خبر 🌼یڪ أنا المَهدی بگو یا ابن الحسن 🍃تا فرو ریزد حصار غصه ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ آرام آرام پاییز هم به سر میرسد و هرچه دلتنگی را با خود میبرد. 🚨 🚨آذر میرود تا آخرین زیباییِ خزانش را نشان چشم‌هایِ خیس دهد و بارِ سنگینِ اندوه را از دوشِ خسته و بی‌گناهمان بردارد و برود.🍁 🍂فصل‌ها تمام می‌شوند و می‌روند همچون ما که هر لحظه در حالِ عبور کردن و رفتنیم هر چند گاهی از یاد می‌بریم این رفت و آمدهایِ بزرگ را..✈️ ⚠️پاییز به پایان نزدیک می‌شود ❕ و اینک باید راز فصلی دگر را آموخت، رازِ افتادنِ دانه دانه برف هایِ سرکش..❕ 🌸🍃
حالا دیدی؟! پاییز هم دارد تمام میشود یلدا هم میگذرد زمستان هم تمام میشود هیچ چیز پایدار نیست! اما دلی که تنگ باشد همش به دنبال بهانه میگردد که دل تنگی اش را با یک فصل یا یک شب توجیه کند! این ها تقصیر هیچ کس نیست ... مشکل دل هایمان است که زود به زود و برای کسانی تنگ میشود که خیلی هایشان لیاقت این دلتنگی را ندارند! 🥀💔 🌸🍃
💓💫 سه شنبه تون عالی 🍁💫روزگارتون پراز امیـد 💓💫دنیاتون پراز محبت 🍁💫رزق تون پراز برکـت 💓💫لحظه هاتون پراز شادی 🍁💫عشق هاتون پراز پاکی و 💓💫زندگیتون پراز آرامش باشه 🍁💫روزتون زیبـا و در پناه خـدا 🌸🍃
"یلدا" می رسد تا با نفس هایِ زمستانی و سردش ، آدم ها را برایِ گرم شدن ، به هم نزدیک کند ، که کینه ها را بشوید و دل ها را صاف تر از همیشه کند . و چه می چسبد نوشیدنِ یک استکان چایِ داغ ، در شبی سرد و برفی ، وقتی عزیزترین هایِ زندگی ات کنارت نشسته اند و با تماشا و همصحبتیِ شان ، عشق می کنی ... 🥲🍃🥲🍃🥲 وقتی با یک دقیقه زمانِ اضافه ؛ یک عمر خاطره ی خوب برایِ روزهای دلگیری ات پس انداز می کنی و هرکجا که تنها و بی پناه شدی ، یادت می افتد ؛ تو کسانی را داری که به اندازه ی تمامِ دانه هایِ برف ، برایت آرزوهایِ خوب دارند ، و دلگرم می شوی به حمایتِ آنهایی که دورند و از هرچه نزدیک است ، به تو نزدیک تر ... 🍊🍃🍊🍃🍊🍃🍊 یلدا یعنی ؛ آدم ها برایِ سلامتِ نفس و جانشان و برایِ زنده ماندن ؛ "عشق" می خواهند ، و شاید ناب ترین حالتِ عاشقی ، از سمتِ کسانی باشد که کنارشان قد کشیده ای و جزءِ لاینفکِ بهترین خاطراتِ تواند . همان ها که با گرمیِ حضورشان ، جهان را جایِ بهتری می کنند برایِ زیستن ... 🚩🍃🍉🍃🚩🍃🍉 یلدا یعنی ؛ قدرِ با هم بودن ها را بدانیم ، که بیشتر کنارِ هم باشیم ، که حواسمان به ناب ترین هایِ زندگیِ مان باشد ! ای کاش هیچ خانه ای خالی از عشق نباشد و اهالیِ خانه ، هرکجا که هستند و هرکجا که می روند ؛ شاد و خوشبخت باشند ، که شاد بودن ، حقِ هر آدمی ، و گرم ماندن ، حقِ هر خانه ای ست ! 🌼🍃