💠زندگی نامه#شهیدمدافع_حرم_مهندس_میلادمصطفوی💠🌷🌷🌷
🍃شهید سید محمد مصطفوی در پانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در شهرستان بهار استان همدان دیده به جهان گشود. از خانواده مذهبی بودند. پدرش سید هاشم نام داشت و با شغل رانندگی کامیون اهمیت زیادی به روزی حلال می داد. مادرش مدرس قرآن بود و مسئول هیئت مذهبی و یک سال قبل از شهادت سید میلاد دارفانی را وداع گفت. نام مستعارش سید میلاد بود و یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خود داشت. سید میلاد تحصیلاتش را در شهر بهار گذراند و از همان دوران ابتدایی از نماز و روزه اش غافل نبود و هر چه خود را بیشتر می شناخت اعتقاداتش بیشتر می شد. در سن نوجوانی وارد عرصه ورزش شد. در رشته کشتی شروع به فعالیت کرد و توانست در این مدت به مقام هایی در سطح شهر و استان و کشوری نائل گردد. سید میلاد فردی بسیار شوخ طبع و مردم دار بود. از سال ۱۳۸۰ هر هفته یک هفته قبل از شروع سال جدید تا یک ماه ابتدا سال جدید در راهیان نور خادم زائران راهیان نور بود. وی تحصیلات دانشگاهی را در رشته مهندسی عمران در دانشگاه همدان گذراند و از همان ابتدا در بسیج دانشجویی مشغول فعالیت بود.
در دوران جوانی نماز شب را به برنامه هایش افزوده بود. سرکشی به خانواده شهدا از برنامه های اصلی اش در زندگی بود خادم الشهدایی تا جایی در وجودش رفته بود که شهادت بزرگترین آرزویش شده بود و همیشه از مادرش التماس دعای شهادت میکرد.
در سال ۱۳۸۸ و پس از گرفتن مدرک کارشناسی از دانشگاه همدان در سال ۱۳۸۹ بخدمت سربازی اعزام گردید. سپس به شهرش باز گشت و در عمران و شهرسازی و همکاری با وزارت راه و ترابری مشغول بکار شد. حضور در مساجد و هیئت های مذهبی را از وظایفش می دانست . از سوابقش می توان به همکاری و فعالیت در هیئت های مذهبی شهرستان و فعالیت در گردان ۱۶۵ امام حسین (ع) بهار و همکاری با کانون های جوانان در عرصه فرهنگی و علمی اشاره کرد . وی پس از انجام پروژه های ساختمانی و شرکت در رزمایش های بیت المقدس و آموزش های سپاه در منطقه در ۱۴ مهر ماه سال ۱۳۹۴ بهمراه جمعی از رزمندگان اسلام و مدافعان حرم حضرت زینب کبری (س) عازم کشور سوریه و وارد استان حلب از مناطق سوری گردید و در تاریخ ۲۵ مهر ماه ۱۳۹۴ در منطقه ازگله (روستای شقیدله) در بیست کیلومتری شهر حلب در حین عملیات آزاد سازی حلب و در درگیری با گروهک های تکفیری و النصره به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهرش پس از بیست روز به کشورش باز گشت و در گلزار شهدای شهر آیت الله شیخ محمد بهاری در کنار مزار مادرش آرام گرفت.
#راهش_جاوید_باد
⛄️💦❄️💦⛄️
✍ #زندگی_نامه_شهیدخلیل_بینا_باشی
🌷خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسینآقا و گلخانم روزهای پرالتهابی را پشتسر میگذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برایشان تقدیر کرده بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسینآقا بههمراه تمام درختان و گلهای روستای با صفایشان، کلاتهرودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود #شکرگزار_خدایش شد.
نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتداییاش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوبآهن رفت و در آنجا مشغول شد.
خلیل دوران خدمت نظام را در تهران گذراند. پس از پایان خدمت سربازی، شریک زندگیاش را انتخاب کرد. زینبخانم دخترعموی مهربانش، کسی بود که خلیل به اراده و خواست خداوند در کنارش قرار گرفت و همسفرش شد برای ادامۀ راه زندگی.
شش ماه بعد از آنکه زندگی زیر یک سقف را با همسرش تجربه میکرد، پای ماندن نداشت. او که چند مرحله به #جبهه رفته بود و نسیم خوش وصل و عطر میدانهای نبرد را در کنار سجادۀ خونین همسنگرانش تجربه کرده بود، دوباره و برای آخرین بار راهی #سرزمین_پاکبازی و #جانبازی دوستانش شد. وقتی که میرفت، میدانست که بازگشتی ندارد. مهاجری که پروایی از رفتن نداشت. دویستوده روز حضورش در میدان رزم گواه جانباختگیاش بود.
وقتی که رفت، چهارم دیماه شصتوچهار بود. در بیستویکم بهمنماه در عملیات والفجر۸ زمانی که خواست پیکر پاک دوستان غواص و شهیدش را از دستان اروند بگیرد، خود نیز در آغوش اروند به گمنامی شهره یافت.
خبر شهادت و گمنامیاش در اروند به همسرش رسید. بیست روز بعد دخترش به دنیا پا نهاد درحالیکه خلیل غرق در دوستی خدا شده بود و گمنام دریای عشق الهی. دوازده سال قصۀ نبودنش به طول انجامید. سرانجام #پلاک، تنها نشان خلیل شد. مزار خلیل در زادگاهش روستای کلاتهرودبار دامغان قرار دارد و آرامگاه دل بیقرار دخترش.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”
✍ #زندگی_نامه_شهیدخلیل_بینا_باشی
🌷خرداد سال چهل از راه رسیده بود و حسینآقا و گلخانم روزهای پرالتهابی را پشتسر میگذاشتند. منتظر بودند و راضی به هر چه خدا برایشان تقدیر کرده بود. هشتمین روز خرداد با شنیدن صدای نوزاد، حسینآقا بههمراه تمام درختان و گلهای روستای با صفایشان، کلاتهرودبار دستانش را به آسمان برد و با تمام وجود #شکرگزار_خدایش شد.
نامش را خلیل گذاشتند تا گوهر وجودش با دوستی خدا شکل گیرد و سرانجامی نیک برایش تقدیر شود. تحصیلات ابتداییاش را در همان روستا به پایان رساند. از آن پس برای کار به ذوبآهن رفت و در آنجا مشغول شد.
خلیل دوران خدمت نظام را در تهران گذراند. پس از پایان خدمت سربازی، شریک زندگیاش را انتخاب کرد. زینبخانم دخترعموی مهربانش، کسی بود که خلیل به اراده و خواست خداوند در کنارش قرار گرفت و همسفرش شد برای ادامۀ راه زندگی.
شش ماه بعد از آنکه زندگی زیر یک سقف را با همسرش تجربه میکرد، پای ماندن نداشت. او که چند مرحله به #جبهه رفته بود و نسیم خوش وصل و عطر میدانهای نبرد را در کنار سجادۀ خونین همسنگرانش تجربه کرده بود، دوباره و برای آخرین بار راهی #سرزمین_پاکبازی و #جانبازی دوستانش شد. وقتی که میرفت، میدانست که بازگشتی ندارد. مهاجری که پروایی از رفتن نداشت. دویستوده روز حضورش در میدان رزم گواه جانباختگیاش بود.
وقتی که رفت، چهارم دیماه شصتوچهار بود. در بیستویکم بهمنماه در عملیات والفجر۸ زمانی که خواست پیکر پاک دوستان غواص و شهیدش را از دستان اروند بگیرد، خود نیز در آغوش اروند به گمنامی شهره یافت.
خبر شهادت و گمنامیاش در اروند به همسرش رسید. بیست روز بعد دخترش به دنیا پا نهاد درحالیکه خلیل غرق در دوستی خدا شده بود و گمنام دریای عشق الهی. دوازده سال قصۀ نبودنش به طول انجامید. سرانجام #پلاک، تنها نشان خلیل شد. مزار خلیل در زادگاهش روستای کلاتهرودبار دامغان قرار دارد و آرامگاه دل بیقرار دخترش.🌷
“ #راهش_جاوید_باد”