💠 به دام عشق
❇️شنیده بود امام به سمت کوفه می رود، مسیر خود را کج می کرد او را نبیند.
⭕️عثمانی مذهب بود و میانه خوبی با امام نداشت، در راه به ناچار نزدیک امام توقفی کرد، مشغول غذا خوردن شد که فرستاده ای از طرف امام آمد و او را دعوت کرد.
🟡 زهیر مبهوت مانده بود، با اکراه پیش امام رفت، اما خندان برگشت و رو به همراهانش گفت: وسایل را جمع کنید، پیش امام می رویم، انگار که سفر ما به شهادت ختم می شود.
📌 بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۷- ۱۶۸
📌 طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۹۸
📌 مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۲۸، ص۳۲۰
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com
💠 خروج از ظلمت
❇️ لباس رزم به تن کرد و از کوفه با ابن زیاد به کربلا رفت، وقتی امام ابن زیاد را نصیحت کرد و او قبول نکرد رو به قبیله خود کرد و گفت: ما بودیم نامه برایش نوشتیم، امروز حق را در طرف حسین میبینم.
🟡شب از نیمه میگذشت جُوَیْن بن مالک سوار اسب شد و با هفت نفر از قبلیه خود به سپاه امام آمد و جز شهدای کربلا شدن.
📌 سماوی، ابصارالعین، ۱۴۱۹ق، ص۱۹۴.
📌 شیرازی، ذخیرة الدارین، زمزم هدایت، ص۴۰۰.
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com
💠 شهید کوفی
❇️ نامه ای به امام نوشته بود و روز شماری میکرد برای آمدنش، مسلم که به کوفه آمد سراسیمه به استقبالش رفت، خبرچینی به ابن زیاد گفت: عمارة بن صَلْخَب با مسلم بیعت کرده و از کوفیان برای امام بیعت میگیرد، ابن زیاد عصبانی شد، دستور داد دستگیرش کنند و به زندان بیندازند.
🟡 بعد شهادت مسلم و هانی ابن زیاد گفت: سر عماره رو جلوی طایفه اش جدا کنید و هر سه سر رو برای یزید به شام ببرید.
📌 حائری، ذخیرة الدارین، تحقیق: دریاب نجفی، ۱۴۲۲ق، ص۴۹۸.
📌 بلاذری، أنساب الأشراف،۱۴۱۷ق، ۱۹۹۶م، ج ۲، ص۸۵.
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com
💠 کنار دایی
❇️ پدر زره و کلاهخودی سرشان کرد، شمشیری حمایلشان کرد و به سمت مکه رهسپارشان کرد. وقتی در سرزمین عقیق به کاروان امام رسیدند، زینب کبری با دیدن عون و عبد الله سر ذوق آمد.
🔴عبد الله رو به دایی کرد و گفت: پدرمان از ما خواست تا اگر به راه خود ادامه دادید، کنارتان بمانیم تا شهید شویم.
📌 ابن اعثم کوفی، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۶۷
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com
💠 داماد عمو
❇️ اسب را زین کرد، به خیمه رفت و از فاطمه خداحافظی کرد، بعد به عمه گفت: مراقب همسر من باش.
عمو راضی به رفتنش نمیشد، اما با اصرار پذیرفت.
میدان جنگ شلوغ بود، از روی اسب که روی زمین افتاد، دیگر نشد بدنش را برگردانند.
🟡 عصر عاشورا سر تمام شهدا را جدا میکردند، به حسن مثنی که رسیدند بیحال بود.
یکی از بین لشکر ابن زیاد گفت: من دایی اویم، او را نکشید، ضمانتش با من.
حسن مثنی یکی از جانبازان کربلا بود که به کوفه رفت، درمان شد و به مدینه بازگشت.
📌 احمد بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰
📌 حمید بن احمد مُحَلِّی، الحدائق الوردیَّة فی مناقب ائمة الزیَّدیة، چاپ مرتضی بن زید محطوری حسنی، صنعا ۱۴۲۳ / ۲۰۰۲
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com
💠 داماد عمو
❇️ اسب را زین کرد، به خیمه رفت و از فاطمه خداحافظی کرد، بعد به عمه گفت: مراقب همسر من باش.
عمو راضی به رفتنش نمیشد، اما با اصرار پذیرفت.
میدان جنگ شلوغ بود، از روی اسب که روی زمین افتاد، دیگر نشد بدنش را برگردانند.
🟡 عصر عاشورا سر تمام شهدا را جدا میکردند، به حسن مثنی که رسیدند بیحال بود.
یکی از بین لشکر ابن زیاد گفت: من دایی اویم، او را نکشید، ضمانتش با من.
حسن مثنی یکی از جانبازان کربلا بود که به کوفه رفت، درمان شد و به مدینه بازگشت.
📌 احمد بن یحیی بلاذری، انسابالاشراف، ۱۹۹۶ـ۲۰۰۰
📌 حمید بن احمد مُحَلِّی، الحدائق الوردیَّة فی مناقب ائمة الزیَّدیة، چاپ مرتضی بن زید محطوری حسنی، صنعا ۱۴۲۳ / ۲۰۰۲
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com👈عضویت
💠 بوی پیراهن خونی
❇️ توی مدینه قحطی شدیدی اومد، طوری که دیگه غذایی برای خوردن پیدا نمیشد.
🔆درخت ها خشک شدن و چاه ها آبی برای آبیاری نداشتن. عبدالله بن جعفر رو به همسرش کرد و گفت: شنیدم که شام (سوریه) وضعیت خوبی داره، وسایل رو جمع کن تا به اونجا بریم.
🟡 خونه کوچکی توی شهر شام اجاره کردن، روزها عبدالله مشغول کشاورزی میشد و همسرش به یاد لحظه های اسارت توی این شهر زندگی می کرد.
⭕️مدتی که گذشت، زینب کبری مریض شد. روزی از شوهرش خواست تا تشکش رو زیر نور آفتاب پهن کنه، بعد لباس خونی برادر رو به سینه چسبوند.
اون در حالی که گریه می کرد و زیر لب حسین حسین می گفت، از دنیا رفت.
📌 عقیله بنی هاشم، ص 57 و58
📎 #داستان_دانش_آموزی
📎 #کودکانه
📎 #شهدای_کربلا
📎 #بچه_شیعه
@mah_mehr_com👈عضویت