eitaa logo
محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
687 ویدیو
15 فایل
شهدا ازجنس لبخند خدا هستند پاک وساده ومهربان رفیق باز و باوفا میهمانی هایشان هم با بقیه فرق دارد فقط کافی است یکبار هم که شده دلت را به دلشان بسپاری این بار محفل عشق را امتحان کن @mohammad_hmn virasty.com/mohammad_hmn کپی آزاد اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
در ایام اغتشاشات گردان ما بیش از ۱۰ مأموریت انجام داد . یکی از این عملیات ها در خیابان اسکندری تهران بود . در این منطقه بعضی اوباش از پشت بام های منازل ، فحش های رکیک می دادند که غیرت انسان را هدف می گرفت . یکی از اعضای گردان که طلبه هم بود فحش ها را به خود اوباش برمی گرداند! ، یک دفعه آرمان از کوره در رفت ، حالتی که هرگز از آن پسر محجوب و مودب ندیده بودم . داد میزد که چرا فحش می دی!؟ ، بس کن دیگه ! ، این چه کاریه!؟ طلبه گفت ، مگر نمی شنوی چی میگن !؟ ، من هم هرچه میگن به خودشون برمیگردونم !! آرمان گفت ، اشتباه میکنی ، اگر ما مثل اونا رفتار کنیم پس فرق ما با یه عده اوباش چیه !؟ ، بعد ما لباس بسیج تنمونه ، این لباس تن خیلی از شهدا بوده و ما نماینده آنها هستیم ، رفتار ما پای بسیج و شهدا نوشته میشه و مردم میگن یه بسیجی فحاشی کرد..... 📕 آرمان عزیز ، ص۳۱۵ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
شب ها فقط ۲ساعت میخوابیدیم انقدر گرم بود انگار توی حمام سونا بودیم ! ولی حاجی همان ۲ ساعت هم نمیخوابید ، مدام به بچه‌ها سر می‌زد و جویای حالشان بود . یک شب یکی از بچه‌ها از شدت گرما رفته بود بالای کانکس‌ها خوابیده بود. حاجی فهمیده بود یکی کم است ، خیلی گشته بود تا اون رو پیدا کنه ! ، تا بلاخره صبح بالای کانکس پیداش کرد و صداش زده بود که تو این بالا چه کار میکنی!؟ آن بنده خدا که مست خواب بود هول شد و گفت ، حاجی داشتم دعای کومله میخوندم که خوابم برد !! حاجی با خنده گفت ، اولا دعای کمیل نه کومله ! ، دوما نماز صبح آب برا وضو از کجا آوردی !؟ پسره گفت ، با آب کتری ! حاجی گفت ، پاشو بریم ، توی کتری چایی بوده و تو با چایی وضو گرفتی .‌‌‌‌‌... سردار 📕 مشرق نیوز « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
مراسم عقدمان را در جوار مزار شهدای گمنام برگزار کردیم و نام فرزندمان را احسان قبل از تولدش انتخاب کرد . هرچند چشمان پدر نتوانست تولد پسرش سید محمدطاها را نظاره کند . بزرگ‌ترین آرزوی همسرم شهادت بود که این آرزو بعد از پنج سال و دو ماه زندگی مشترک به اجابت رسید . مداومت به خواندن زیارت عاشورا و خواندن دو رکعت نماز حضرت فاطمه زهرا (س) بعد از هر نماز صبح از ویژگی های منحصربه فرد همسر شهیدم بود . حتی نمی دانستم که ماموریت های برون مرزی اش داوطلبانه است و هیچ اجباری در کار نیست . من نپرسیده بودم و او هم نگفته بود . حس خودم این بود که اجباری است ..... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
شهید ثامنی راد ، علی رغم سن و سال کمی که داشته ، اما فردی آبدیده و جوهر دار بود که از کودکی کار کرده بود و به همین دلیل هم از انواع و اقسام کارهای به ظاهر بی ربط به هم ، سررشته داشت . از سلاخی و قصابی و آشپزی گرفته تا کویرنوردی و کوه نوردی و کشتی آزاد و ورزش باستانی و بنایی و کابینت سازی . علاوه بر فعالیت های جهادی که مهدی چندین سال آن را دنبال می کرد ، او سالها در خیریه مسجد مهدیه کارخانه قند ورامین هم فعالیت داشت و کمک حال خانواده های زیادی در این خیریه بود ..... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
در یکی از عملیات‌ها از ناحیه دست زخمی شده بود. وقتی به بیمارستان منتقلش کردند تا عمل شود ، بعد از عمل راضی نشد بستری شود و با اصرار و رضایت خودش مرخص شد که تخت خالی شود تا اگر مجروحی آوردند جا برای بستری کردنش داشته باشند. آن شب تا صبح بدون اینکه چیزی بگوید از درد قدم زده بود ، وقتی پرسیدم درد داری؟! گفت ، تا درد نداشته باشد ، ارج ندارد! حسین در گردان حنظله به عنوان خط شکن همراه گردان کمیل برای عملیات والفجر مقدماتی عازم منطقه شده بودند و روز هجدهم بهمن‌ ماه عملیات آغاز شده بود و آنها دیگر هیچ وقت برنگشتند..... 📕 نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
خودش همیشه می‌گفت ، شهادت مِنو بازه! ، هر طوری که دوست داشته باشی می‌برنت ، می‌خرنت! . طریقه شهادت مهم نیست و باکی ندارم از نوع آن ، که تیر بخورم ، ذبح شوم...، اما از همه بهتر زیر دست و پای دشمنان لگدمال شدن است و بعد ذبح شدن که می‌دانم لذتش از همه بیشتر است و نمی‌خواهم هیچ‌ وقت بدنم سالم بماند. زیرا دوست ندارم فردای قیامت شرمنده مادر شما باشم و دوست دارم در حالی محشور شوم که بدنی پر از زخم داشته باشم و سر خود را به روی دست گرفته باشم و تقدیم کنم ، باشد که مورد لطف مادرتان قرار گیرم.... مدافع حرم 📕 مدافعان حرم « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
پس از شهادت علی ، تلاش خانواده اش برای يافتن وصيت نامه بی نتيجه ماند ، تا اينكه يكی از همرزمان شهيد به نام محمود در خواب علی را ديد كه به او می‌گوید : وصيتنامه من بين برگه های يكی از كتابهايم قرار دارد. محمود هم بر طبق خوابی كه ديده بود، به منزل شهيد در پيشوای ورامين رفته ، و به آدرسی كه علی گفته بود ، مراجعه و وصيت نامه را پيدا كرد..... سردار 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
شانزده سال بيشتر نداشتم كه ، محمدرضا برای خواستگاری به منزل ما آمد، گويی كار خدا بوده كه مهر خاموشی بر لبم نشست، و او را به عنوان همسر آينده خود قبول كردم . پس از ازدواج وقتی از او پرسيدم، اگر من پاسخ مثبت نمی دادم، چه می كردی؟ با خنده گفت: قسم خورده بودم، تا هشت سال ديگر ازدواج نكنم. دقيقاً هشت سال بعد با عروج آسمانی اش سؤال بی پاسخم را جواب داد. هنوز وجود او را در كنار بچه هايم احساس می كنم. درست پس از شهادت محمدرضا درباره سند خانه مشكل داشتيم، يک شب او را در خواب ديدم كه گفت: برو تعاونی ، نزد آقای... و بگو... در اين جا، تأملی كرد و گفت نه نمی خواهد، شما بگوييد، مشكل را خودم حل می كنم. ناگهان از خواب بيدار شدم. چند روز بعد وقتی به سراغ تعاونی رفتم، گفتند: ما خودمان از مشكلاتان خبر داريم، همه كارهايش در دست بررسی است..... 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد با خودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز. یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد نامه را از جیبش در آورد، پاره کرد و داخل آب ریخت چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم کسی را ندارم که" یکی از کارهای مورد علاقه یوسف نقاشی کردن و نوشتن بود. به هر چادری که قدم می‌گذاشت بر روی دیوارهای آن اشکال گوناگون را رسم می‌کرد. این کارش بچه‌ها را واقعا ذلّه کرده بود. مدام می‌گفتند: یوسف! بابا این چه کاری که می‌کنی؟ چادرها را خراب نکن. ولی او گوشش به این حرفها بدهکار نبود و کار خودش را می‌کرد.... 📕 نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
هنوز انقلاب پيروز نشده بود و حضرت امام (ره) در تبعيد به سر مي بردند. يك روز صبح كه مي خواستم او را براي نماز از خواب بيدار كنم، ديدم بيدار است و ناراحت. پرسيدم: چي شده مادر؟ گفت: امام را در خواب ديدم. من و عده ي زيادي در يك طرف ايستاده بوديم و شاه و سربازان و درجه دارانش در طرف ديگر. شاه رو به امام كرد و گفت: «پس كو آن ياران باوفايي كه از آن ها صحبت مي كردي؟» امام دست مباركش را روي گردن من گذاشت و گفت آن هايي كه مي گفتم همين ها هستند كه به ثمر رسيده اند! چند سالي از اين قضيه گذشت. انقلاب پيروز شد و در دوران جنگ مثل بقيه ي جوانان براي دفاع از مرزهاي ميهن اسلامي راهي جبهه شد. آخرين بار كه مي خواست به جبهه برود، گفت: عملياتي مهمي در پيش داريم. من هم مي خواهم در آن عمليات داوطلب باشم و اگر خدا بخواهد شهيد مي شوم. حرف هايش را زد و ساكش را برداشت و با همه خداحافظي كرد. چند روز بعد كه مارش عمليات به صدا درآمد براي ما يقيني شده بود كه او به شهادت رسيده است. همين طور هم بود. پيكر پاكش را كه آوردند ديديم درست از همان قسمت كه امام دست مباركشان را نهاده بودند تركش خورده و شهيد شده است.... 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
قرار بود عملياتی در نزديكی شهر مهاباد انجام شود، بدين منظور، جلسه آی با شركت تعدادی از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر يك از آن ها، در مورد انتخاب محور عملياتی، نظر می دادند. وقتی نتيجه آی گرفته نشد، بروجردی رو به قبله كرد و با حالت عرفانی گفت: خدايا خودت فرجی حاصل كن.! بچه ها نقشه را جمع كردند. نزديكی های صبح با صوت قرآن محمد، از خواب بيدار شدم. او از من نقشه خواست، سپس به من گفت: با دقت در نقشه نگاه كن تا روستای ، قره داغ را پيدا كنی. ! هرچه گشتيم، پيدا نكرديم. بالاخره با تلاش بسيار، توانستيم در نقشه ديگری آن را پيدا كنيم و او بسيار خوشحال شد و گفت كه ديگر مسئله حل است. بعد توضيح داد كه: وقتی همه خوابيديم، بعد از يك ساعت من بيدار شدم، توسلی كردم و دو ركعت نماز خواندم و از خدا طلب ياری نمودم. مجدداً كه خوابيدم، افسری به خوابم آمد و گفت: فلانی، چرا اين قدر معطل می كنيد؟ برويد و قره داغ را بگيريد. در آن جا مسئله حل است..... سردار 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
فکر می کردم پسرم یک رزمنده ساده باشد ، وقتی برای دیدنش به منطقه رفتم ، دیدم مورد احترام همه هست . شب جای خواب مرا آماده کرد و رفت ، نماز صبح دیدم با پوتین جلوی در سنگر خوابیده ، طاقت نیاوردم ، خودش که چیزی نمی گفت! ، از یکی پرسیدم ، ببخشید این آقای عباسی اینجا چکاره هست ، گفت ، فرمانده گردان حضرت رسول اکرم..... سردار 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
یکبـار وصیت کرد ، وقتی مـن را گذاشتید توی قبر ، یک مشت خاک بپاش به صورتم. پرسیدم ، چرا؟ گفت ، برای ایـنکه به خودم بیایم ، ببینم دنیایـی که بهش دل بسته بودم و بخاطرش معصیت می‌ کردم یعنی همین... سردار 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
همیشه و در هر موقعیتی می‌گفت ، اگر برای خدا جنگ مۍ کنید ، احتیاج ندارد که بـه من و دیگری گزارش کنید! گزارش را نگه دارید برای قیامت.!! اگر کار برای خداست ، گفتنش برای چیست؟!.... سردار 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
به نقل از مادر متولد ۱۳۴۹ شهادت ۱۲ بهمن ۱۲۶۱ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
‏وقتی در حین عملیات دشمن شیمیایی زد ، نعمت ‌الله ماسکش را به یکی از رزمنده ‌ها داد و خودش بدون ماسک ‌ماند ، وقتی از او سوال کردند چرا ماسک نزدی؟! در جواب گفت ، ماسک و لباس تا حدی دوام دارند ، جائی که خدا هست ماسک را چه کار؟! در بیمارستان از شدت تشنگی روی کاغذ نوشت ، آب نیست ! ، جگرم سوخت.... 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
در عملیات عاشورا ۳ سال ۶۴ ، وقتی رزمندگان گردان حضرت علی اصغر به سیم خاردارها برخورد کردند ، قاسم و دوستش داوطلبانه خود را بر روی سیم خارها افکندند ، بدن هایشان پلی برای عبور رزمندگان شد. دوستش به شهادت نائل گشت و قاسم با جراحت های بسیار ، انگار هزاران تیر به بدنش اصابت کرده و فشار سیم خاردار تمامی بدنش را پاره پاره کرده بود. وقتی بدن پاره پاره اش را به بیمارستان منتقل کردند ، ماه ها طول کشید تا بهبودی نسبی حاصل کرد و او باز به جبهه بازگشت تا زمان شهادت... سردار 📕 پلاک ۱۰ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
سيدمحمد اعتقاد محكم و استواری داشت و در اوقات نماز خيلی مراقبت می نمود، حتی بعد از شهادتش نيز زمان نماز را به نيروها يادآوری می كرد. يك بار كه گردان به خاطر عمليات سنگين شبانه، صبح خوابش برد، يك نفر از بچه ها، قبل از اين كه نماز قضا بشود، گردان را بيدار كرد و گفت: من الآن آقا سيد را خواب ديدم كه زمان نماز را به من گوشزد كرد. همه بيدار شدند و نمازشان را خواندند..... 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
زندگی ‌اش در اردوی جهادی ، سفر زیارتی برای ایتام و کمک ‌رسانی خلاصه می ‌شد . بار‌ها افرادی را برای اولین بار به سفر‌های زیارتی برده بود . هر شب ۲ رکعت نماز می ‌خواند ، وقتی جواب خواستگاری مثبت شد از من هم خواست این ۲ رکعت نماز را بخوانم . گفت این نماز به نیابت از حضرت زهرا (س) برای سلامتی حضرت صاحب الزمان (عج) است که اگر این را بخوانی شبت را با آرامش به صبح می‌رسانی .... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
شب قبل از عمليات محرم ، مهدی تا بعد از نيمه شب به شناسايی رفته بود و دير وقت خسته و كوفته برگشت و به خواب رفت. بچه ها كه برای نماز شب بيدار شده بودند ، او را بيدار نكردند ، چون خسته بود و شب بعد هم بايد در عمليات شركت می كرد. صبح كه براي نماز بيدار شد ، با ناراحتی گفت: مگر سفارش نكرده بودم مرا برای نماز بيدار كنيد؟ وقتی دليلش را خواستند ، آه سردی كشيد و گفت: افسوس! شب آخر عمرم نماز شبم قضا شد ! فردا شب سامع به خيل شهيدان محرم پيوست..... 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
برای اعزام بايد از روستا به خمين می رفتند و از آن جا با بسيجيان ديگر راهی جبهه می شدند ، اما اين بار دلم نيامد كه تنها برود و همراهش تا خمين رفتم. وقتی كه می خواست سوار اتوبوس بشود برگشت و گفت: بابا يك عكس رنگی در عكاسی انداختم آن را بگيريد كه بعداً به دردتان می خورد. آن روز نفهميدم منظور محمد را اما وقتی كه خبر عروجش آمد پی به دل پاكش بردم..... هركه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
خیلی خودمانی و اهل دل بود. آن قدر مهربان بود که سرباز ها عمو شبان صدایش می کردند. همیشه دورش شلوغ بود. خوبی او بی حساب بود. وقتی در قرارگاه جنوب، گردان شهادت تشکیل شد، ابوالفضل شبان از اولین کسانی بود که داوطلب وارد گردان شد و طولی نکشید که به فرمانده ای گردان شهادت نیروی زمینی ارتش رسید. شبان به اتفاق چند سرباز برای عملیات گشتی و شناسایی نیروی دشمن رفته بود؛ اما در راه بازگشت وارد میدان مین شد. چند قدمی جلو نرفته بود که صدای انفجار بلند شد و ابوالفضل روی زمین افتاد. سربازها از او عقب تر بودند. بدنش پر از ترکش شده بود.... سردار 📕 نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
زمانی‌که عبدالکریم کودکی یک ساله بود، من را از خطر جدی نجات داد. آن روز او در گهواره بود و من مشغول انجام کار‌های منزل بودم؛ وقتی به سمت آشپزخانه حرکت کردم، فرزندم با جیغ ناگهانی، من را متوجه خود کرد. به طرف او رفتم که ناگهان صدای مهیبی از آشپزخانه برخاست. صدای ترکیدن زودپز بود؛ فرزندم با گریه خود سبب شد من از این اتفاق در امان بمانم.. یکی از هم‌رزمان شهید پرهیزگار می‌گوید: اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری شهر چقدر باید خسارت می‌دادیم و شهید تقدیم می‌کردیم..... 📕 سایت مشرق « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
بعد از شهادت علی ، خوابش رو دیدم ، بهم گفت ، اگر می دونستم این دنیا به خاطر صلوات این همه ثواب و پاداش ميدند ، میموندم توی دنیا و صلوات می فرستادم..... 📕 کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند ، محمدرضا سرگذاشت به سجده و مدتی همانطور ماند. هرچه صبر کردیم او سر از سجده برنداشت ، یکی از بچه‌ها گفت ، حتما مرده ! وقتی بلند شد صورتش غرق اشک بود حتی فرش مسجد هم خیس بود ! پیرمردی جلو آمد و گفت ، بابا جان چیزی گم کردی ؟! ، نکنه چیزی میخواستی و بابات برات نخریده و.... محمد در جواب سئوالات پیرمرد فقط می گفت نه ! بعد اندکی گفت ، روی نیاز ما به سمت خداست ، اگر در سجده نیازم را نگیرم ، کی بگیرم..... 📕کرامات شهدا « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
سال پنجاه و شش بود و فرهاد فقط پانزده سال سن داشت. به خاطر فعالیت‌های انقلابی بارها قصد بازداشت وی را داشتند به همین دلیل یک بار که در تعقیب وی بودند و او در فرار بود به زمین خورد به صورتی که نتوانست از جایش بلند شود؛ سرباز ها نزدیک تر می‌شدند و او کاری از دستش بر نمی‌آمد . تا اینکه در آن شرایط و با خلوص دلی که داشت شروع کرد به خواندن آیه ی شریفه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سد و من خلفهم سدا فآغشیناهم فهم لا یبصرون). خلاصه سرباز ها بهش رسیدند اما انگار که او را ندیدند..... 📕 نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
چشماش مجروح شد و منتقلش کردند تهران محسن بعد از معاینه ی دکتر پرسید ، آقای دکتر مجرای اشک چشمم سالمه؟ می تونم دوباره با این چشم گریه کنم؟ دکتر پرسید ، برای چی این سوال رو می پرسی پسر جون؟ محسن گفت ، چشمی که برا امام حسین(ع) گریه نکنه بدرد من نمی خوره‌..... 📕 ماهنامه فکه ، ش۱۲۶ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
ناجیان با مدرک مهندسی‌اش به جبهه رفت و همپای راننده بلدوزرها و سنگرسازان بی‌سنگر تلاش کرد تا راه را برای پیشروی و موفقیت رزمنده‌ها باز کند. عبدالحسین در سمت فرماندهی ستاد پشتیبانی جنگ جهاد جنوب به خاطر فعالیت‌های بی‌شائبه و شبانه‌روزی‌اش به حسین فنی مشهور شده بود. خبر شهادتش را رادیو عراق اعلام کرد که فرمانده ستاد رزمی مهندسی ایران شهید شد...‌. سردار 📕 سایت مشرق « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
خوشتیپ و زیبا بود و درس خوان . این جور افراد توی کلاس زود شناخته میشن.! ، نفهمیدن درس ، کمک برا نوشتن مقاله ، پایان نامه و یا گرفتن جزوه های درسی بهانه هایی بود که دخترها برا هم کلام شدن با او انتخاب می کردند. پاپیچش می شدند ، ولی محلشان نمی گذاشت ؛ سرش به کار خودش بود. وقتی هم علنی بهش پیشنهاد ازدواج می دادند می گفت: دختری که راه بیفته دنبال شوهر برا خودش بگرده که به درد زندگی نمی خوره! نمیشه باهاش زندگی کرد..... 📕 یادگاران ۱۶ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg
از هاشم پرسیدم ، جزء کدام جناح سیاسی هستی؟ گفت: پدرجان! ، دین من اسلام و کتابم قرآنه. هرچه قرآن بگه عمل می‌کنم ، کاری هم به دسته بندی های سیاسی ندارم . سکوت کرد و بعد از کمی فکر ادامه داد ، اگه ولایت‌فقیه بگه دو دستی اسلحه خودتون رو تحویل دشمن بدهید ، من این کار را می کنم ، چون سخن ولایت فقیه سخن قرآن و خداست... سردار 📕 همچو مالک اشتر، ص۴۰ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg