「🖤🖇•••」
پسر اول گفتـــــ:
مادر،ا جازه هستـــــ برم جبہہ؟
گفتـــــ: برو عزیزم...
رفتـــــ و؛ والفجـر مقدماتے شہید شد':
⟦ #شہیداحمدتلخابے
پسر دوم گفتـــــ:
مادر، داداش ڪہ رفتـــــ من هم برم!؟
گفت: برو عزیزم...
رفتـــــ و عملیاتـــــ خیبر شہید شد':
⟦ #شہیدابوالقاسمتلخابے
همسرش گفتـــــ:
حاج خانوم بچہها رفتند، ما هم بریم
تفنگـــــ بچہها روے زمین نمونہ . .
رفتـــــ و عملیاتـــــ والفجر ۸ شہید شد':
⟦ #شہیدعلےتلخابے
مادر بہ خـــــدا گفتـــــ:
همہ دنیام رو قبول ڪردے،
خودم رو هم قبول ڪن...
رفت و در حج خونین شہید شد:
⟦ #شہیده ڪبرےتلخابے🌱🕊
💕💚💕
به نام خدا
.#شهیدایوب_بلندی
❤قسمت اول❤ .
وقتی رسیدیم ایوب هم رسیده بود
مادر صفورا دستش را گذاشت روی شانه م و گفت :خوش امدی برو بالا،الان حاجی را هم میفرستم
بنشینید سنگ هایتان را از هم وا کنید
دلم شور میزد
نگرانی ک توی چشم های #شهیده و زهرا می دیدم دلشوره ام را بیشتر میکرد
به مادر گفته بودم با خواهرهایم میرویم #دعای_کمیل و حالا امده بودیم،خانه دوستم صفورا
تقصیر خود مامان بود
وقتی گفتم دوست دارم با جانباز#ازدواج کنم یک هفته مریض شد!
کلی اه و ناله راه انداخت که تو میخواهی خودت را بدبخت کنی
دختر اول بودم و اولین نوه ی هر دو خانواده
همه بزرگتر های فامیل روم تعصب داشتند
#عمه_زینب م از تصمیمم باخبر شد،کارش ب قرص و دوا و دکتر اعصاب کشید
وقتی برای دیدنش رفتم
با یک ترکه مرا زد و گفت :
اگر خیلی دلت میخواهد کمک کنی ،برو درس بخوان و دکتر بشو به ده بیست نفر از اینها خدمت کن
اما خودت را اسیر یکیشان نکن ک معلوم نیست چقدر زنده است!
چطوری زنده است!
فردا با چهار تا بچه نگذاردت!
صفورا در بیمارستان مدرس کمک پرستار شده بود همانجا ایوب را دیده بود
اورا از #جبهه برای برای مداوا به ان بیمارستان منتقل کرده بودند
صفورا انقدر از خلق و خوی ایوب برای .وپدر و مادرش تعریف کرده بود ک انها
هم برای ملاقاتش رفتند بیمارستان
ارتباط ایوب با خانواده صفورا حتی بعد از مرگ پدر صفورا هم ادامه داشت
این رفت و امد ها باعث شده بود صفورا ایوب را بشناسد و ما را ب هم معرفی کند.. .
#ادامه_دارد
#داستان_واقعی