eitaa logo
مدرسه قرآن و عترت(تلاوتها و حکایتها )
3.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
11هزار ویدیو
459 فایل
🌹تمام فعالیت‌های این کانال نذر فرج آقا صاحب الزمان است؛👌حضور هيچ کس در این کانال اتفاقی نیست استفاده ازپست‌ های این کانال به هر صورت که دلتون بخواد‌ آزاد است ادمین‌ ها: آقای یاسین غلامی آقای جواد ایمانی @imani093
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋✨🦋 🦋✨🦋✨🦋 ✨🦋✨🦋 🦋✨🦋 ✨🦋 🦋 💞 » هشتمين روز مهرماه با بچه‌هاي معاونت عمليات سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم. موقع اذان ظهر بود.برادرش بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم. ابراهيم مشــغول گفتــن اذان بود.بچه‌ها براي نماز آماده ميشــدند. حالت معنــوي عجيبي در بچه‌ها ايجاد شــد. محمد بروجردي گفــت:اميرآقا، اين ابراهيم بچه كجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان.بــرادر بروجردي ادامــه داد: عجب صدايــي داره. يكي دو بــار تو منطقه ديدمش،جوان پر دل وجرأتيه. بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون كرمانشاه. نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم.بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي‌آمديم. اصغــر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعــد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد. اصغر از فرماندهان بسيار شجاع و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت. او هميشه مي‌گفت: چريكي بــه شــجاعت و دلاوري ومديريــت اصغر نديــده‌ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه‌ها سر ميزنه. اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت. يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي. اصغر وقتي از شناسايي برگشت.گفت: من قبل از انقلاب در لبنان جنگيده‌ام.كل درگيري‌هاي سال58 كردســتان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره‌هاي نظامي را نديده، هم بســيار ورزيده اســت هم مســائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد. براي همين در طراحي عمليات‌ها از ابراهيم كمك مي‌گرفت. آن‌ها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه تانك دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمان‌هاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آن‌ها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد. وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها ورزش باستاني را بر پا كرد. هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب مي گرفت و با صداي گرمِ خودش مي خواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاح‌ها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. يكــي از فرماندهــان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شــهر مانده بودند و پرستاران بيمارستان و بچه‌هاي رزمنده، صبح‌ها به محل ورزش باستاني مي‌آمدند. ...🕊 👈مدرسه قرآن و عترت https://eitaa.com/madrese_msn