eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷۱.نتیجه ترقی ازکفر به ایمان:تبدیل گناه به حسنات إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَٰٓئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا (٧٠)فرقان 🌷۲.نتیجه تنزل ازایمان به کفر:قبول نشدن توبه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُولَٰٓئِكَ هُمُ الضَّآلُّونَ (٩٠)آل عمران 🌷۱.توبه چه کسانی قبول میشود؟ آنان که همین حالا توبه میکنند إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوٓءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰٓئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا (١٧)نساء 🌷۲‌.توبه کیا قبول نمیشود؟ آنانکه توبه نمیکنند وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَٰٓئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا (١٨)نساء 🌷۱.شیطان به کیا مسلط است؟ به آنان که اطاعتش میکنند انَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ (١٠٠)نحل 🌷۲.شیطان به کیا مسلط نیست؟ به آنانکه اعتمادبه خدادارند انَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ (٩٩)نحل 🌷۱‌.علت جهنمی شدن، گوش نکردن وفکرنکردن است: وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِيٓ أَصْحَابِ السَّعِيرِ (١٠)ملک 🌷۲.پاداش اهل بهشت به خاطر صبرشان است: انِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوٓا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَآئِزُونَ (١١١)مومنون 🌷۱.ملائکه برکیانازل میشوند؟ آنانکه باایمانندواستقامت میکنند انَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَآئِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (٣٠)فصلت 🌷۲.شیاطین برچه کسانی نازل میشوند؟ بردروغ گویان گنهکار تنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (٢٢٢)شعراء 🌷🌷🌷
(من که از اول گفته بودم!) 🔶مأمون خلیفهٔ باهوش و با تدبیر عباسی، پس از آنکه برادرش محمد امین را شکست داد و از بین برد و تمام منطقه وسیع خلافت آن روز تحت سیطره و نفوذش واقع شد، هنوز در مَرو، که جزء خراسان آن روز بود، به سر می‌بُرد، که نامه ای به امام رضا(علیه الصلاة و السلام) در مدینه نوشت و آن حضرت را به مرو احضار کرد. حضرت رضا عذرهایی آوردند و به دلایلی از رفتن به مَرو معذرت خواستند. ولى مأمون دست بردار نبود. نامه هایی پشت سر یکدیگر نوشت، تا آنجا که بر امام روشن شد که خلیفه دست بردار نیست. 🔻امام رضا(ع) از مدینه حرکت کردند و به مرو آمدند. مأمون پیشنهاد کرد که بیا و امر خلافت را به عهده بگیر. امام رضا(ع) که ضمیر مأمون را از اول خوانده بودند و می دانستند که این مطلب، صد درصد جنبه سیاسی دارد، به هیچ نحو زیر بار این پیشنهاد نرفتند. مدت دو ماه این جریان ادامه پیدا کرد، از یک طرف اصرار و از طرف دیگر امتناع و انکار، آخر الامر مأمون که دید این پیشنهاد پذیرفته نمی شود، موضوع ولایت عهد را پیشنهاد کرد. این پیشنهاد را امام(ع) با این شرط قبول کردند که صرفا جنبه تشریفاتی داشته باشد و امام مسؤولیت هیچ‌کاری را به عهده نگیرد و در هیچ کاری دخالت نکند. مأمون هم‌پذیرفت. مأمون از مردم بر این امر بیعت گرفت. به شهرها بخشنامه کرد و دستور داد که به نام امام رضا (ع) سکه زدند و در منابر به نام امام خطبه خواندند. 