#خـــاطرات_شهدا
باباجان اين نامه را در تنهايی شب می نويسم. شبی خواب ديدم كه ما سه نفريم و داريم جنازه ای را حمل می كنيم.
تن همه ما سپيد بود و جنازه نورانی ، اتاق تاريك ما را روشن كرده بود. جنازه را خوب نگاه كردم و بوسيدم.
كسی كنارم بود، از او پرسيدم:
آن كسی كه آن طرف ايستاده و نورانی است را ميشناسي؟!
پاسخ داد: او امام موسی بن جعفر (ع) است.
نميدانم چرا از خودش نامش را نپرسيدم.
هنگام بستن سر تابوت آن شخص يا امام (ع) به من فرمودند:
اين جنازه، جنازه ی توست !
يك باره از خواب پريدم. يقين پيدا كردم شهيد خواهم شد.
باباجان! در كوچكی يك نفر به من نويد داد كه پايان زندگی تو ۱۷ سالگی است و الآن ۱۷ سال دارم و منتظر رايحه بهشتی هستم.....۶۵/۱۰/۱۲
#شهيدرحيم_شيرويه
📕 کرامات شهدا
#ماه_رجب
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg