هدایت شده از منتظران ظهور
#نرم_شدن_دلها
#جلب_روزی_جدید
خواندن "سوره #طه" نزدیڪ طلوع فجر صادق موجب جلب روزے جدید و نرم شدن دل هاے مردم نسبت بہ او و غلبہ بر دشمن خواهد شد.
📚 ختوم و اذکار ص ۱۶۴
.
#رفع_دشواری_زندگی
امام #صادق علیه السلام می فرمایند:
هر زمانی که حاجتی به خداوند داشتی و دشواری در زندگی ات به وجود آمده بود دو رکعت #نماز بخوان هنگامیکه نماز تمام شد بگو:
الله اکبر الله اکبر الله اکبر.
سپس #تسبیحات_حضرت_زهرا را به جای آور بعد #سجده کن و صد مرتبه بگو :
⛅ يَا مَوْلَاتِي( یا ) فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي ⛅
بعد از آن طرف #راست_پیشانی را بر #سجده گذاشته و #صد مرتبه دیگر نیز تکرار کن سپس #سمت_چپ را بر #سجده گذاشته و #صد مرتبه دیگر نیز بگو بعد از آن #پیشانی را بر مهر گذاشته و این ذکر را _صد_و_ده مرتبه تکرار کن بعد از اتمام اذکار #حاجت خویش را از خداوند طلب کن ان شاالله برآورده خواهد شد.
📚 بحارالانوار ج ۹۱ ص ۳۰ و۳۱
📚 مستدرک الوسائل ج ۶ ص ۳۱۳
.
#معتبرترین_دعا_برای_پولدار_شدن
اگر بنا باشد تا آیه ای از قرآن کریم را بعنوان مجرب ترین آیه جهت وسعت #رزق و #روزی و #گشایش #کسب و #کار و خیر و برکت بدانیم، بدون شک آن آیه؛ آیات 2و3 سوره #طلاق است که به و من یتق الله مشهور می باشد.
در خصوص خواص این آیات، #بزرگان فرموده اند که تأثیرآن در #گشایش روزی و برکت در رزق مجرب و تضمینی است اما باید با اخلاص و مداومت خوانده شود.
پیامبر اکرم(صلی الله و علیه وآله) فرمودند:
من آیه اى را در #قرآن مى شناسم که اگر تمام انسانها دست به دامن آن شوند براى حل مشکلات آنها #کافى است و آن آیات دوم و سوم سوره طلاق است:
«وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْث لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالِغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْىء قَدْراً»
📚 مجمع البیان، جلد 10، صفحه 306
.
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #مدافع_عشق °○❂
🔻 قسمت #صد
سمانه لبخندی به صورت نگران سمیه خانم و صغری زد و کمی از آن ها دور شد و آرام گفت:
ــ چی شده دایی؟کمیل چیزیش شده؟
ــ آروم باش سمانه،الان نمیتونم برات توضیح بدم،سریع خودتو برسون به این آدرس
ــ دایی یه چیزی بگ...
ــ سمانه الان وقت توضیح نیست،برا سمیه یه بهونه بیارو بگو که امشب کمیل نمیاد تو هم سریع بیا ،خداحافظ
صدای بوق در گوشش پیچید،شوکه به قاب عکس روبه رویش خیره ماند،احساس بدی تمام وجودش را فرا گرفت،نفس عمیقی کشید و سعی کرد لبخندی بزند،برگشت و و کنار سمیه نشست و گفت:
ــ خاله دایی محمد زنگ زد،مثل اینکه یکی از دوستای صمیمی کمیل به رحمت خدا رفته،الانم خونشونه امشبم نمیاد چون با دایی دورو بر مراسماتن
سمیه خانم نگران پرسید:
ــ کدوم دوستش؟
ــ دایی نگفت،سرشون خیلی شلوغ بود،فقط میخواست خبر بده
صغری ناراحت گفت:
ــ خیلی بد شد ،این همه تدارک دیدیم.نمیشد یه روز دیگه میمرد
سمیه خانم اخمی کرد و گفت:
ــ اینجوری نگو صغری،خدا رحمتش کنه ان شاءالله نور به قبرش بباره
سمانه ان شاءالله ای گفت و از جایش بلند شد:
ــ من دیگه برم ،صغری برام یه آژانس بگیر
ــ کجا دخترم امشبو حتما باید بمونی پیشمون شاید کمیل برگشت
صغری حرف مادرش را تایید کرد،اما سمانه عجله داشت تا هر چه سریعتر خودش را به آدرسی که محمد داده برسد.
بعد از کلی بحث بلاخره موفق شد و صغری برایش آژانس گرفت،چادرش را سر کرد و بعد از خداحافظی سوار ماشین شد.
به پیامک نگاهی انداخت و گفت:
ــ ببخشید آقا برید اسلامشهر
ــ ولی گفتید ...
ــ نظرمون عوض شد برید اسلامشهر
ــ کرایه بیشتر میشه خواهر
ــ مشکلی نیست
راننده شانه ای به علامت بیخیالی نشان داد و مشغول رانندگی شد،
بعد از ربع ساعت با آدرسی که سمانه داد،ماشین جلوی خانه ای ایستاد،بعد از حساب کردن کرایه از ماشین پیاده شد،دوباره به آدرس نگاهی انداخت ،درست آماده بود،پلاک ۵۶
دکمه آیفون را فشار داد،که سریع در با صدای تیکی باز شد،سریع وارد شد و در را بست خانه حیاط نداشت و مستقیم وارد راه پله می شدی،با ترس نگاهی به راه پله انداخت،آرام و با تردید پله ها را بالا رفت اما با دیدن محمد بالاب پله ها نفس آسوده ای کشید و سریع بالا رفت.
ــ سلام دایی،چی شده
ــ آروم باش سمانه
با این حرف محمد ،سمانه آرام نشد که هیچ ،از ترس بدنش یخ زد.
ــ چی شده؟برا کمیل چه اتفاقی افتاده
↩️ #ادامہ_دارد...
○⭕️
✍🏻 #نویسنده: محیا سادات هاشمی
○⭕️
--------------------•○◈❂