eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاییــــز باهمه زیبایی هایش🍁 و برگ ریزانش داره تمام میشه🍂🍁 زمستان باسرما❄️🌨 و سپیدی برفش در راه است❄️ امیدوارم بارش هردانه برف زمستانی❄️ آمینی باشد برای آرزوهای زیباتون🙏 ⛄️پیشاپیش یلدا مبارک⛄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد، عزیز می‌شود ... *یک لحظه آفتاب در هوای سرد ، غنیمت می‌شود ... *خدا در مواقع سختی ها ، تنها پناه می‌شود ... *یک قطره نور در دریای تاریکی ، همۀ دنیا می‌شود … *یک عزیز وقتی که از دست رفت ، همه کس می‌شود … *پاییز وقتی که تمام شد ، به نظر قشنگ و قشنگتر می‌شود... و ما همیشه دیر متوجه می‌شویم! " قدر داشته‌هایمان را بدانیم… چرا که خیلی زود، دیر می‌شود ..." واپسین روزهای پاییزتون قشنگ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄واحد شمارش روز 🌸آفتاب نیست، دل ماست ❄صبح هر روز 🌸با آهنگ دل ما بیدار می شود ❄و با لبخندهای ما حیات میگیرد 🌸ما به تعداد گلهای بهارخندیده ایم ❄طلوع کرده ایم و رقص کنان 🌸آفتاب را بیدار کرده ایم ❄روزتان بیدار 🌸روزتان خوشحال ❄روزتان غزل... 🌹عزیزان پیشاپیش زمستانی سرشار از شادی 🌹و خبرهای خوب و خوش براتون آرزومندم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁زنـدگی یک" آرزو" است 🍂آنرا بخوان 🍁زنـدگی یک "بازی" است 🍂آنرا بـازی کن 🍁زندگی یک "مبـارزه" است 🍂با آن مقابله کن 🍁زنـدگی یک "رویا"ست 🍂به آن واقعیت ببخش 🍁زنـدگی یک"عشق" است 🍂از آن لذت ببـر
‌─═༅🍂░⃟⃟🧡 داستان کوتاه 🔹یک داستان واقعی و شنیدنی است ✍ماًمورِ کنترلِ بلیت قطاری که به مقصد بنگلور از بمبئی در حالِ انجام وظیفه بود ، متوجه دختری که ‌زیر صندلی پنهان شده بود گردید دخترحدودا ۱۳ یا ۱۴ ساله بود . از او خواست تا بلیت خود را ارایه دهد . دختر با تردید پاسخ داد که بلیت ندارد . مامورِ قطار به دختر گفت باید از قطار پیاده شود . 🔸ناگهان صدایی از پشت سر مأمور به گوش رسید : من کرایه او را پرداخت می کنم. این صدایِ خانم بهتا چاریا که مُدرسِ یک کالج بود . خانم بهتا هزینه بلیت دختر را پرداخت و از او خواست که نزدیکِ او بنشیند . 🔹از او پرسید : اسمت چیست ؟ دختر پاسخ داد : « چیترا » . گفت : داری کجا میری ؟ دختر گفت : من جایی برای رفتن ندارم ! خانم بهتاچاریا به او : پس با من بیا . 🔸پس از رسیدن به بنگلور ، خانم بهتا دخترک را به یک سازمانِ غیرِ دولتی تحویل داد تا از او مراقبت شود . بعدها خانم بهتاچاریا به دهلی نقل مکان کرد و ارتباط آن دو با یکدیگر قطع شد . پس از حدود ۲۰ سال ، خانم بهتاچاریا به سانفرانسیسکو در آمریکا دعوت شد تا در یک کالج سخنرانی کند . 🔹او در یک رستوران مشغول صرفِ غذا بود ، اما وقتی صورت حساب را درخواست کرد ، به او گفتند : که صورت حسابش قبلا پرداخت شده است ! تعجب کرد !! وقتی برگشت ، زنی را با شوهرش دید که به او لبخند می زد . خانم بهتاچاریا از زوج پرسید : چرا صورت حساب من را پرداخت کردید ؟ زنِ جوان پاسخ داد : 🔸خانم، صورت حسابی که من امروز پرداخت کردم ، در مقایسه با کرایه ای که برای سفرِ قطار از بمبئی به بنگلور برای من پرداخت کردید ، بسیار کم و ناچیز است . اشک از چشمان هر دو خانم سرازیر شد و همدیگر را در آغوش گرفتند خانم بهتا چاریا با خوشحالی و حیرت زده گفت : 🔹اوه چیترا ... تو هستی ...؟! بانوی جوان در حالی که یکدیگر را در آغوش گرفته بودند گفت : خانم نامِ من الان چیترا نیست . من سودا مورتی هستم و این هم شوهرِ من است ، آقای نارایان مورتی . 🔸دوستان تعجب نکنید شما در حال خواندنِ داستان واقعیِ بخشی از زندگیِ خانم سودا مورتی ، رئیسِ اینفوسیس با مسئولیت محدود و آقای نارایان مورتی، فردی که شرکت نرم افزاری چند میلیونی اینفوسیس را تأسیس کرد ، هستید . 🔹خوب است بدانید آکشتا مورتی دخترِ این زوج با ریشی سوناک که اکنون نخست وزیر بریتانیا است ازدواج کرده است . " ریشی سوناک دامادِ سودا مورتی یا همان چیترا ، دخترکی که به دلیلِ نداشتن بلیت قطار ، زیر صندلی پنهان شده بود ، 🔸اولین نخست وزیرِ آسیایی‌ تبارِ تاریخ بریتانیا و جوان‌ترن رهبرِ دولت در تاریخِ معاصر این کشور می باشد !! بله ، گاهی کمک کوچکی که به دیگران می کنید می تواند کلِ زندگی آنها را تغییر دهد ! ✍چه خوب است کمی عمیق تر به درونِ این داستان برویم و سعی کنیم از نیکی کردن به کسانی که در مضیقه هستند ، به ویژه هنگامی که انجام آن در حدِ توانایی و اختیارِ ماست ، دریغ نکنیم.   
امروز بیدار شدی!! ولی ممکن بـود بیدار نشی... این نشون میده خدا باز بهت فرصت جبران رو داده! خواب مثل مرگِ.. آدم شب میمیره و صبح باز خدا بهش وقت میده و زنده می‌شه؛) از فرصت هات نهایت استفاده رو ببر و زود توبه کن نزار دیر بشه...  🫀|⇢خداهست.
💠 ‼️ 💠ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ امام "ﻋﻠـﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛ 💠وﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻨﺪ امام"ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ، ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲﮐﻨﻴﻢ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛ 📛ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،و ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ کنند…😞😞💔 👈برای یاری امام زمان چه کنیم⁉️ جواب یک کلمه است : گناه نکن!
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند به سمت کربلا هر صبح میگویم سلام آقا اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ💚 الســلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
مولاناعلی: [شمارا چه شده است ؛ که به اندکی از دنیا که میرسید شادمان می گردید و بسیاری از آخرت را که از دست می دهید غمگین نمی شوید. .] -نهج‌البلاغه‌خطبه۱۱۳
📌 درگذشت خطیب شهیر محمدتقی فلسفی 🔹 حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی در سال ۱۲۸۶ ش در خانواده‌ای عالم به دنیا آمد. وی پس از فراگیری ادبیات و سطوح، به آموختن فلسفه و علوم معقول نزد علمای بزرگ پرداخت و پس از آن به وعظ و خطابه روی آورد. در پانزده سالگی به منبر می‌رفت و از آن پس، نام فلسفی بر سر زبان‌ها افتاد. 🔸 وی پس از اعتراض به کشتار مسجد گوهرشاد، ممنوع المنبر و خلع لباس شد تا اینکه پس از سه سال و با کوشش آیت اللَّه کاشانی، منبرش رسماً آزاد گردید. او در طول ده‌ها سال، بارها در منبرهای پرشور خود، رژیم پهلوی را مورد انتقاد قرار داد و در زمان‌های گوناگون به تبعیت از علما، به ویژه امام خمینی (ره)، به مخالفت با رژیم برخاست. 🔹 وی در این دوران، چندین بار بازداشت شد و بارها ممنوع المنبر گردید. فلسفی همواره با فرقه بهائیت و کمونیسم و حزب توده مبارزه می‌کرد و در این راه، ترسی به خود راه نمی‌داد. او پس از پیروزی انقلاب و پس از هفت سال ممنوعیت منبر و اندکی پس از ورود امام به ایران، در حضور امام و هزاران نفر دیگر، سخنرانی کرد و بار دیگر مورد تفقد امام قرار گرفت. 🔸 با پیروزی انقلاب، او به رغم کهولت سن، تا پایان عمر خود به فعالیت‌های مختلف و منبرهای روشنگر خویش ادامه داد و لحظه‌ای نیاسود تا این که در ۲۷ آذر ۱۳۷۷ دار فانی را وداع گفت. عمده آثار وی با نام «گفتار فلسفی» انتشار یافته که شامل عناوینی چون «کودک از نظر وراثت و تربیت»، «جوان از نظر عقل و احساسات» و «بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات» است.
مدح و متن اهل بیت
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتاد_هفتم🎬: آرسن وارد خانه شد و آن جوان را در اتاقی که مجاور
🎬: آرسن از شدت خواب، چشمانش روی هم افتاده بود، اما گرمای وجود ابلیس که اینک روی سینه اش خوابیده بود این خواب را از سر او پراند. وقتی این گرما همراه با ناز و نوازش و بوسه های آتشین ابلیس شد، آرسن از خود بیخود شد، او که مانند باقی مردم شهر سدوم مرزهای فساد و فحشا را در نوردیده بود و مدتها بود که همسر و دخترانش را تحت اختیار دیگر مردها قرار میداد، اینک با وجود ابلیس، لذتی تازه و نو را تجربه می کرد، لذتی که تا به حال به فکر هیچ بنی بشری نرسیده بود، حالا او کمبود و نبود همسرش را با وجود ابلیس و عشوه گری های او، که در قالب مردی جوان و زیبا در کنارش بود بر طرف می کرد. ابلیس دم به دقیقه حرکات جدیدی انجام میداد و آرسن هم با او همراه می شد، هر حرکتی که ابلیس می کرد، آرسن هم طوطی وار انجام میداد و این کارهای شیطانی شیرین بر مذاقش نشسته بود. حالا او فراموش کرده بود که این جوان، خطاکاری ست که باید فردا در جلسه ای همگانی محاکمه شود و عجیب مهر این جوان بر دلش نشسته بود، او اینک هم آغوش شیطان شده بود و خود را غرق در وجود او نموده بود. همراهی آرسن و ابلیس تا سحرگاه ادامه داشت، حالا آرسن لذتی شیطانی و زودگذر تجربه کرده بود، پلک چشمانش سنگین شد و کم کم به خواب رفت. آرسن که خوابید، ابلیس از جا بلند شد و از خانه آرسن خارج شد و خود را بر تپه ای در مجاورت شهر سدوم رساند و همانطور که اشعه های نور خورشید را نگاه می کرد که در حال طلوع بودند قهقه ای بلند سر داد و گفت: طلوع کن ای خورشید عالم تاب، طلوع کن که امروز روزی سراسر جشن و سرور است برای من! طلوع کن که امروز نقطه عطفی در پرونده ابلیس است، روزی که بنی بشر را در منجلابی عمیق فرو نمودم و عملی را به آنها آموزش دادم که مستقیم آنان را به سمت دوزخ می برد. ابلیس به خاطر کارش چنان خوشحال بود که با دیگر سردارانش مجلس عیش و نوش برپا کرده بود و البته منتظر بود تا نتیجه عملش را به زودی ببیند‌ و آرسن همچنان در خوابی شیطانی فرو رفته بود. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