eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
19.9هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 با ریشم چه کنم؟ امروز در بی مقدمه و شناخت، بنده خدایی که منم او را نمی شناختم پیام داد که تا شما افراطی ها هستید مشکل اهل نمیشود! نه من را میشناخت، نه متنی از من خوانده بود، فقط براساس میزان در پروفایلم به این نتیجه رسید! از او پرسیدم چرا به این نتیجه رسیدید که من افراطی ام، جوابی نداد. اینکه او فورا در خود براساس تصویرم، مرا در دسته قرار داد اگر مثلا ریشم را بزنم و با پروفسوری و یا دختری کنارم عکس بگذارم پس این را به من نمی چسباند و بجای فحش دادن استدلالم را میخواند! و من میشوم روشنفکر مردمی! بعد یاد چهره همت، باکری، زین الدین، حاج قاسم سلیمانی و شهید مرآت افتادم که ریش داشتند و اگر این افراطی ها نبودند، الان باید به صدام حسین میگفتیم: دایی جان و تا کمر خم‌میشدیم! پس ریشم را نمیزنم! بعدتر دیدم، خاوری هم ریش داشت، الان کاناداست، کرباسچی هم ریش داشت، زندانی شد، مرتضوی هم ریش داشت، الان آب خُنک میخورد. پس ریشم را بزنم؟ از طرف دیگر، چند سال پیش با گروهی از وهابی ها که اسم الاحوازیه داشتند در مورد ولایت امیرالمومنین(ع) میکردم، یکی از من پرسید که چرا به اسلام عمل نمیکنی؟ گفتم: چرا؟ جواب داد: به اندازه یک مشت ریش نداری!!! تو مسلمان نیستی!!! با ریش چه کنم؟ با عقل مردمی که با چشم فکر میکنند چه کنم؟ با این دسته بندی ها چه‌کنم؟ بجای اینکه استدلال را بشنوند، از ابتدا فحش میدهند، آخر هم به روح کوروش کبیر صلوات میفرستند و به تمدن ۷۰۰۰ هزار ساله آریایی خود می بالند!؟ از دوستان صاحب ریش و ریشه خواهش میکنم، در فضای مجازی با مردم با حُسن خلق رفتار کنند.
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و یکم : اسیر ✔️ راوی : مهدی فریدوند ، مرتضی پارسائیان 🔸از ويژگيهاي ابراهيم، احترام به ديگران، حتي به اسيران جنگي بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم ميشنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي و ناآگاه هستند. بايد واقعي را از ما ببيند. آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد.لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت. 🔸سه عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود. مسئوليت حفاظت آ نها را به ابراهيم سپرديم. هر چيزي كه از طرف تداركات براي ما مي آمد و يا هر چيزي كه ما ميخورديم. ابراهيم همان را بين اسرا توزيع ميكرد. همين باعث ميشد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند.كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مينشست و با اسرا صحبت ميكرد. 🔸دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شدند. آنها با گريه ميكردند و ميگفتند: ما را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام ميدهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم! ٭٭٭ 🔸عمليات بر روي ارتفاعات آغاز شد. ما دو نفر كمي به سمت بالای ارتفاعات رفتيم. از بچه هاي خودي دور شديم. به سنگري رسيديم که تعدادي عراقي در آن بودند. با اسلحه اشاره كردم که به سمت بيرون حركت كنيد. فكر نميكردم اينقدر زياد باشند! ما دو نفر و آنها پانزده نفر بودند. گفتم:حركت كنيد. اما آ نها هيچ حركتي نميكردند! 🔸طوري بين ما قرار گرفتند كه هر لحظه ممكن بود به هر دوي ما حمله كنند. شايد هم فكر نميكردند ما فقط دو نفر باشيم! دوباره داد زدم: حركت كنيد و با دست اشاره كردم ولي همه عراقيها به افسر درجه داري كه پشت سرشان بود نگاه ميكردند! 🔸افسر بعثي ابروهايش را بالا مي انداخت. يعني نرويد! خيلي ترسيدم، تا حالا در چنين موقعيتي قرار نگرفته بودم. دهانم از ترس تلخ شد. يك لحظه با خودم گفتم: همه را ببندم به رگبار، اما كار درستي نبود. هر لحظه ممكن بود اتفاق بدي رخ دهد. از ترس اسلحه را محكم گرفتم. از خدا خواستم كمكم كند. يكدفعه از پشت ابراهيم را ديديم. به سمت ما مي آمد. آرامش عجيبي پيدا كردم. تا رسيد، در حالي كه به اسرا نگاه ميكردم گفتم: آقا ابرام، كمك! پرسيد: چي شده؟! گفتم: مشكل اون افسر عراقيه. نميخواد اينها حركت كنند! بعد با دست، افسر را نشان دادم. لباس و درج هاش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود. 🔸ابراهيم اسلحه اش را روي دوشش انداخت و جلو رفت. با يك دست يقه بعثي و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يك لحظه او را از جا بلند كرد! چند متر جلوتر او را جلوي پرتگاه آورد. تمامي عراقيها از ترس روي زمين نشستند و دستشان را بالا گرفتند. افسر بعثي مرتب به ابراهيم التماس ميكرد و ميگفت: الدخيل الدخيل، ارحم ارحم و همينطور ناله ميكرد. ذوق زده شده بودم، در پوست خودم نميگنجيدم، تمام ترس لحظات پيش من برطرف شده بود. افسر عراقي را به ميان اسرا برگرداند. آن روز خدا ابراهيم را به كمك ما فرستاد. بعد با هم، اسرا و افسر را به پايين ارتفاع انتقال داديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 شادي روح پاکش صلوات 🌹