🔻روزها گذشت....تا اینکه روز عید قربان فرا رسید، مأمون فرستاد پیش امام و خواهش کرد که در این عید شما بروید و نماز عید را با مردم بخوانید تا برای مردم اطمینان بیشتری در این کار پیدا شود. امام پیغام دادند که: "پیمان ما بر این بوده که در هیچ کار رسمی دخالت نکنم، بنابراین از این کار معذرت میخواهم." مأمون جواب فرستاد که مصلحت در این است که شما بروید تا موضوع ولایت عهد کاملا تثبیت شود. آن قدر اصرار و تأکید کرد که آخرالامر امام فرمود: «مرا معاف بداری بهتر است و اگر حتما باید بروم من همان طور این فریضه را ادا خواهم کرد که رسول خدا(ص) و علی بن ابی طالب(ع) ادا میکرده اند.» مأمون گفت: "اختیار با خود توست، هر طور که‌ می‌خواهی عمل کن" 🔻بامداد روز عید، سران سپاه و طبقات اعیان و اشراف و سایر مردم، طِبق معمول و عادتی که در زمان خلفا پیدا کرده بودند لباسهای فاخر پوشیدند و خود را آراسته بر اسبهای زین و یراق کرده پشت در خانه امام(ع)، برای شرکت در نماز عید حاضر شدند. سایر مردم نیز در کوچه ها و معابر، خود را آماده کردند و منتظر موکب با جلالت مقام ولایت عهد بودند که در رکابش حرکت کرده و به مصلی بروند. حتی عده زیادی مرد و زن در پشت بامها آمده بودند تا عظمت و شوکت موکب امام را از نزدیک مشاهده کنند و همه منتظر بودند که چه زمانی درِ خانه امام(ع) باز و موکب همایونی ظاهر می شود. 🔻از طرف دیگر حضرت رضا(علیه السلام) همان طور که قبلا از مأمون پیمان گرفته بودند با این شرط حاضر شده بودند در نماز عید شرکت کنند که آن طور مراسم را اجرا کنند که رسول خدا (صلى الله عليه واله وسلم) و علی مرتضی(علیه الصلاة و السلام) اجرا میکردند، نه آن طور که بعدها خلفا عمل کردند. به همین خاطر، اول صبح غسل کرده و دستار سپیدی بر سر بستند، یک سرِ دستار را جلو سینه انداختند و یک سر دیگر را میان دو شانه‌شان، پاها را برهنه کردند، دامن جامه را بالا زدند، و به دوستان و نزدیکان خود گفتند شما هم اینطور بکنید... ادامه 👇👇👇
.......ادامه👇👇👇 عصایی در دست گرفتند که سر آهنین داشت به اتفاق دوستان و نزدیکانشان از خانه بیرون آمدند و طبق سنت اسلامی در این روز، با صدای بلند گفتند: «الله اکبر، الله اکبر» جمعیت با او به گفتن این ذکر هم آواز شدند و چنان جمعیت با شور و هیجان هماهنگ تکبیر می‌گفتند که گویی از زمین و آسمان و در و دیوار این جمله به گوش می رسید. لحظه‌ای جلوی در خانه توقف کردند و این ذکر را با صدای بلند گفتند: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر على ما هَدانا، الله اكبر على ما رَزَقنا من بهيمة الأنعام، الحمد لله على ما أبلانا» تمام مردم با صدای بلند هماهنگ یکدیگر این جمله را تکرار میکردند در حالی که همه به شدت میگریستند و اشک میریختند و احساساتشان به شدت تهییج شده بود. 🔻سران و افسران رسمی، که با لباس آمده بر اسبها سوار بودند و چکمه به پا داشتند، خیال میکردند مقام ولایت عهد با تشریفات سلطنتی و لباسهای فاخر و سوار بر اسب بیرون خواهد آمد. همینکه امام را در آن وضع ساده و پیاده و همراه با توجه به خدا دیدند، آنچنان تحت تأثیر قرار گرفتند که اشک ریزان صدا را به تکبیر بلند کردند و با شتاب خود را از مرکبها به زیر افکندند و بی درنگ چکمه ها را از پا درآوردند... هر کسی که چاقویی می یافت تا بند چکمه ها را پاره کند و برای بازکردن آن معطل نشود خود را از دیگران خوشبخت تر می دانست. 🔻طولی نکشید که شهر مرو پر از ضجه و گریه شد، یکپارچه احساسات و هیجان و شور و نوا شد.امام رضا(علیه السلام) بعد از هر ده گام که بر می داشتند، می ایستادند و چهار بار تکبیر میگفتند و جمعیت با صدای بلند و با گریه و هیجان او را مشایعت میکردند. جلوه و شکوه معنا و حقیقت، چنان احساسات مردم را برانگیخته بود که جلوه ها و شکوههای مظاهر مادی که مردم انتظار آن را میکشیدند از خاطرها محو شد. صفوف جمعیت با حرارت و شور به طرف مصلی حرکت میکرد. 🔻خبر به مأمون رسید. نزدیکانش به او گفتند که اگر چند دقیقه دیگر این وضع ادامه پیدا کند و علی بن موسی به مصلی برسد، خطر انقلاب وجود دارد. مأمون بر خود لرزید. فورا فرستاد پیش حضرت و تقاضا کرد که برگردید زیرا ممکن است ناراحت شویدید و در شلوغی و ازدحام جمعیت صدمه ببینید. امام کفش و جامۀ خود را خواستند و پوشیدند و مراجعت کردند و فرمودند: "من که اول گفتم از این کار معذورم بدارید!!" 💦❄️⛄️💦❄️
مدح و متن اهل بیت
💦⛈💦⛈💦⛈ #قــسمــتــــ_چـــهـــل_و ششم ♥️عـــشـــق پــــایـــدار♥️ عصر آنروز رفتم ایستگاه تاکسی بین
هفتم ♥️عــشــق پـــــایــــدار♥️ با صدای مامان از افکار خودم بیرون امدم,مامان:معصومه جان پس اول باید به دایی و زن دایی و..بگیم ,اول خانواده ها همدیگر راببینن بعدش اگررررر پسندیدیدم به بقیه هم میگیم,درشته قبول داری؟ فکر هوشمندانه ای بود,به مامان گفتم:مامان فک کنم اقای خانزاده مادرنداشته باشه هااا,حالا کجایه ومامانش چی شده ,الله اعلم وحتی نمدونم چندتاخواهروبرادرن... مامانم گفت :اشکال نداره ,زنگ بزن برای شب جمعه قراربگذار بیایندوازشون بپرس چندنفرن که شام تدارک ببینیم. گفتم :امروز زنگ نمیزنم ,یدفعه میگه دختره چقد هوله,فردا زنگ میزنم ,هنوز تا پنج شنبه دو روز مونده خوب. فرداش تا ساعت ۱۰خواب بودم. پاشدم آبی به سروروم زدم رفتم اشپزخانه ودیدم مامان داره نهارآماده میکنه,سلام کردم. مامان:به به سلام عروس خوابالود,خنده ای زدم وگفتم حالا کو تامن عروس بشم. مامان گفت:داماد عجول ,صبح زود زنگ زد وقرار مرار آشنایی راگذاشت... با تعجب گفتم:نننننه!!!! گفت:اره,ترسیده از دستش بپری وبا لحنی شیطنت امیز ادامه داد... داماد جونم میگفت :خودشه وباباش ,متاسفانه پدر ومادرش وقتی کوچک بوده از هم جدا میشنومادرش میره خارج از کشور والان باپدرش تنها زندگی میکنند. درضمن منم بهش گفتم:که بابات بامانیست وازش جداشدم والان اینجا تنهاییم..... وای مامان چی میگفت؟!