#سیره_شهدا
اهل مطالعه و رفیق کتاب بود.
به هر خانه و پیش هر دوست و آشنایی می رفت ، اول کتابی هدیه میکرد.
او از تازه های کتاب با خبر بود.
کتاب های مناسب کودکان و نوجوانان را نخست خودش مطالعه مینمود و بعد به خانه ما می آورد و با زمینهسازی می گفت:
که بهتر است چه کتابی را بخوانید.
#شهیداسماعیل_دقایقی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ « محفل عشق »
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
اسماعیل که فرمانده لشکر بود ، معمولا شبها به چادر رزمندگان میرفت و چادرها را نظافت میکرد .
آنقدر خاکی و بی ادعا بود که یکی از بچهها ، به او گفته بود ، چرا نیامدی چادر ما رو جارو کنی !! و او در جواب گفته بود ،
چشم امشب می آیم ....
فرمانده لشکر بدر
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
اهل مطالعه و رفیق کتاب بود.
به هر خانه و پیش هر دوست و آشنایی می رفت ، اول کتابی هدیه میکرد.
او از تازه های کتاب با خبر بود.
کتاب های مناسب کودکان و نوجوانان را نخست خودش مطالعه مینمود و بعد به خانه ما می آورد و با زمینهسازی می گفت:
که بهتر است چه کتابی را بخوانید.
#شهیداسماعیل_دقایقی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
اسماعیل که فرمانده لشکر بود ، معمولا شبها به چادر رزمندگان میرفت و چادرها را نظافت میکرد .
آنقدر خاکی و بی ادعا بود که یکی از بچهها ، به او گفته بود ، چرا نیامدی چادر ما رو جارو کنی !! و او در جواب گفته بود ،
چشم امشب ، می آیم ....
فرمانده لشکر بدر
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
یک بار سر یک مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم ؛ هر کدام روی حرف خودمان ایستادیم ؛ او عصبانی شد ؛ اخم کرد و لحن مختصر تندی به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت.
شب که برگشت ، همان طور با روحیه باز و لبخند آمد و به من گفت ، بابت امروز صبح معذرت می خواهم .
می گفت ، نباید گذاشت اختلاف خانوادگی بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند...
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 نیمه پنهان ماه ، ج4
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
اهل مطالعه و رفیق کتاب بود. به هر خانه و پیش هر دوست و آشنایی می رفت ، اول کتابی هدیه میکرد.
او از تازه های کتاب با خبر بود. کتاب های مناسب کودکان و نوجوانان را نخست خودش مطالعه می کرد و بعد به خانه ما می آورد و با زمینه سازی می گفت که ، بهتر است چه کتابی را بخوانید.....
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
اسماعیل که فرمانده لشکر بود ، معمولا شبها به چادر رزمندگان میرفت و چادرها را نظافت می کرد .
آنقدر خاکی و بی ادعا بود که یکی از بچه ها ، به او گفته بود ، چرا نیامدی چادر ما رو جارو کنی !!
و او در جواب گفته بود ،
چشم امشب ، می آیم ....
فرمانده لشکر بدر
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
چند وقتی بود بچه ها صبح که پا میشدند ، میدیدن پوتین هاشون واکس زده دم مقر جفت شده بود .
با چند تا بچه ها قرار گذاشتیم تا ببینیم کار کیه ؟!
یه شب نیمه شب یدفعه از خواب بیدار شدم و صدای توجه ام رو جلب کرد ، یه نفر با یه کونی داشت آروم از مقر میرفت بیرون ، دنبالش رفتم ، یه گوشه نشست و شروع کرد به واکس زدن پوتین ها .
بدون توجه خودم رو بهش رسوندم و روبرویش ایستادم .
برای چند لحظه ماتم برد اون اسماعیل بود ، فرمانده لشکر بدر .
خواستم چیزی بگم که گفت ،
هیس !! ، هیچ چیزی نگو ، و قول بده بچه ها هم چیزی نفهمند ....
سردار
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#خاطرات_شهدا
اسماعیل نشسته بود و بچه هامون (ابراهیم و زهرا) داشتند جلوش اذیت می کردند.
یهو ابراهیم زهرا رو اذیت کرد و گریه اش انداخت. اسماعیل هم ناراحت شد و یه سیلی آرام به ابراهیم زد ؛ اما یه کم بعد فهمید کارش درست نبوده و از او دلجویی کرد...
با این حال شب که شد ، خوابش نمی برد خودم رو به خواب زدم و دیدم اسماعیل بعد از نماز شب خواندن ، نشست بالای سر ابراهیم و گریه می کرد....
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 نیمه پنهان ماه ۴ ، ص ۴۶
#ایران_ما
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
اسماعیل که فرمانده لشکر بود ، معمولا شبها به چادر رزمندگان می رفت و چادرها را نظافت می کرد .
آنقدر خاکی و بی ادعا بود که یکی از بچهها ، به او گفته بود ،
چرا نیامدی چادر ما رو جارو کنی !! و او در جواب گفته بود ،
چشم امشب ، می آیم ....
فرمانده لشکر بدر
#شهیداسماعیل_دقایقی
📕 ستارگان خاکی
#وعده_صادق
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg