eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
. ! مـــــدیونیــــــــــــم .. تا ابــــد ... به و کـــــه در لحظه ، لحظه هـای زندگیشــــــان ، به جای ، ، درخشیـــد..🌺🍃 . ! مـــــــــدیونیم .. تا ابــــــــد.. بـه که ، از رسیدن به محروم شدند تا ما بمانیـم..🌺🍃 . ! مــدیونیــــــــــم.. تـا ابـــــد ... به مـَردانی که ، خود را کردند تا بمـــــانم ، تـــا بمانـــــی ...🌺🍃 . 🍃 🍃 🍃 .
هدایت شده از منتظران ظهور
خدا می بیند ...: 🍃💠🍃💠🍃💠🍃 ☢ گناه بر قلب ☢ ⚡️یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت و گلی شد . 💥من بی خیال، پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود، ولی نشد... ‼️بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت!!! ⚠️آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: "این لباس چِرک مرده شده!" گفت: 🚫"بعضی لکه ها دیر که شود، می میرند؛ باید تا زنده اند پاک شوند!" ❌حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت! بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! 📛حواست که نباشد، گناه، لکه می شود؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری و توبه نکنی، می شود چرک... ♨️به قول صاحب خشکشویی: لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد... 💟 بَلىٰ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحٰاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ 👆آری، هر کس اعمالی زشت اندوخت و کردار بدش به او احاطه نمود چنین کسانی اهل دوزخ‌اند و در آن آتش پیوسته معذّب خواهند بود. 💠📖 "بقره/۸۱" 💟 ⚠️ بدون حضور خدا جایی نرو🚸 🌴به خیالت که به آبادی میرسی؟ ‼️ نه رفیق.... 💡 چراغی که در سیاهی میدرخشد چشم گرگ است ❗️اگر با نامحرمی دوست هستید و چت هایی دارید که ممکنه به گناه کشیده بشین را لطفا ترک کنید.❌ ⚠️ شاید امروزه همه در حال روابط باشند ولی این چنین . سعی کن این پاکی رو از جوانی در خودت نهادینه کنی که گفته اند در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبر است. ✅ اگر گناه کردی، اگر با کسی دوست خلاف شرع داری، اگر کار بدی کردی، اگر از ناموس مردم سو استفاده کردی و هزاران کار اشتباه دیگری که ممکنه انجام داده باشی از امروز تغییر کن. از امروز کن و بدون بدی هات تبدیل به خوبی میشه. این سخن قرآن هست نه من. 💟 وَ هُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُواْ عَنِ السَّیَِّاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُون (سوره شوری آیه ۲۵). ✨و اوست کسى که از بندگانش توبه می پذیرد و از گناهان در می گذرد و آنچه را که می کنید، می داند.✨ ❌ امروز هرچی استیکر، کانال وفیلم و عکس بد داری رو پاک کن. امروز رابطه اشتباهت که خلاف شرع هست رو تمام کن. به قول امام علی (ع) پاک باش تا همسرت پاک باشد. ❗️همین امروز کنیم شاید فردایی نباشه❗️ 💟
﷽ حق الناس یعنی⚠️❓ با بدحجابی..😔 دل کسی زلزله ۱۰ ریشتری به پا کنی...😒 ولی آوار برداریش بیفته گردن همسرش😢 💕💕💕
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌱چشمانم از سر #صبح 🌼قدم ھاے #تو را مےجويند 🌱من به گوشه چشمے 🌼از جانب شما #اميد بستہ ام💖 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃
❣ نذر کردم تا هرچه دارم مال تو چشم هاے خسته😔 پر انتظارم مال تو یک دل💗 دیوانه دارم باهزاران آرزو آرزویم هیچ، قلب بیقرارم مال 🌸🍃
.... ✍چقدر نزدیک است! لرزش عاشقانه دستانی را که به سمت هم می آیند؛ تا در نقطه ای بنام گره بخورند؛ می بینی؟ زمین،به نهایت خستگی میرسد و ما به نهایت همدلی بگمانم تا راهی نمانده 🤲 💕💕💕
💚 مهدی جان پدر مهربانم❤️ نشانده‌اند ما را در دلِ اجابت و خواستند که بخواهیم تا بدهند! هرچه در خواسته‌هایَم می‌گردم جز خواستنی تر نمی‌یابَم ... ▪️تعجیل در ظهور صلوات
🔻آںْقدر قیمتےڪه خداوندخریدارت شود 🔻آںْ هم به بالاترین قیمت؛ یعنے ولایت✨ ☝️ را با مِنّا‌اهلَ‌البِیت خرید💚 ☝️حُرَّش را با 💔 ✅و یقین بدان را با خواهد خرید و چه مقامیست این ...☝️👌 همین الان ۵ مرتبہ ذڪر☟☟ براۍ‌خوشنودی‌امام‌زمان‌عج...🦋🌱 🍁🍂🍁🍂
🖐🏻 ڪمۍ بہ صداۍِ خدا گوش‌ بدھ!! خدا با تمام حادثہ‌ها، دارد با حرف مۍزند، اما براۍ درڪ آن باید یڪ مقدار دقت ڪنۍ.. ارزش بہ همین دقت و مراقبت است🌸• 🔗 🍂🍁🍂🍁
در سمت توام... دلم ... دستم باران... دهانم باران... چشمم باران! روزم را با بندگی تو پاگشا می‌کنم! هر اذانی که می‌وزد... پنجره‌ها باز می‌شوند! یاد کوران می‌کند؛ هر اسم تو را که صدا می‌زنم... ماه در دهانم هزار تکه می‌شود! کاش من... همه بودم! با همه‌ دهان‌ها... تو را صدا می‌زدم! کفش‌های را به پا کرده‌ام؛ دوباره عازم توام؛ تا بوی زلف یار در آبادی من است... هر لب که خنده‌ای کند... از من است! باتوست؛ زندگی همین حالاست!
_ فاطمه سادات؟ _ جانم؟.. _ توام میری؟❣... _ ڪجا؟ _ اممم...باداداشت.راهیان نور؟... _ اره!ماچندساله ڪه میریم. بادودلـے وڪمےمِن.و.مِن میگویم: _ میشه منم بیام؟ چشمانش برق میزند... _ دوست داری بیای؟😏 _ عاوره...خیلـ😔ــے... _چراڪه نشه!..فقط ... گوشه چادرش رامیڪشم... _ فقط چی؟ نگاه معناداری به سرتاپایم میڪند.. _ بایدچادرسرڪنـے.😊 سرڪج میڪنم،ابروبالا میندازم.. _ مگه حجابم بده؟؟؟😒 _ نه!ڪےگفته بده؟!...اماجایـےڪه مامیریم حرمت خاصـےداره! دراصل رفتن اونهابخاطرهمین سیاهـےبوده...حفظ این❣ وڪناری ازچادرش رابادست سمتم میگیرد 🍃🍃🍃🍃 دوست داشتم هرطورشده همراهشان شوم.حال وهوایشان رادوست داشتم. زندگـےشان بوی غریب وآشنایـےازمحبت میداد🌹💞 محبتـےڪه من درزندگـےام دنبالش میگشم؛حالا اینجاست...دربین همین افراد. قرارشد دراین سفربشوم عڪاس اختصاصـےخواهروبرادری ڪه مهرشان عجیب به دلم نشسته بود❣ تصمیمم راگرفتم... . نگاهت مےڪنم پیرهن سفیدباچاپ چهره شهیدهمت،زنجیروپلاڪ،سربندیازهراویڪ تسبیح سبزشفاف پیچیده شده به دورمچ دستت.چقدرساده ای❣ومن به تازگےسادگـےرادوست دارم❣❣ قراربودبه منزل شمابیایم تاسه تایـےبه محل حرڪت ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه رابلدنباشم. وحالااینجاایستاده ام ڪنارحوض آبـےحیاط ڪوچڪتان وتوپشت بمن ایستاده ای. به تصویرلرزان خودم درآب نگاه میڪنم. مےآید...این رادیشب پدرم وقتےفهمیدچه تصمیمےگرفته ام بمن گفت. صدای فاطمه رشته افڪارم راپاره میڪند. 🌹🌹🌹🌹 _ ریحانه؟❣...ریحان؟....الو❣❣😐 نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟❣...😐 _ همینجا❣....چه خوشتیپ ڪردی❣تڪ خور😒(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب توام میووردی مینداختـےدورگردنت❣ به حالت دلخورلبهایم راڪج میڪنم... _ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تامےآیم دوباره غربزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... 🌹🌹🌹🌹 فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلندتقریبامیدود. توبخاطرقدبلندت مجبورمیشوی سرخم ڪنـے،درگوش خواهرت چیزی میگویـےوبلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشےودستش میدهے.. فاطمه لبخندی ازرضایت میزندوسمتم مےآید😊 _ بیا!!.... (وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟😐 _ شلواره😒!معلوم نیس؟؟😁 _ هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلےنیست!؟ _ چرا!...امامیگه فعلا نمیخوادبندازه. یڪ چیزدردلم فرومیریزد،زیرچشمےنگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪرڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے.(وبعدباصدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!😁 وتولبخندمیزنـے❣میدانـےاین حرف من نیست.بااین حال سرڪج میڪنےوجواب میدهی: _ خواهش میڪنم! 🌹🌹🌹🌹 احساس ارامش میڪنم درست روی شانه هایم... نمیدانم ازچیست! از یا... 🌹 ... . نویسنده: بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده. مسوولـــــــــــــــے😐 آب دهانم راقورت میدهم وسمتت مےآیم.... _ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟ یڪ باڪس برمیداری وسمتم میگیری _ علیڪم السلام!...بفرمایید خشڪ میشوم ...سلام نڪرده بودم! ... دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم... یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود... چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری... _ آخ آخ... روی پایت افتاده بود! محڪم به پیشانـےام میزنم _ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟ پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت راازمن بدزدی... _ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل _ تروخدا ببخشید!.😢..الان خوبید؟... ببینم پاتونو!.... بازهم به پیشانـےمیڪوبم! باخجالت سمت درحسینیه میدوم. صدایت را ازپشت سرمیشنوم: _ خانوم علیزاده!... لب میگزم وبرمیگردم سمتت... لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب... _ اینو جاگذاشتید... نزدیڪ ترڪه مےآیـے،خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم... ڪه عطرت رابخوبـےاحساس میڪنم ... 💞 همه وجودم میشود استشمام عطرت... چقدر آرام است........ 🌹 نزدیڪ غروب،وقت برای خودمان بود... چشمانم دنبالت میگشت.. میخواستم اخرای این سفرچندعڪس از...📷 گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـےراثبت ڪنم.. زمین پرفرازونشیب فڪه باپرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـےغریب راالقا میڪرد.. تپه های خاڪـے...🌷🌷 و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـےازهمین تپه ها ونگاهت به سرخـےآسمان است. پشت بمن هستـےوزیرلب زمزمه میڪنـے: ....آنهادیدند😢... آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت رابهم بزنم... اما... 💞 _ آقای هاشمـے..! توقع مرانداشتی...انهم درآن خلوت.. ازجامیپری!مےایستـےوزمانـےڪه رومیگردانـےسمت من،پشت پایت درست لبه ی تپه،خالـےمیشود و... ازسراشیبـےاش پایین مےافتـے.😓😨😮 سرجا خشڪم میزند!!... پاهایم تڪان نمیخورد...بزور صدارازحنجره ام بیرون میڪشم... _ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!... یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم... میبینم پایین سراشیبـےدوزانو نشسته ای و گریه میڪنـے... تمام لباست خاڪـےاست... وبایڪ دست مچ دست دیگرت راگرفته ای... فڪرخنده داری میڪنم!! اما...تو... حتمن اشڪهایت ازسربهانه نیست...علت دارد...علتـےڪه بعدها آن رامیفهمم... سعـےمیڪنم آهسته ازتپه پایین بیایم ڪه متوجه وبسرعت بلند میشوی... قصدرفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم.....😣 تمام جرئتم راجمع میڪنم وبلند صدایت میڪنم... _ اقای هاشمی....اقا ... یکلحظه نرید... تروخدا... باور ڪنید من!....نمیخواستم ڪه دوباره.... دستتون طوریش شد؟؟... اقای هاشمی باشمام... اماتو بدون توجه سعـےڪردی جای راه رفتن،بدوی!...تازودتراز شر من راحت شوی... محڪم به پیشانـےمیڪوبم... ؟؟؟ 😭 💞 انقدرنگاهت میڪنم ڪه در چهارچوب نگاه من گم میشوی... ... یانه... .. ما انقدر به غلطهاعادت کردیم که... دراصل چقدر من .... 💞 ... . نویسنده : ذارید بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹 ❤ 🌹 دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم. نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم. ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم.. _ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما😭 _ آب ڪمه لازمش دارم. _ بابا دارم میپزم😠 _ خب بپز😒میخواااامش _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے❣ 💗 توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے... _ فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ آب رومیدی؟ بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری... نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگرمیگیرم❣ _ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش روبرای چنددقیقه لازم داره... پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه رادستش میدهم واو هم به دست تو! آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبزشفاف رارویش میگذاری،اقامه میبندی ودوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرادردست میگیرد وازجا میڪند.... 💗 بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرماوتشنگـےازیادم میرود.آن چیزی ڪه مرااینقدرجذب میڪندچیست. نمازت ڪه تمام میشود،سجده میڪنـےڪمـےطولانےوبعدازآنڪه پیشانےات بوسه ازمهر رارهامیڪندبانگاهت فاطمه راصدامیزنے. اوهم دست مرامیڪشد،ڪنارتودرست دریڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪےرابرمیداری وباحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن... ...زیارت عاشورا❣ وچقدرصوتت دلنشین است درهمان حال اشڪ ازگوشه چشمانت می غلتد... فاطمه بعدازان گفت: _ همیشه بعدازنمازت صداش میڪنےتازیارت عاشورابخونـے... 💗 چقدرحالت را،این حس خوبت را دوست دارم. چقدرعجیب.. ڪه هرڪارت میدهد... حتـے لبخندت 🌹 دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم... اگراینجا هستم همه ازلطف ... الهـے.. فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته... _ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی! _ هوی و....!😓.لاالله الا الله....اینجا اومدی ادم شے! _ هروخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه😖... _ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟ _ واع بخیل!..یه اب میخواما... _ منم میخوام 😁...اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن... قربونت بروبگیر!خدااجرت بده😂 بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے😒 اززیرچادرمیخندد... 💞 سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده. مسوولـــــــــــــــے😐 ... . نویسنده : رید بامــــاهمـــراه باشــید🌹
💠 ✳️ ❤️ ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ میدویم و گوشه ای پناه میگیریم. لحظه به لحظه باتو بودن برایم عین رویاس...توهمانی هستی که یک ماه برایش جنگیدم! صحن سراسر نور شده بود.آب روی زمین جمع شده و تصویر گنبد را روی خود منعکس میکند. بوی گلاب و عطر خاص مقدس  حال و هوایی خاص دارد. زمزمه خواندن زیارت عاشورایت در گوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟از سرما به دستت میچسبم و بازوات رامیگیرم. خط به خط که میخوانی دلم رامیلرزانی! نگاهت میکنم چشمهای خیس و شانه های لرزانت .... یکدفعه سرت را پایین میندازی... و زمزمه ات تغییر میکند _ منو یکم ببین سینه زنیم رو هم ببین ببین که خیس شدم... عرق نوکری ببین... دلم یجوریه... ولی پرواز صبوریه! چقد شهید دارن میارن از تو سوریه... چقد...شهید... منم باید برم... برم ... به هق هق میفتی...مگر مرد هم... گویی قلبم را فشار میدهند...باهر هق هق تو!... یک لحظه در دلم میگذرد زمینی_نیستی!... ! ... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ اطلب من المهد الی تا به ابد باید این جمله برای همه دستور شود ❣❤️❣❤️❣❤️❣ نویسنده این متن👆: 👉 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــــها به یاد می تپد و روشــــنی نگاه به افق ظهـور توست بیا و گـرد را توتیای چشــمانمان قرار ده
💚 رو سیاهَم امّـا ، به نگاهِ ... رو سفید میشوم آقا‌‌‌! 🌤اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم