17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔹 علت جیغ زدن کودکان
دقایقی پای نکات تربیتی
🔸 گزیدهای از بیانات استاد تراشیون در جلسه «عطر خوش خانواده»
@mah_mehr_com
فروشنده های سیار و جمع شدن خانمای محل دورش و دست پر سمت خونه رفتناشون و اصرار ما بچه ها برای خرید های کوچیکی که کلی هم ذوقشو داشتیم😍😢
#نوستالژی
@mah_mehr_com
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی گربه نانازی
چقدر گوگولی چقدر آسون 🥰🐱
@mah_mehr_com
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😱 میترسم بچهدار شم، نتونم خوب تربیتش کنم !
#کلیپ |#استاد_شجاعی
منبع : جلسه ۵۳۸ از مبحث خانواده آسمانی
@mah_mehr_com
15.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #شهرآجیلی 📹
💥 قسمت: 30💥
@mah_mehr_com
🟩 #ضربالمثل"از تو حرکت از خدا برکت"
🔹️شخص ساده لوحی مکرر شنیده بود خداوند متعال ضامن رزق و روزی بندگان است . بهمین خاطر به این فکر افتاد که به گوشه مسجدی برود و مشغول عبادت شود و از خداوند روزی خود را بگیرد .
به همین قصد یکروز صبح به مسجد رفت و مشغول عبادت شد .همینکه ظهر رسید از خداون طلب ناهار کرد ولی هرچه به انتظار نشست برایش ناهار نرسید تا اینکه شام شد و او باز از خدا طلب خوراکی برای شام کرد و چشم براه ماند.
چند ساعتی از شب گذشته بود که درویشی وارد مسجد شد در پای ستونی نشست ، شمعی روشن کرد و از کیسه خود غذایی بیرون آورد و شروع به خوردن کرد . مردک که از صبح با شکم گرسنه از خدا طلب روزی کرده بود و در تاریکی چشم به غذا خوردن درویش دوخته بود ، دید درویش نیمی از غذای خود را خورد و عنقریب نیم دیگر را هم خواهد خورد .مردک بی اختیار سرفه ای کرد و درویش که صدای سرفه را شنید گفت : هر که هستی بفرما پیش . مرد بینوا که از گرسنگی داشت میلرزید پیش آمد و مشغول خوردن شد . وقتی سیر شد ، درویش شرح حالش را پرسید و آنمرد هم حکایت خود را تعریف کرد.
درویش به آن مرد گفت : فکر کن تو اگر سرفه نکرده بودی من از کجا میدانستم تو در مسجد هستی تا به تو تعارف کنم و تو هم به روزی خودت برسی ؟ شکی نیست که خدا روزی رسان است ولی یک سرفه ای هم باید کرد .
#خدا #حرکت #برکت
@mah_mehr_com
💠 داماد عمو
❇️ اسب را زین کرد، به خیمه رفت و از فاطمه خداحافظی کرد، بعد به عمه گفت: مراقب همسر من باش.
عمو راضی به رفتنش نمیشد، اما با اصرار پذیرفت.
میدان جنگ شلوغ بود، از روی اسب که روی زمین افتاد، دیگر نشد بدنش را برگردانند.
🟡 عصر عاشورا سر تمام شهدا را جدا میکردند، به حسن مثنی که رسیدند بیحال بود.
یکی از بین لشکر ابن زیاد گفت: من دایی اویم، او را نکشید، ضمانتش با من.
حسن مثنی یکی از جانبازان کربلا بود که به کوفه رفت، درمان شد و به مدینه بازگشت.
📌 احمد بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰
📌 حمید بن احمد مُحَلِّی، الحدائق الوردیَّة فی مناقب ائمة الزیَّدیة، چاپ مرتضی بن زید محطوری حسنی، صنعا ۱۴۲۳ / ۲۰۰۲
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com