eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
415 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ مراقب باش حرف‌هایت فتنه و درگیری ایجاد نکند 🔹ملامهرعلی خویی در مسجد نشسته بود که نادانی از او به عمد سؤال کرد: چرا ریش خود بلند کرده‌ای و مردم را با ریش خود گمراه می‌کنی؟! 🔸ملا سکوت کرد. سکوت ملا، یکی از شاگردان را سنگین آمد و خواست جواب او بدهد که ملا بر او خشم گرفت و او را امر به سکوت کرد. 🔹ملا گفت: بیایید شما را موعظه‌ای کنم. هر حرفی یک نر است و پاسخ آن یک ماده. چون به‌هم آیند، از آنان فرزندی زاده شود که یا شیطانی است یا رحمانی! 🔸اگر سؤالی رحمانی بود نری آمده که پاسخ آن ماده‌ای بر آن می‌فرستد که مولودش علم و حکمت می‌شود؛ ولی اگر سؤالی شیطانی بود هرگز ماده‌ای بر او نفرست و سکوت کن که شیطان قصدش آبستن‌کردن آن مجلس از کلام و پاسخ تو برای ایجاد فتنه و کینه و درگیری است. @mahale114
شبنامه 983.mp3
11.29M
آمریکاییِ کشته شده توسط ایران در کمپ کومله کیست؟ ضربه دردناک ایران به آمریکا! شبنامه / آمریکا حاضر نشده هویت آمریکایی کشته شده در کمپ کومله را افشا کند / این سوال برای خیلی‌ها مطرح شده که آیا یک شهروند عادی توان سفر به کمپ کومله را دارد؟ / ایران در روزهای گذشته ضربات دردناکی را به آمریکا در مرزهای غربی کشور زده که تازه دارد ابعاد آن روشن میشود../ @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه چهاردهم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........
فصل دوم صفحه پانزدهم حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... محمود خزایی آنجا کاری کرد کارستان. او سابقۀ خدمت در ارتش داشت و رزم را به‌خوبی می‌فهمید. بچه‌ها را جمع‌‌وجور کرد و با راهنمایی خودش، صخره‌به‌صخره جلو برد. به موقعیت خوبی که رسیدیم، همراه با دیگر آرپی‌جی‌زن‌ها، آرپی‌جی را برداشتیم و تا جایی که توانستنیم کمین‌ها را زدیم. تعدادی از آرپی‌جی‌زن‌ها در این مصاف به شهادت رسیدند، اما ثمرۀ آن مجاهدت باز شدن راه بود تا جلوتر برویم. ما که باور نمی‌کردیم بتوانیم قدم از قدم برداریم، به‌لطف خدا و مجاهدت رزمندگان، حالا تا وسط تپه بالا آمده بودیم شوهرخالۀ من، خدامراد سلگی بااینکه شصت سال سن داشت، اما پابه‌پای ما بالا آمد و شجاعانه می‌جنگید. هوای من را هم خیلی داشت و نگاه محبت‌آمیزش در همۀ لحظات همراهم بود. ولی همان‌جا مجروح شد و دیگر نفهمیدم بر او چه گذشت. از میانۀ تپه، سنگر دوشکا با آرپی‌جی منهدم شد، اما ضدّهوایی کماکان بی‌امان کار می‌کرد و نفس همه را بریده بود. به امید اینکه ضدّهوایی هم همان سرنوشت را داشته باشد، چند بار بلند شدم و سعی کردم آن را بزنم؛ اما نشد. جلوی چنین ارابه‌ای که صدایش مغز آدم را می‌جوید، نورش تاریکی شب را می‌شکست و قدرتش هواپیما را به زمین می‌انداخت، جز با توکل به خدا نمی‌شد قد علم کرد. آن ضدهوایی تا آخر کار کرد و از ما شهید گرفت و متأسفانه زدن آن حسرتی بر دل من ماند. در بالای تپه، تانک‌ها نیز بودند. به‌خاطر اینکه در شیب تپه بودیم، تانک‌ها برای زدن ما باید در سرازیری تپه قرار می‌گرفتند و شلیک می‌کردند. همین باعث می‌شد وقتی تانک را می‌زنیم به‌صورت هولناکی به‌سمت پایین سر بخورد و سروصدایی عجیب ایجاد کند. ساعاتی را به همین منوال جنگیدیم. دشمن تمام توان ما را دیده بود و هر لحظه جسورتر می‌شد. نماز صبح را در همان شرایط به‌صورت جنگی خواندیم. بعد از نماز، مرحوم خزایی به این نتیجه رسید که باید برگشت. کسی زیر بار حرف او نمی‌رفت. محمود خزایی داشت توضیح می‌داد که در معرض محاصره هستیم. اگر اینجا بمانیم یا اسیر می‌شویم یا شهید. هنوز داشت حرف می‌زد که دیدم بعثی‌ها از کنارۀ تپه دارند می‌آیند. رضا علی‌بخشی جلوتر از ما داشت بالا می‌رفت و خود را به نوک تپه نزدیک می‌کرد. همان‌طور که نگاهش به بالا بود و تیراندازی می‌کرد از کنار آمدند او را اسیر کردند و بردند. من داد زدم: «بچه‌ها، بعثی‌ها اومدن. از کنار دارن می‌آن.» دیگر هیچ راهی جز تن دادن به نظر مرحوم خزایی نبود. دشمن از بالای تپه ما را به تیراندازی مشغول کرده بود و نیروهایش را از دو طرف برای قیچی کردن ما فرستاده بود. برای فرار از محاصره، آرام‌آرام عقب‌نشینی کردیم. در راه برگشت، دیدم مجروحان هرکدام به حال و وضعی خراب گوشه‌ای افتاده‌اند و منتظر برگشت به عقب هستند. هرکسی توان داشت، در این راه به امدادگرها کمک می‌کرد. معمولاً سبک‌وزن‌ها باتوجه‌به زور بازوی امدادگرها، شانس بیشتری برای عقب رفتن داشتند. با گام‌هایی خسته به پیرمردی رسیدم که به پا و پهلویش تیر خورده بود. وقتی نگاهمان به هم گره خورد با یک حالت جان‌سوزی گفت: «من‌و نمی‌برید؟ من عیالوارم.» بااینکه از فرط خستگی نا نداشتم، به‌قدری دلم سوخت که گفتم هرطور شده باید او را ببرم. سه امدادگر با یک برانکارد پیداکردم. هرکدام یک طرف برانکارد را گرفتیم و چهارنفری او را بلند کردیم. سنگرهای پشتیبانی و بهداری تا خط مقدم هفتصد متری فاصله داشت. به هر سختی‌ای بود، پیرمرد سنگین‌وزن را بلند کردیم و تا سنگر بهداری رساندیم. امدادگرها دوباره برگشتند. من هم همراهشان شدم و چند سری دیگر مجروح آوردیم. وقتی کار مجروح‌ها تمام شد دیگر هوا روشن شده بود. گوشه‌ای نشسته بودم که یکی از فرماندهان آمد و گفت: «تانک‌ها حمله کردن؛ چند تا آرپی‌جی‌زن می‌خوایم.» ادامه دارد... @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه پانزدهم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........
فصل دوم صفحه شانزدهم ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) من و چند نفر از دوستان اعلام آمادگی کردیم. دوباره مسیر را برگشتیم، اما وقتی به خط رسیدیم گفتند بعثی‌ها تمام منطقۀ عملیاتی را پس گرفته‌اند و موضعشان را تثبیت کرده‌اند. دست‌خالی مجبور به برگشت شدیم. تلخی این عملیات که از خیانت و وطن‌فروشی منافقین نشئت می‌گیرد، هنوز در کام من است. بعداً خبردار شدم آن منافقی که در بین ما رخنه کرده بود، با حکم قانون به سزای عملش رسید و اعدام شد. هرچند که دیگر در نتیجۀ عملیات تأثیری نداشت. در برگشت از قصرشیرین، شبی در اردوگاه شهید صدوقی اتراق کردیم و پس از آن، برای تحویل سلاح به پادگان الله‌اکبر رفتیم. آنجا عمو خدامراد سلگی را دیدم که با سرووضعی مجروح وارد پادگان شد. با تعجب جلو رفتم و گفتم: «عمو خدامراد، خیر باشه. اینجا چه می‌کنی؟ مگه نباید بیمارستان باشی؟» گفت: «دنبال اسلحه‌م می‌گردم. بیمارستان اسلام‌آباد بودم، می‌خواستن اعزامم کنن کرمانشاه، اما من گفتم اسلحه ناموس انسانه؛ تا سلاحم رو تحویل ندم هیچ‌کجا نمی‌رم. اسلحۀ من کجاست؟ با خودتون آوردید؟» فرمانده آمد. وقتی دید عمو از بیمارستان آمده گفت: «آقای سلگی، اصلاً نیازی نبود شما بیاید اینجا. مگر کسی از شما تفنگ خواست؟ من به‌عنوان فرمانده می‌گم هیچ مسئولیتی متوجه شما نیست. برو و به درمانت برس.» عمو قبول نکرد. درنهایت، فرمانده اسلحه‌ای آورد و گفت: «این اسلحۀ شماست. شما همین رو تحویل بده.» یک رسید هم برایش نوشت و امضا کرد تا خیالش راحت شود. عمو خدامراد واقعاً خدایی بود. او در راهپیمایی 22بهمن نهاوند، درحالی‌که داشت رژه می‌رفت به‌شهادت رسید و بعدتر پسرش کیومرث در بمباران موشکی سپاه نهاوند به این مقام نائل شد.... پایان ....................... پایان فصل دوم خاطرات رزمنده جانباز برادر گرامیم جناب حجت الاسلام حاج حسین شیراوند برگرفته از کتاب نماز ناتمام. منتظرچاپ این کتاب ارزشمند در آینده نزدیک هستیم. ادامه دارد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سه شوخی معترضان! ♨️ پاسخ به ۳شبهه اصلی معترضین 🔸 شنیدن این ۵دقیقه برای همه واجب است 💢 ظلم به زن در جمهوری اسلامی ⁉️ رتبه یک دنیا در برابری حق تحصیل دختر و پسر کدام کشور است؟ ⁉️ رشد ۱۲ برابری در زمینه پزشکی! ♨️ چه کسانی در کشور آزادی ندارند؟ ⁉️ چه کسی صنعت هسته‌ای ایران را لو داد؟ ⁉️ کدام استاد دانشگاه هم از دانشگاه آزاد حقوق می‌گرفت و هم سراسری؟ ⁉️ برخورد زیبای کشورهای آزاد با معترضان خود! ⁉️ در کدام کشور پوشش اجباری وجود ندارد‌؟ ⁉️ یکبار برای همیشه؛ آیا در ایران اجباری وجود دارد؟ _____________ 🔹برشی از سخنرانی حجت‌‌_الاسلام_راجی بعد از تجمع اعتراضی در دانشگاه فردوسی مشهد پ.ن: پاسخ زیبای این سید عزیز به شعارها و ادعاهای معترضین بسیار عالی بود تا جایی که در مورد شوخی اول باید بگوییم اتفاقاً جمهوری اسلامی به زنان انقدر بها داد که الان دیگر نمی تواند جمعشان کند!! الان هر چه می کشیم از همین بیش از اندازه بها دادن به زنان است! @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باعرض معذرت بابت پخش این کلیپ. ♻️ می‌خواهیم لخت باشیم!!! 🔰 حمید رسایی: فکر می‌کنید جماعت اقلیتی که در برخی خیابان‌ها روسری را روی دست می‌چرخانند دنبال چه هستند؟ خیلی‌ از آنها خودشان هم نمی‌دانند اما آن طرف آب در یکی از تجمعات، واقعیت این جريان خودش را نشان داده. یکی لخت شده رفته روی بلندی و سخنرانی می‌کند. تمام حرفش هم این است که چرا در ایران نمی‌گذارند ما لخت بگردیم. تمام خواسته‌ اینها از آزادی همین است، هر شب با یکی بخوابند و مثل حیوان بِچَرند .... بیچاره‌تر از اين جماعت، کسانی هستند که مثل سربازان بی‌جیره و مواجب، در با استوری گذاشتن و لایک کردن و... به این آینده سیاه ضریب می‌دهند، در حالی که شاید اعتقادی به این آینده نداشته باشند 🇮🇷 با ما همراه باشید @mahale114
محله شهیدمحلاتی
باعرض معذرت بابت پخش این کلیپ. ♻️ می‌خواهیم لخت باشیم!!! 🔰 حمید رسایی: فکر می‌کنید جماعت اقلیتی ک
سلام علیکم: بابت پخش این کلیپ از تمام خانواده های عفیف و با ایمانم عذرخواهی میکنم. اما لازم دانستم برای بعضی ها که هنوز نسبت به عقده کشایی و ترویج فساد این آشوبگران شکی در دل دارند روشنگری کرده باشم. خیلی واضع وروشن است که این افراد سربازان پیاده نظام دشمن قسم خوردهٔ ماهستندکه از هرکاری نسبت به ناآرامی وآشوب در کشور دریق نمیکنند، دشمنان قسم خورده باکمک که در خط مقدم اینکارند از طریق رهاشده مردم و جوانان را به علیه نظام وانقلاب تشویق و هدایت میکنند. دیشب جای شماخالی، همراه باخانواده به مزار کوه خضرنبی ع رفتیم، مثل همیشه از خ زنبیل آباد، میدان مفید رد می شدیم که چندنفر از جوانان(دختر وپسر) که قالبا ۱۷ سال تا ۲۵ سال سن داشتند در حال شعار دادند بودند..... شعار آزادی سرمیدادندووو عزیزانم، منظور من تفسیر وقایع دیشب نیست، حرف من این است که جوانی که نه را درک کرده نه را درک کرده ونه و را چطور میتوانیم از رهایش کنیم. عزیزان من، هیچکدام از این جوانان درکی از سالهای دهه ۶۰ وآن ترو های وحشتناک ندارند! که اگر داشتند حتما آنها را به عنوان راهنما ولیدر خود انتخاب نمیکردند! من فکرمیکنم افرادی که آن سالها را درک کردند هم انقلاب را دیدند و هم جنگ را لمس کردند و هم ۱۷ هزارشهید ترو،این مردم مظلوم و بیگناه را بدست کومله و دموکرات درآن زمان را دیدنولمس کردند، مقداری کمکاری ودر بعضی مواقع عقب نشینی کردند.الآن در هستیم و بنده درحال بارگزاری خاطراتی هستم که مربوط به همان سالهاست جنگ است، شما را به خدا این مطالب را بخوانید،کمی فکرکنید وقتی گردان حدود۳۰۰ نفری میره جلو با دشمن روبرو میشه و حدود ۵۰ نفر برمیگرده یعنی چه؟! آقای عزیز، خانوم گرامی،شمایی که به دین،مذهب،انقلاب،اسلام، خدا و پیغمبر اعتقاد دارید کمی بخود بیائیم، چرا جوانان ما کارشان به اینجا رسیده؟؟ چرا مادر این زمینه کم کار و بعضاً بیکاریم؟؟.... من به شما اطمینان میدهم که انقلاب ما از این کف های روی آب آسیبی نخواهد دید ان شاءالله. انقلاب ما به انقلاب حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه پیوندخواهد خورد ان شاءالله و پرچم اسلام با دستان رهبرفرزانه انقلاب بدست با کفایت حضرت بقیة الله خواهد رسید ان شاءالله. اما مطمئن باشیم اگر به موقع از حق دفاع نکنیم ماهم مثل در زدن اسلام و ویرانی ایران عزیز شریک خواهیم بود. مواظب باشیم کاری که آمریکا و اروپا وتمام کشورهای منطقه توسط رژیم صدام نتوانست انجام دهد ما انجام ندهیم... تجزیه کشور در دستور کاراست لطفا بیشتر مواظب باشیم که خیلی زود دیرمیشود.... باعلی @mahale114
🛑📸 شهادت یک بسیجی در قم بدست اغتشاشگران 🔹 مهدی زاهدلویی از بسیجیان استان قم که توسط اغتشاشگران مورد حمله قرار گرفته بود، امروز پس از چند روز بستری در بیمارستان، به شهادت رسید. 🔹 مهدی زاهدلویی یکی از بسیجیان استان قم است که چهارشنبه ۳۰ شهریورماه در هنگام دفاع از امنیت مردم توسط اغتشاشگران مورد حمله قرار گرفت و راهی بیمارستان شد. 🔹 این بسیجی روز گذشته به علت شدت بالای مجروحیت به بیمارستانی در تهران منتقل شد و متاسفانه امروز خبر شهادت او اعلام شد. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ جان کلام در بيانات روزهای اخیر امام خامنه‌ای که به‌ ریشه اغتشاشات اخیر اشاره می‌کند: اینها میخواهند از حقوق زن ایرانی دفاع کنند: @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌐موضوع: کاهش بی حجابی با ترویج ازدواج در جامعه. ✅تفسیری کوتاه از سوره نور. 🎙 سخنران:حجة الاسلام محمد رضا هاشمی @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دوم صفحه شانزدهم #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) من و چند نفر از دوستا
فصل سوم صفحه اول: ایثارگران برزول نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی ......................... بازگشت من به برزول مصادف بود با اتمام امتحانات شهریورماه و من یک سال عقب افتاده بودم. همین حساسیت احمد را برانگیخته بود و می‌گفت: «وقتی مدرسه داری لازم نیست عملیات به عملیات توی منطقه باشی.» حق با احمد بود. اما من، سال‌ها قبل، حتی قبل‌تر از اینکه جنگ راه ما را از مدرسه جدا کند، تصمیمی گرفته بودم که باید از مدرسه خداحافظی می‌کردم. از همان زمانی که خانۀ ما در ایام عزا محل استقرار روضه‌خوان ماه محرم بود و نشست‌وبرخاست آنان را می‌دیدم و با آنان تا مسجد هم‌قدم می‌شدم و حتی زمانی که هنگام مکبّری به امام‌جماعت خیره می‌شدم تا حساب رکعاتش را داشته باشم، من از همان زمان تصمیمم را گرفته بودم که آخوند بشوم. هروقت معلم می‌پرسید «می‌خواهید در آینده چه‌کاره شوید؟» من مطمئن جواب می‌دادم: «می‌خواهم آخوند بشوم.» و در پاسخ تعجب معلم و تمسخر هم‌کلاسی‌ها، هیچ جوابی نداشتم جز علاقۀ شدیدی که در چهره‌ام صلابت و رضایت از این راه را نشان می‌داد. مادرم بهترین مشوق بود و انجمن اسلامی جایی که می‌شد دربارۀ این تصمیم با رحمت موسیوند و دیگران حرف زد. احمد گفت: «حواست کجاست؟ بالاخره چه می‌کنی؟» گفتم: «هم درسم رو می‌خونم هم می‌رم جبهه.» گفت: «چطور ممکنه؟» گفتم: «طلبه می‌شم؛ مثل بقیۀ طلبه‌هایی که هم درس می‌خونن و هم جبهه می‌آن.» در انجمن از تصمیم بعضی دوستان دیگر خبر داشتم و بعضی مردد بودند. بازار گفت‌وشنودها دراین‌باره داغ داغ بود. در پایان، 11 نفر برای میثاق طلبگی هم‌پیمان شدیم. علی مصباح، رحمت موسیوند، آقایان سنایی، آقایان ملکی و... ازجملۀ آنان بودند. پدر آقایان سنایی، مرحوم حاج‌نورالله، زحمت بردن این جمع به قم را کشید. در قم ابتدا به زیارت حضرت معصومه(س) رفتم و حرف دلم را با خود حضرت زدم. هر تقدیری بود در همان حرم رقم خورد و طلبگی من با خود حضرت شروع شد. بعد از زیارت، به مرکز مدیریت رفتیم. آنجا بدون هیچ ملاحظه‌ای، آب پاکی روی دستمان ریختند و گفتند: «دیر اومدید. پروندۀ ثبت‌نام‌ها بسته شده و کاری نمی‌شه کرد.» به‌ناچار با حضرت معصومه(س) وداع کردیم و برگشتیم. درحالی‌که زبان حالم با حضرت این بود: در دایرۀ قسمت ما نقطه تسلیمیم لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی پس از بازگشت به برزول، متحیر بودم. می‌خواستم برای رسیدن به هدفم کاری کرده باشم، اما کم‌وکیفش را نمی‌دانستم. حتی گاهی به سرم می‌زد دوباره به قم بروم، بلکه فرجی شود. در همان اثنا خبر رسید که مدرسۀ علمیۀ نهاوند، برای اولین سال شروع به کار کرده و طلبه می‌پذیرد. طوری که انگار گم‌شده‌ام را پیدا کرده باشم، خودم را به نهاوند رساندم. آیت‌الله محمدی از شاگردان آیت‌الله بروجردی و نمایندۀ آیت‌الله گلپایگانی در نهاوند، این حوزه را تأسیس کرده بود و بعدها به‌نام مدرسۀ علمیۀ امام‌خمینی شناخته شد. ادامه دارد @mahale114
4_6026323489814741224.mp3
4.77M
12 اول خودتــو بشناس! تا نگاه تو، به خودت اصلاح نشه؛ محاله بتونی؛ با قدرت از گذرگاههای سخت زندگیت عبور کنی. خودت و جاده پیش روت رو که بشناسی؛ حتماً قدرت میگیری. 🎤 @mahale114
خانواده آسمانی ۱۶.mp3
12.37M
۱۶ غصه‌ها، سرگردانی‌ها، گم شدن در هیاهوی دنیا، نداشتن نشاط در زندگی، احساس پوچی و... به دلیل عدم وجود دو عامل بسیار مهم در زندگی است؛ ۱. شناخت خودِ حقیقی ۲. شناخت خانواده حقیقی چرا این دو عامل تا به این حد می‌تواند در مسیر رشد فردی و اجتماعی انسان موثر باشد؟ 🎤 @mahale114
و حُبُّنا أهلَ البَيتِ يُكَفِّرُ الذُّنوبَ ويُضاعِفُ الحَسَناتِ پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : دوست داشتن ما اهل بيت، گناهان را پاك مى كند و حسنات را دو چندان مى سازد. 📚أمالي طوسيّ : 164 / 274 @mahale114
✍️ با کمک به دیگران، روزی‌ات کم نمی‌شود 🔹مسعود، کارمند دولت است. خواهرش به‌تازگی همسرش را بر اثر بیماری از دست داده است. او گاهی برای سیرکردن شکم دو فرزند یتیمش به خانه برادرش می‌آید. 🔸روزی مسعود به خواهرش گفت: خواهرم! شوهر کن و بچه‌هایت را هم به خانواده پدرشوهرت بده. یا خودت به تنهایی نزد من زندگی کن. من نمی‌توانم از شکم زن و بچه‌ام ببرم و شکم بچه‌های مرد دیگری را سیر کنم که در زمان زنده‌بودنش خود را بیمه نکرد و پس‌اندازی ننمود. 🔹خواهر با شنیدنِ این کلام برادر اشک‌هایش روانه می‌شود و برای همیشه از منزل برادر خارج می‌شود. 🔸بعد از ۱۰ سال مسعود دچار بیماری سنگ‌کلیه شده و به‌علت پزشکی بازنشسته می‌شود، طوری که تمام مخارج حقوق بازنشستگی‌اش را این روزها خرج درمان خود می‌کند. 🔹او هر هفته یک‌بار به طرز بسیار عجیبی باید سنگ‌شکن کند و برای التیام دردش هر روز مرفین تزریق کند. 🔸مسعود می‌گوید: امروز با چشم خودم مجازات خدا و قطعِ روزی‌اش را در حق خود و همسرم که مرا تحریک می‌کرد با خواهرم بد باشم، می‌بینم. 🔹من که خواهرم و دو فرزند یتیمش را به بهانه روزی فرزندانم از خانه بیرون کردم، امروز همۀ روزی فرزندانم را هزینه درمان خودم می‌کنم و کسی نیست به من بگوید درد را بکش و بمیر! چرا روزیِ فرزندان و همسرت را همگی به سلامتی خود هزینه می‌کنی؟ سلامتی‌ای که مطمئناً دیگر برنخواهد گشت. @mahale114
شبنامه 984.mp3
11.34M
مهم !! پهپادهای ایران در مسیر آلبانی؟ ایران: حمله به منافقین را حق خود می‌دانیم / آلبانی عقب نشست! شبنامه / حضور پهپادهای ایران در آسمان اقلیم کردستان و اوکراین موجب شده تا بسیاری به اعتراف کنند / آنهایی که دشمنان ایران بوده‌اند نیز بعد از دیدن این صحنه ها وحشت زده شده‌اند / در همین خصوص دولت آلبانی در مصاحبه‌ای بطور رسمی تاکید کرده که اقدامات را تایید نمی‌کند / حالا روزنامه ی رسمی دولت ایران گفته: بر اساس قوانین و قوائد بین الملل، حمله به پایگاه منافقین در آلبانی حق ایران است... / @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعلام_برنامه ◼️ مراسم عزاداری شب شهادت امام حسن عسگری (ع) و بزرگداشت پنجمین سالگرد معلم شهید مدافع حرم مجید عسگری جمکرانی 🎤 سخنران: حجت الاسلام جوشقانیان 🎤 مداح: حاج علی حبیب زاده 📆 سه‌شنبه ۱۲ مهرماه ؛ ساعت ۱۹ 🕌 میدان شهید محلاتی حسینیه حضرت زینب(س) @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم صفحه اول: ایثارگران برزول نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند
فصل سوم صفحه دوم نمازناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ........................ پس از انجام مراحل پذیرش، طلاب تازه‌وارد دور هم جمع شدیم و همدیگر را شناختیم. علی‌پناه شیراوند، رحمت موسیوند، مولوی، عبدالحسین مالمیر، اصغر بابایی، حسین تبریزی، محمدرضا سلیمانی، محمدمهدی محمدی که فرزند آیت‌الله محمدی بود، حسن معظمی گودرزی و تعدادی دیگر، این جمع صمیمی را تشکیل می‌دادند. در بین آن‌ها با حسن به‌طور ویژه رفیق شدم. او اخلاق و رفتاری خاص و منحصربه‌فرد داشت و در همه‌چیز درجه‌یک بود. حسن همیشه شاگرداول بود و در درس همپا نداشت. من، حسن و اصغر بابایی باهم مباحثه می‌کردیم. البته آن دو جدی‌تر بودند و من همیشه به نمرۀ پایین‌تر اکتفا می‌کردم. خود آیت‌الله محمدی عمدۀ دروس را تدریس می‌کرد و واوبه‌واو از ما تحویل می‌گرفت. اگر در صرف افعال، یک صیغه را، ولو به فتحه و کسره اشتباه می‌گفتیم، قبول نمی‌کرد. می‌گفت تمرین کن دوباره بیا. فقط حسن بود که بدون اشتباه، همان بار اول همه را می‌گفت. این فضای جدید، بااینکه از ما آدم جدیدی ساخته بود، اما در روحیات نوجوانی ما تأثیری نگذاشت. مکان مدرسه دبیرستانی بود که در اختیار حوزه قرار گرفته بود. شب‌ها که درس‌وبحث تمام می‌شد، تا قبل خواب فوتبال بازی می‌کردیم. صدای همسایه از کارهای ما درآمده بود. توپ به خانۀ آن‌ها می‌افتاد و هر بار برای گرفتن توپ مزاحمشان می‌شدیم. چند بار که این مزاحمت تکرار می‌شد می‌گفت: «آخه شما چه طلبه‌ای هستید؟ بازی می‌کنید یا درس می‌خونید؟» من و علی‌پناه شیراوند که بعد این‌همه فوتبال‌بازی، انرژی‌مان تمام نشده بود، مثل فیلم‌های بزن‌بزن بروسلی باهم مبارزه می‌کردیم. یک شب برای اجرای فن، خواستم از نیمکت بالا بروم که ناگهان پایم سر خورد و با سر به زمین افتادم. خدا رحم کرد اتفاقی نیفتاد. علی‌پناه که دید خیلی درد می‌کشم، پرید خمیردندان آورد و تمام سرم را سفید کرد. نمی‌دانم از کجا به این نتیجه رسید که خمیردندان برای ضرب‌دیدگی خوب است، ولی لااقل قیافه‌ام سبب خندۀ بچه‌ها شد. شب موقع خواب، نیکمت‌ها را روی هم می‌چیدیم و تخت دوطبقه درست می‌کردیم. تخت من از همۀ تخت‌ها بلندتر بود. برای خواب، روی تخت چندطبقه‌ام می‌رفتم و دستم بالاتر از همۀ دست‌ها، سقف را لمس می‌کرد. گویی سقف آرزوهایم را لمس می‌کردم. انگار پرنده‌وار قلۀ آسمان را به آغوش کشیده‌ام و بالاتر از من پر پروازی نیست. غرق در بازی و خیالات خوابم می‌برد. حال آنکه آن‌طرف‌تر، حسن روزش را با زیارت‌عاشورا به پایان می‌رساند و یقیناً پروازی بلندتر از من داشت. مهرماه سال 1361 بود و دو ماهی بیشتر از طلبگی‌ام نگذشته بود. روزی در نمازجمعۀ نهاوند مارش عملیات مسلم بن عقیل نواخته شد و من با شنیدنش بی‌قرار رفتن به جبهه‌ها شدم. به حسن گفتم: «می‌خوام برم جبهه.» گفت: «نمی‌خوای درس بخونی؟ امثله و صرف‌میر هنوز تموم نشده.» گفتم: «چرا؛ ولی اونجا کار واجب‌تری داریم.» کمی تأمل کرد و گفت: «خب من هم می‌آم.» خبر به بابایی و مولوی که رسید، آن‌ها هم اعلام آمادگی کردند. برای کسب اجازه، خدمت آیت‌الله محمدی رفتیم، ایشان با خنده گفت: «پس می‌خواید مدرسه رو تعطیل کنید؟» همه از سخت‌گیری ایشان خبر داشتیم. کسی توقع نداشت اجازه بدهند، اما نه‌تنها اجازه دادند، بلکه محمدمهدی، آقازاده‌شان را هم با ما به جبهه فرستادند. فردای همان روز اعزام بود و ما برای رسیدن به مرحلۀ دوم عملیات، با بدرقۀ مردم راهی همدان شدیم. در سپاه همدان، به‌قاعدۀ دو گردان نیروی داوطلب جمع شده بود. ازآنجاکه همدان هنوز تیپ و لشکر نداشت، به تیپ 27 حضرت رسول(ص) مأمور شدیم و در دو گردان خوش‌نام این تیپ قرار گرفتیم. گردان «کمیل» به‌فرماندهی حسن ترک که ما طلبه‌ها در آن بودیم، و گردان «یاسر» به‌فرماندهی جلال فتوت که پسردایی‌ام بود. بعد از مشخص شدن گردان‌ها، حاج‌حسن ترک فرمانده گروهان‌ها را معرفی کرد و علی‌آقا چیت‌سازیان فرمانده ما شد. ما در دستۀ مولوی بودیم. او صبح‌ها ما را در پادگان می‌چرخاند و حسابی تمرین و ورزش می‌داد. خود مولوی بااینکه طلبه بود اما مهارت حرفه‌ای کنگ‌فو داشت و در گردان حسابی اسم درکرده بود. لاغراندام بود، اما ممارست او در تمرینات، از او ورزشکاری نمونه ساخته بود. گاهی صاف می‌ایستاد و با پوتین به شکم و پهلو و دست و پایش می‌زدیم، اما خم به ابرو نمی‌آورد و عین خیالش نبود. هرچند بی‌آلایشی او و درعین‌حال اندام لاغرش در نگاه بیننده تصور دیگری ایجاد می‌کرد، اما استاد فن بود. روزی در حین تمرین، یکی از بچه‌های همدان مولوی را دید. از روی تمسخر خندید و گفت: «این مولوی مولوی که می‌گن اینه؟! اینکه بیشتر مُردنیه تا مولوی!» ادامه دارد @mahale114
ای انسان؛ یادت باشد؛ اگر وارد دوزخ شدی،از " تلخـــی عذاب" به خداشکایت نکن این همان " شــیرینی گناهی" است که دردنیا ازآن لذت میبردی..!!
تحلیل روحانیت شیخ فرهاد.mp3
4.19M
☑ تحلیل مهم روحانیت در کلاب هاوس ☑ چرا از روحانی که وارد سیاست شود حمایت نمیشود؟! ☑ آنتی تز انقلاب از قم است؛ این سخن رهبری باید پیگیری شود. ☑ روحانی که ارتباط مردمی نداشته باشد و کاری به کار کسی نداشته باشد حمایت میشود ☑ روحانی که وارد دفاع از نظام شود از همه طرف تخریب میشود. ☑ شیخ_فرهاد_فتحی @mahale114
☑️سردار سلامی:ما از همه دفاع می‌کنیم حتی از کسانی که ما را دوست ندارند ▪️فرمانده کل سپاه: به جوانان عزیزمان که تحت تاثیر عملیات روانی دشمن به خیابان‌ها می‌آیند می‌گوییم که شما فرزندان این مرز و بوم هستید. ▪️ما در زمان دفاع از همه دفاع می‌کنیم حتی از کسانی که ما را دوست ندارند، ولی ما آن‌ها را دوست داریم. ▪️قسم می‌خورم بزرگترین آرزوی ما قطعه‌قطعه شدن برای پیشرفت این جامعه برای خاموش کردن آتش‌هایی است که می‌خواهند این مملکت را نابود کنند است. ▪️دشمنان ما از طریق رسانهای مخرب و ویرانگر امنیت ما را نشانه گرفته؛ هشدار می‌دهیم ما شما را شکست می‌دهیم. شما در این مملکت جایی ندارید، چون ملت ما آگاه است. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام على علیه السلام فرمودند🌺 ✅ «کسی که راضی باشد به عملِ یک عدّه‌ای، مانند این است که با آنها در آن عمل دخالت داشته است و برای هر کسی که دَخلی در باطل یا گناهی دارد (یا داشته است)، دو گناه است: ١. (یک گناه:) گناهِ عملی که در آن دخل داشته است (إثْمُ الْعَمَلِ بِهِ)؛ ٢. (و یک گناه هم:) گناهِ رضایت داشتن به آن گناه (وَ إِثْمُ الرِّضَى بِه).» 😔 📝 نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ ص ۴٩٩‌ @mahale114