eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
404 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
103 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه نهم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ............
فصل دوم صفحه دهم حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... وارد کانال شدیم تا به خط مقدم برسیم. در کانال، جنازۀ بعثی فراوان بود و گاهی راه عبورمان را مسدود می‌کرد. برای همین مجبور بودیم روی جنازه‌ها پا بگذاریم. در آن گرما، جنازه‌ها باد کرده بود و وقتی روی آن‌ها پا می‌گذاشتیم این باد خالی می‌شد. در مسیر به یک جنازۀ بعثی یوغور و کت‌وکلفت رسیدیم. نوجوانی کم‌سن‌وسال در ابتدای ستون، ترسید و جلو نرفت. فخرالدین گفت: «منتظر چی هستی؟ برو.» با لهجۀ شیرین همدانی‌اش گفت: «نمی‌رم؛ می‌ترسم این من‌و بخوره!» خنده‌مان گرفت. گفتم: «یه ستون پشت‌سرت معطله؛ برو. اگر جون داشت که طاق‌باز نمی‌افتاد و تا الان تو رو خورده بود.» فخرالدین که دید نمی‌رود، هلش داد. بیچاره افتاد روی جنازه و مثل غریق، دست‌وپا می‌زد. به هر زحمتی بود بلند شد و رفت. اما در ادامۀ راه، بیش از آنکه از جنازه‌ها بترسد از فخرالدین می‌ترسید. من و تعداد زیادی از بچه‌ها که اسلحه نداشتیم، در کانال، سلاح دشمن را به غنیمت گرفتیم و آمادۀ نبرد شدیم. صدای درگیری از جلو می‌آمد. دشمن، بی‌امان در کانال نیرو می‌فرستاد و چون گرای دقیق کانال را داشت با خمپاره برایشان راه باز می‌کرد. فرماندهان به‌کمک بچه‌های جهاد مهندسی، برای خنثی کردن حربۀ دشمن، دست به کار مبتکرانه‌ای زده بودند. آن‌ها در دو جناح دژ، به‌عرض، خاکریز کشیده بودند تا رزمندگان در معرض تیر مستقیم و آتش خمپارۀ کانال قرار نگیرند. دشمن از روبه‌رو می‌آمد و ما در پناه خاکریزها، با دید خوبی که داشتیم، از جناحین آن‌ها را می‌زدیم. در گیرودار صدای گلوله‌ها و ناتمامی نیروهای بعثی، دیدم فخرالدین هر چند دقیقه یک‌بار می‌رود به دست یک جنازۀ بعثی نگاه می‌کند و برمی‌گردد. گفتم: «فخرالدین چه‌کار می‌کنی؟» «ساعت رو می‌بینم. اون بعثی ساعت مچی داره.» خواستم بگویم خب ساعت را غنیمت بردار برای خودت، هروقت خواستی ببین. دیدم برای او این حرف‌ها ناآشناست و نمی‌پذیرد. گفتم: «حالا ساعت چنده؟» گفت: «هنوز اذان نشده.» بعد از نماز صبح، یک آرامش نسبی برقرار شد. هنوز چشمم گرم نشده بود که صدای مهیب شنی تانک مرا به خود آورد. به بالای خاکریز رفتم، دیدم دشت پر از تانک است. فقط می‌دانم تانک‌ها با آن آرایش خاص و مهیب نظامی ‌کل دشت را گرفته بودند. بعداً در نقل‌ها شنیدم که سخن از سیصد تانک بوده است. فرمانده گروهان ما با چشمش دنبال آرپی‌جی‌زن‌ها می‌گشت و آن‌هایی که از چشمش مخفی ماندند را با صدایش خبردار می‌کرد: «آرپی‌جی‌زن‌ها، پاشید یاعلی بگید برید برا تانک‌ها.» ابوالفتحی را در سنگر پیدا کردم. سریع دست به قبضه برد و من هم کولۀ موشک‌ها را پشتم انداختم و باهم از خاکریز پایین آمدیم. ابوالفتحی مدام جا عوض می‌کرد. می‌ایستاد و در نبرد تن‌به‌تن با تانک، شلیک می‌کرد. تعدادی از شلیک‌ها موفق بود. فخرالدین هم آرپی‌جی‌زن بود و آن‌طرف‌تر، تانک شکار می‌کرد. هنوز زمان زیادی نگذشته بود. ابوالفتحی یک تانک را زد و تکبیرگویان دوید به‌سمت تانک دیگر. در همین لحظه، یک تانک که ما را دیده بود، بین ما را نشانه رفت. همه‌چیز آن‌قدر سریع اتفاق افتاد که باورکردنی نبود. گلولۀ تانک کنار ابوالفتحی اصابت کرد و ترکش شد. ترکشی سر ابوالفتحی را درحالی‌که تکبیر می‌گفت و می‌دوید، از پیکرش جدا کرد. پیکرش هنوز در حال راه رفتن بود و از حنجره‌اش صدایی مبهم به‌جای تکبیر می‌آمد. چند قدمی ‌بی‌سر رفت و سپس افتاد. انگار این تنِ بی‌جان، مرگ را باور نداشت. لحظه‌ای برایم روضه‌های قتلگاه و قرآن خواندن سر مبارک سیدالشهدا(ع) بر روی نی تداعی شد. وقتی خواهر با چشم گریان از او می‌خواست سخن بگوید: یا هِلالًا لَما استَتَمَّ کمالًا غالَه خسفُه فأبدا غروبًا یا أخي فاطمَ الصغیرة کَلِّمها فقد کادَ قلبُها أن یذوبا و برادر با سر بریده جوابش را می‌داد: (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا) دیدن این صحنه برایم خیلی گران بود، اما از ته دل، برای خوش‌عاقبتی او خوشحال بودم. اینکه رقصی چنین میانۀ میدان داشت و این‌چنین آرزویش، یعنی شهادت را در آغوش کشید جز خوشحالی و غبطه برای ما چیزی نداشت. فرصتی برای درنگ نبود. تانک‌ها هر لحظه جلوتر می‌آمدند. سریع آرپی‌جیِ روی زمین ماندۀ ابوالفتحی را برداشتم. حالا باید مثل او می‌دویدم، نگاه می‌کردم، آرپی‌جی را روی شانه می‌گذاشتم، یک چشمم را می‌بستم، هدف را نشانه می‌رفتم و شلیک می‌کردم. من این‌گونه در این عملیات آرپی‌جی‌زن شدم. ادامه دارد. @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه دهم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ............
فصل دوم صفحه یازدهم حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... به‌سمت فخرالدین رفتم. فخرالدین آن‌چنان در هدف‌گیری مهارت داشت که با هر گلوله، گروهی بعثی را تارومار می‌کرد. برای او فرقی نمی‌کرد تانک، نفربر، سنگر یا حتی آیفا مقابلش باشد. همه را دقیق نشانه‌گیری می‌کرد و هدف قرار می‌داد. همان لحظه یک آیفا را زد و دست‌وپای بعثی‌ها را در هوا دیدم. من به پای او نمی‌رسیدم، اما سعی می‌کردم مثل او خوب باشم. پاتک‌های دشمن تا بعدازظهر ادامه داشت. در انتهای روز، وقتی تانک‌ها دیدند مجالی برای نفوذ پیدا نمی‌کنند برگشتند. گاهی تانک‌ها به‌قدری نزدیک می‌شدند که بسیجی‌ها روی برجک تانک می‌رفتند و در آن نارنجک می‌انداختند. در طول سه روزی که آنجا بودیم بعثی‌ها بیست پاتک برای بازپس‌گیری دژ انجام دادند که با مدد الهی و مجاهدت رزمندگان، همه آن‌ها ناکام باقی ماند و حتی پیشروی‌هایی برای ما حاصل شد. طرح فرماندهان برای حفظ دژ و آسیب بیش از پیش به دشمن، این بود که بعد از دفع پاتک، نیروها را از خاکریز می‌کندند و در پناه دژ، صدها متر جلو می‌بردند. همان لحظه نیروهای جهاد مهندسی در پشت‌سر ما دست‌به‌کار می‌شدند و به‌سرعت دو خاکریز جدید در چپ و راست دژ ایجاد می‌کردند. وقتی خاکریز‌ها کامل می‌شد، با کمی عقب‌نشینی، در پشت خاکریزهای جدید موضع می‌گرفتیم و همین‌طور پیشروی خود را ادامه می‌دادیم. نیروهای اصفهان در خاکریز سمت راست، جانانه ایستادگی نشان می‌دادند و در این‌سو، نیروهای تیپ 41 ثارالله جانانه دفاع می‌کردند. در اثنای پاتک‌ها در کنار نورعلی مظفری مشغول تیراندازی بودم. او با زدن هر بعثی، از جا می‌پرید و تکبیرگویان خوشحالی می‌کرد. چند بار گفتم: «نورعلی، روی خاکریز بلند نشو؛ خطرناکه.» اما هر بار، بی‌اختیار بلند می‌شد و در تیررس دشمن قرار می‌گرفت. بار آخر که بلند شد تکبیر بگوید ، گلولۀ دوشکا شکمش را هدف قرار داد. تکبیر در دهانش تبدیل به آه شد. همان‌طور که ایستاده بود، خم شد، شکمش را گرفت و از خاکریز پایین آمد. آمبولانسی با درهای باز همان‌جا ایستاده بود. نورعلی خودش را در آمبولانس پرت کرد و بدون اینکه کسی به راننده چیزی بگوید، راننده حرکت کرد. آمبولانس صد متری فاصله نگرفته بود که یک‌دفعه هدف خمپاره قرار گرفت و تمامی سرنشینان آمبولانس به‌شهادت رسیدند. حیرت‌انگیز بود. نه کسی شهید را در ماشین گذاشت، نه کسی در را باز کرد، نه کسی به راننده گفت حرکت کند؛ همه‌چیز طوری طراحی شده بود تا آن آمبولانس، آمبولانس شهادت باشد و سرنشینان آن اورژانسی به‌شهادت برسند. ادامه دارد. @mahale114
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 مجموعه نماهنگ 👈🏼 روایت‌های حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از دوران دفاع مقدس ▫️ قسمت ششم | حضور در جبهه‌ غرب 🏷 @mahale114
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 گلچین ۳۰ حدیث از حضرت رسول اکرم(ص) به انتخاب شهید مطهری 🔻«استاد شهید مطهری» @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پذیرایی سربازان امام زمان از وطن فروشان در خاک عراق... 🔻فرود موشک سپاه وسط مصاحبه😂 چه صدای نازی داره این موشکها کلا صداشون رو می‌شنوم حال به حالی میشم ازذوق 😍🥰😂😂😂😂 @mahale114
☑️آیت‌الله رئیسی امشب مستقیم با مردم گفت‌وگو می‌کند 🔹سید ابراهیم رئیسی رئیس‌جمهور چهارشنبه شب پس از خبر ۲۱ سیما به شکل زنده با مردم گفت‌وگو می‌کند.
📸نخستین تصاویر از داخل کمپ کومله در حومه سلیمانیه که هدف حملات موشکی و پهپادی سپاه پاسداران قرار گرفته است @mahale114