اولین بار بود که رو زبان میاورد,یعنی پدر من زنده است؟ مامان:حالا چرا رفتی تو فکر؟صبحانه بخور باید یه خونه تکونی درست وحسابی بکنیم,اخه زشته اینجا نامرتب باشه. ذهنم درگیر شده بود گفتم:ماماااان خستم.... گفت :باعشقی که توچشات دیدم ,خستگی معنا نداره.... با تعجب چهره ی مادرم را نگاه کردم ,باورم نمیشد مادر هم در زندگیش عشقی داشته اخر اینقدر مامان مریم تودار بود که نمیشد به عمق افکارش پی برد اما خواه ناخواه دلم از دستش گرفته بود چرا که من میتونستم پدر بالای سرم داشته باشم اما با یتیمی بزرگ شدم واین علامت سوالی بزرگ برایم بود که چرا؟؟ ادامه دارد.. واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
هشتم ♥️عــــشــق پــــایــــدار♥️ شب جمعه بود ,دل تودلم نبود مامان همه چی را آماده کرده بود,ازمیوه وشیرینی تاچای عروس پز وشام.... با دستپخت خوبش,خورش فسنجان وزرشک پلو با مرغ ومخلفات قبل ازشام ودسرسالاد و....آماده کرده بود. خداییش مامانم همچی تمام بود فقط حیفم میاد که چرا نشد کدبانوی یک خانواده واقعی باشد وهنوز ته دلم از اعتراف ناگهانی مادر مبنی بر جدایی از پدرم,ناراحت بودم اما نتوانستم رک وراست بپرسم ,یعنی یه جورایی روم نشد ,حالا تویه وقت بهتر میپرسم زنگ در را زدند,چادر رنگی به سرکردم ورفتم روحیاط به استقبال, مادرم جلو در هال ایستاد وااای چه استرسی داشتم,راهنماییشون کردم داخل, وای خدای من ,استاد خانزاده مثل اینکه لباسش رابامن ست کرده بود ,یه کت وشلوار کرم ,شکلاتی بایه پیراهن سفید,خیلی خوشگل شده بود. باباش هم کت وشلوارمشکی وپیرهن سفید....بزنم به تخته جوون مونده بود داخل هال شدند مادر سرش راگرفت بالا تا داماد وپدرش راببینه,یک دفعه سلام تو.دهنش خشک شد, هم پدر بهروز وهم مامان من خیره به همدیگه...بهتشون زده بود پدر بهروز:مریم خانم... مامان:آقاااااا محمود... من وبهروزم این وسط چغندر ومثل برق گرفته ها خشکمون زده بود. سردرنمیاوردیم چی شده,بهروزم گیج ترازمن اشاره کرد بریم بشینیم ,یکی از بیرون بیاد فک میکنه خواستگاری بابامه... تمام استرسم تبدیل شد به خنده ای باصدا که باعث شد پدر داماد ومادر من از بهت بپرن ,مادرم بایک عذرخواهی به میهمانان تعارف کرد تا بشینن, سریع رفت اشپزخانه یه چایی ریخت,ویه لیوان اب سرکشید. پشت سرش اومدم وگفتم :ماماااان چه خبره اینجا؟!! مامان:هیچی نپرس فعلا,بزاریه چای وشیرینی بخورن. اینقد گیج بودیم که دسته گل هنوز تودست بهروز مونده بود مامان چای وشیرینی تعارف کرد ومنم گل رااز دست بهروز گرفتم. بهروز که خیلی ریلکس بود یه چشمکی بهم زد واهسته گفت:سرازکار بزرگترا دراوردی؟؟؟ منم فقط سرخ وسفید پدر بهروز رو به مامانم کرد وگفت:شما کجا غیبتون زد یک باره؟؟ مامان سر به زیر وگفت:ماجراها پیش اومد که مجبورشدم, گم بشم همینجور که اونا مشغول حرف زدن بودن بهروز اشاره به من کرد که بریم رو.صندلی نهار خوری کنار پنجره بشینیم ,اومدم از مامانم اجازه بگیرم که دیدم نه بابا,اصلا ما دوتا رایادشون رفته,غرق دنیای خودشونن... نشستم رو صندلی و بهروزم نشست روبه روم اشاره کرد به پذیرایی وگفت:فک کنم یه عروسی درپیش داریم عیااال از حرفش خوشم نیومد ,اخه دوست نداشتم راجب مادرم اینقدر راحت اظهار نظر کنه,اخه درسته که حالا فهمیدم که پدرومادرم از هم جدا شدند اما مدتها بود که میدانستم,مادرم ,بابام را دوست داشته ,اخه کلی خواستگار ریز ودرشت را,به بهانه های الکی رد کرده بود ,اما این استاد خانزاده هم خیلی پررو بود ,درسته از دستش عصبانی,بودم اما ازاین پررویی بهروز خندم گرفت ,سرم راانداختم پایین. وگفتم نچایی یه وقت؟؟از کی تاحالا عیالت شدم که نمیدونم؟ اونم کم نیاورد گفت:همون بعدازامتحان که بله راگفتی دیگه گفتم :استاددددد _:جاااان استاد خلاصه به قول بهروز پدر ومادر حرفاشون را زدند و از شواهد برمیامد که پدرومادرها مخالفتی ندارند من وبهروز پاشدیم میزشام راچیدیم ,بهروز برخلاف ظاهر خشن وجدیش توکلاس,خیلی شوخ وسرزنده ومهربان بود. بهروز یه نگاه به پدرش کرد گفت:خدا راشکر عاشق شدم تا بابام هم بعداز مدتها ,یه لبخند بزنه وهمش متلک میانداخت ومیگفت مزاحم این دوجوون نشیم بزاریم حرفاشون رابزن که دیگه طاقت نیاوردم وگفتم:خواهشا اینجور حرف نزنید,بابای شما شاید منظوری داشته باشه اما مادر من مطمینم مثل داداشش به اقاجااااانت نگاه میکنه,پس لطفا ازاین دست شوخیها نکنید.... بهروز که انگار تو پرش خورده بود,ارام گفت:چشم... ادامه دارد... واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
نهم ♥️عــــشـــق پــــایـــدار♥️ اون شب انگار اون شی نمیخواست تمام بشه وگویا دل میهمانان به رفتن رضا نمیداد. ,اما راه رفتنی راباید رفت,چاره ای نیست. قرار شد دوروز دیگه,مادرم دایی اینا را درجریان بگذارد وجلسه ی رسمی خواستگاری و...انجام شود. اما این داماد عجول راه نداشت که همین شب به دنبال عاقد برود,از اینهمه عجله خندم گرفته بود اما دوست داشتم جناب استاد را یه کم بچزانم ,گرچه خودم هم احساس مهری عجیب به بهروز داشتم اما دلم میخواست یه جورایی گربه را در حجله بکشم. مادرم دایی وزن دایی رادرجریان قرار داد,دایی که مرد فهمیده ای بود,گفت:ان شاالله خوشبخت شوند.اما زن دایی طاقت نیاورد به مادرم گفت:مریم جان,عجله کردی من برای معصومه ومحمد نقشه ها داشتم. مادرم درجوابش گفت:محمد پسر خوبیست اما مثل اینکه قسمت نبوده ,ان شاالله پسرات هر سه تاشون خوشبخت شوند. روز خواستگاری فرا رسید,شوروشوقی درخانواده ی کوچک ما درجریان بود,درخلال کارها,مادرم از عشق دوران نوجوانی اش,عشقی ناپخته ورنگین وبازی روزگار برای زهراخانم گفت,زن دایی که زن شوخ طبعی بود گفت:خداراچه دیدی شاید مادرودختر دوتایی باهم عروس شدند.. مادرم اهی کشید وگفت:به قول خاله صغری,خدا یکی,وعشق هم یکی,این قضیه ی اقا محمود مال زمان نوجوانی من بود که برای اقا محمود شاید رنگ عشق را داشت اما برای من یه حس زودگذر بود . این یعنی ,مامانم ,بابام را دوست داشته...اره درسته... خلاصه خواستگارها آمدندوجلسه خیلی رسمی درحضورخانواده دایی شروع شد.دایی مثل اینکه اقا داماد راپسندیده بود خصوصا حالا که میفهمید هردو اصالتا کرمانی هستیم.... پدر داماد پیشنهاد داد حالا که دایی عروس معمم واهل دین ومسایل دینی,یک صیغه ی محرمیت جاری,شود تا من وبهروز برای انجام کارهای ابتدایی ازدواج راحت تر باشیم. دایی مخالفتی نداشت اما چیزی عنوان کرد که ماتابه حال به آن فکرنکرده بودیم. دایی گفت:چون دختر پدر دارد واحتمالا پدرش درقید حیات است برای هرگونه محرمیتی شرعااجازه پدر شرط است...... همه گیج ومبهوت بودیم ,اما این بازی روزگار است... میچرخد ومیچرخد واینبار عاشقانه تر... ادامه دارد... واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده
هرجا کم آوردی ؛ حوصله نداشتی ، گرفته بودی ، پول نداشتی، کار نداشتی ، باطریت تموم شد ؛ تسبیح بردار و صد مرتبه بگو: استغفرالله ربـی و اتـوب الیـه، آروم میشی📿 استغفار آثار خیلی خاصی داره فقط برای توبه نیست ؛ و خدا خودش خلق کرده و خودش هم یه راهی برای بنده ش میسازه...🌱 •┈┈••••✾•✨🌕✨•✾•••┈
🚶‍♀ ‌تو مهربان باش بگذار بگویند ساده است! فراموش کار است! زود میبخشد... سال هاست دیگر کسی در این سرزمین، ساده نیست... اما تو تغییر نکن! تو خودت باش و نشان بده آدمیّت هنوز نفس می کشد. «الهی قمشه‌ای» 💦❄️⛄️💦❄️
🌟عنایت امام‌زمان (علیه‌السلام ) به شب ♨️ترک نماز شب در بیان ائمه اطهار( علیه‌السلام) بسیار مذمت شده‌است. حضرت ولی‌عصر (ارواحنافداه) در موارد متعددی خطاب به کسانی که توفیق تشرف خدمت ایشان پیدا کرده‌اند، فرموده‌اند:" ننگ است برای شیعیان ما که نماز شب و شب‌بیداری نداشته باشند." از مرحوم آیت‌الله‌العظمی مرعشی نجفی نقل‌شده است: " روزی در راه زیارت گم شدم و بالاخره تا نزدیک مرگ بی‌تاب گشتم. با توسلی به امام‌زمان( ارواحنافداه) حضرت به سراغ من آمدند، و مرا نجات دادند و فرمودند: ننگ است بر شیعیان ما که نماز شب نداشته باشند." شب، مستحب است اما هر امر مستحبی را نمی‌توان به‌سادگی ترک کرد. اگر بنده بداند که خداوند متعال به نماز شب او نزد فرشتگان مباهات می‌کند و به واسطه نافله‌ی شب وی را می‌آموزد، هیچ‌گاه از خواندن آن غافل نمی‌شود. انجام واجبات وظیفه سالک است و علاوه‌برآن ثواب دارد. باعث تقرب می‌شود اما قرب بالاتر و مقام محمود بر اثر اهمیت به مستحبات نصیب سالک می‌شود. ازاین‌رو در تعالیم دینی، مستحبات و خصوصا نماز شب به قرب نوافل تعبیر شده است. 📒خانه خوبان، شماره 25،ص1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خــدایـا 🙏 🌷 آنگونه عزیزانم را بنگر 💫که احساس کنند 🌷خوشبخت ترین کائناتند 💫دل هاشان را سرشاراز آرامش 🌷و خانه هاشان را 💫گرمای محبت خدایی ات ببخش 🌷شبتون بخیر و پر از آرامش الهی 🌷🍃
سکوت راهبردی تا یه جایی خوبه که جبهه مقابل رو ضعیف تر و ما رو قوی تر کنه ... صدای واق واق سگ های وحشی برای یه شیر ارزش شنیده شدن هم نداره اما گاهی باید یکیشونو پاره کنه بندازه وسط تا بقیه حساب دستشون بیاد...
@nightstory57(2).mp3
12.77M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: همیشه صبور باشیم ❤️
✴️ دوشنبه 👈18 دی / جدی 1402 👈25 جمادی الثانی 1445👈8 ژانویه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی. 📛امروز:ساعت 00:40 بامداد قمر از برج عقرب خارج می شود. 📛تقارن نحسین و صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 📛حتما اول صبح صدقه پرداخت شود تا از نحوست آن در امان باشید. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد نجیب و دانا و کار و آوازه او بالا گیرد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️بذر افشانی و کاشت. ✳️آبیاری. ✳️درختکاری. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️عمل و انواع جراحی چشم. ✳️ دوا گذاشتن بر زخمها و التیام جراحت. ✳️استحمام. ✳️و انواع حفاری ها نیک است. 🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب: (شب سه شنبه )فرزند دهانی خوشبو و دلی مهربان دارد. 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب است. 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث صفا خاطر می شود. 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن). ✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه. ✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸زندگیتون مهدوی 🌸 🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
@bayaneziba.mp3
13.15M
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: متفاوت بودن بد نیست❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️پشت سرتو نگاه نکن ❄️تو خیلی چیزا برای ❄️نگاه کردن ❄️به جلو داری ❄️شروع که کنی ❄️تواناییت پیدا می شه ❄️باور کن ❄️که سزاوار رسیدن ❄️به آرزوهات هستى ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهشت مکان نیست, زمان است! زمانی که اندیشه های مثبت و میل به نیکی و عشق ورزی در وجودمان است و جهنم مکان نیست, زمان است! زمانی که اندیشه های منفی و کینه ورزی وجودمان را می آلاید. "خالق بهشت باشید" ❄️🍃
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️قانون جذب طبق قانون فیزیک قرار دادن یک آهن در میدان مغناطیسی، پس از مدت کوتاهی آنرا به "آهنرُبا" تبدیل می‌کند حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی، می شود بدبختی رُبا. و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی، می‌شود خوشبختی رُبا. هرچه را که می‌بینید، هرآنچه را که می‌شنوید، و هر حرفی که می‌زنید، همه دارای انرژی هستند و ذهن شما را همانرُبا می‌کنند به قول حضرت مولانا: تا درطلب گوهر کانی، کانی تا در هوس لقمه نانی، نانی این نکتهٔ رمز اگر بدانی، دانی هرچیز که در جستن آنی، آنی ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕تقدیم به شما 🌸دوشنبه تون زیبا 💕ان شاءالله امروز 🌸با یک انرژی مثبت 💕با یک اتفاق خوب 🌸با یک خبر خوش 💕با یک رونق کاری 🌸با یک نگاه زیبای خدا 💕زندگیتون عالی بشه 🌸روزتون زیبا و در پناه خدا 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه قانون روانشناسی برای کنترل عصبانیت و خشم میگه: چرا وقتی ماشینت جوش میاره دیگه حرکت نمیکنی؟؟ میزنی کنار و وایمیسی؟ چون ممکنه آتیش بگیره و به خودت و دیگران صدمه بزنه. خودت هم همینی! وقتی جوش میاری عصبانی میشی تخت گاز نرو. بزن کنار ساکت باش و هیچی نگو وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیانت :) ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست نیازمندی را گرفتم👋 🕊 برای لحظه ای کوتاه …🤍 و صدایی شنیدم که مرا لرزاند❕ "صدای لبخند خدا " بود …🥰 واضح تر از صدای نفسهایم …♥️ ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ☄️دوشنبه تون عالی🛍 خدایا🌐 امروزبه فرشتگانت بسپار🎆 سبدی پُرازآرامش برکت،خوشبختی دلخوشی و❤️ حس خوب زندگی را🕯 برای دوستانم به ارمغان بیاورند ❄️🍃
⭐️.... خدایم به من دلگرمی داده که: ◻️ میانِ این ...سیلِ خروشانِ بلا، ◻️تو نگاهم می کنی! فدای ....چشمانِ مهربانت        یا عین اللّه النّاظره! ✧════•❁❀❁•════✧ ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج