محله شهیدمحلاتی
فصل سوم صفحه دوم نمازناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز ، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم:
صفحه سوم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز ،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
.........................
من به حسن گفتم: «ببین چطور داره درمورد مولوی حرف میزنه.»
حسن به مولوی گفت: «این بندهخدا ادعای رزم داره. کاری کن بفهمه مولوی کیه.»
جوان همدانی با هیکل ورزیدهاش پیشنهاد مبارزه را پذیرفت و در برابر مولوی قرار گرفت. نگاهی فاتحانه داشت. برای شروع خواست با پا ضربهای بزند، اما قبل از او مولوی پیشدستی کرد و با دست ضربهای به سینهاش زد. با حرکت مولوی، جوان درازبهدراز روی زمین افتاد و بیهوش شد. بعد که خودش با فن خاصی او را بههوش آورد، جوان میگفت: «الان فهمیدم مولوی کیه.»
از همدان به منطقۀ سومار منتقل شدیم. در مرحلۀ اول عملیات مسلم بن عقیل، خط ما در مجاورت پاسگاه دوله شریف و پاسگاه زرد، تثبیت شده بود و وظیفۀ حفظ، حراست و جلوگیری از پاتکهای دشمن تا اعلام مرحلۀ دوم عملیات بر عهدۀ ما بود. منطقه دارای شرایطی حساس بود. از طرفی، اشراف ما به شهر مندلیِ عراق و از طرف دیگر، مجاورت با ارتفاعات استراتژیک «گیسکه» خطر سقوط این مناطق را به عراق گوشزد میکرد. همین سبب شده بود دشمن دائم آتش بریزد و تمام توان خود را برای کوتاه کردن دست ما از این منطقه بهکار بگیرد.
کار برای تدارکات بسیار سخت بود. تمام منبعهای آب، بهلطف ترکشهای بعثی سوراخ شده بود و ماشینی که آب و غذا برایمان میآورد باید از جادهای میگذشت که در دید مستقیم دشمن قرار داشت. هیچگاه ماشین از شر ترکش خمپاره بینصیب نمیماند. معجزه بود اگر بشکههای بیستلیتری آب سالم به منطقه برسد. اگر هم سالم میرسید بهصورت سهمیهای بین رزمندگان تقسیم میشد که سهم ما دو لیوان آب روزانه بیشتر نبود. سهمیۀ آب کفاف عطشمان را نمیداد، چه رسد به تطهیر و نظافت. اگر باران مدد میکرد و آبی جمع میشد، کمی اوضاع بهتر بود و میتوانستیم آب را در بشکههای بیستلیتری در سنگر ذخیره کنیم.
نبود آب بهسود بعضی از رزمندگان شده بود. برای نماز صبح که بچهها را بیدار میکردم خندهام میگرفت. بعضی همانطور که نشسته بودند، پتوی کف سنگر را کنار میزدند، تیمم میکردند و چون سقف سنگر کوتاه بود، در همان حالت نشسته، خوابآلود نماز میخواندند. میگفتم: «خب این چه نمازی شد؟! خوابیده نماز میخوندی که سنگینتر بودی.»
علیآقا در این شرایط سخت، بمب روحیه و انرژی بود. انگارنهانگار اینجا خط مقدم جنگ است. یک روز گفت: «بچهها، از چی این بعثیها میترسید؟ اصلاً ترس نداره. من امشب میرم بین اونها، بدون اینکه متوجه بشن وسایلشون رو میآرم.»
شب رفت روی خاکریز، به نگهبان سپرد که ساعتی بعد، از این مسیر برمیگردد. پیرهن خاکیاش را درآورد. اسلحهاش را گذاشت و با یک زیرپوش رفت بهطرف دشمن.
در انتظارش، قلبمان داشت از جا کنده میشد. نکند زبانملال، اتفاقی برای او افتاده باشد. ساعتی نگذشته بود که با دست پر برگشت، انگار از خانه برگشته باشد. لباس پلنگی نو و تمیزی را پوشیده بود. روی دوشش چند سلاح داشت و یک بلندگو به دست گرفته بود. با تعجب گفتم: «علیآقا، این بلندگو رو چرا آوردی؟»
گفت: «فردا بهت میگم.»
فردا صبح با همان بلندگو صدا زد: «بچههای طلبه، بچههای طلبه کجایید؟ کی میتونه با بعثیها عربی صحبت کنه؟»
ما حسن را جلو انداختیم. حسن گفت: «چی بگم؟ چیزی بلد نیستم.»
علیآقا گفت: «هرچی بلدی بگو.»
حسن بلندگو را برداشت و با صدایی غرا گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. الصدام عدو الله. أنت ضربت و نحن نضرب. أنت قتلت و نحن نقتل...»
من و اصغر بابایی که دیدیم با همان ضَرَبَ و قَتَلَ و نَصَرَ که در آغاز دروس حوزه یاد گرفته بودیم چطور سخنرانی میکند مرده بودیم از خنده. گفتم: «حسن، یه چیز درستوحسابی بگو؛ چرا فعل صرف میکنی؟»
گفت: «چی بگم آخه؟ تو که نذاشتی امثله رو هم تموم کنیم.»
جنگِ روانی شده بود کار هر روز ما. حسن هم حرفهایتر شد. دیگر کمتر از خودش حرف میزد و بیشتر آیات و روایاتی که حفظ بود را میخواند و برای نیروهای خودمان ترجمه میکرد: «قال الله تبارك وتعالی (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) (وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ).»
ادامه دارد
#هفته_دفاع_مقدس_گرامیباد
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
به جرم چادری بودن!!! ننگ بر این آزادیِ دروغین
شب جمعه در محله نازی آباد تهران وقتی به همراه زن و بچه هفت ماهه می رفتند به سمت خانه در بین اغتشاشگران و حرامیان می مانند و تروریستهای کودک کش با نارنجک دستی، چاقو و قمه به خودروی آنها حمله ور می شوند. به چه جرمی؟ خانم چادری بوده و آقا ریش داشته!!!
تمام بدن کودک مظلوم ۷ماهه پر از جراحت شده
خدا لعنتان کند.
الان یک چشم کودک ۷ماهه آسیب شدید دیده و یک بار هم جراحی شده است.
انسان نیست هر آنکه ببیند و موضع گیری نکند.
ای فوتبالیستی که خودت رو حامی مظلوم معرفی میکردی! چقدر شماها به زر زدن عادت کردید...
ای سیاسیونی که به نظام وپلیس زحمتکش حمله ور شدید! چرا الآن خفه شدید....
آقایان اصولگراهم که فقط در وقت انتخابات بیدارمیشوند، تف بر تک تک شما که از درد و رنج مردم نان میخورید.
آقایان خاتمی، جهانگیری، اصغرفرهادی، علی دایی، مهران مدیری، سلطان بغض خاورمیانه، آقامیری، کامبیز دیرباز ،آقایان اصولگرا ،آقایان لاریجانی و.... کجایید؟ چرا دَم نمیزنید؟ جنایت از این علنی تر ، جریان سکوت شما چیست؟؟؟
مرگ و نفرین بر حرامیان اغتشاشگر و سلیبریتی ها و سیاسیونی که آتش بِیار معرکه ها بودند و هستند.
#آشوب
#آشوبگران
#کودک_کش
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#مسئول_بیدرد_خائن
#فتنه_فواحش_و_دواعش
@mahale114
202030_203162713.mp3
13.98M
#شکر_در_سختی_ها 13
هر وقت قلبت مشغول شد،
هر وقت ناآرام و دلواپس شدی،
هر وقت نگران و مضطرب شدی،
تُـ⭕️ـرمز کن!
ببین چیزی که آرامشتو گرفته،
قرار بود تا کجا هَمـــرات بیاد؟👇
استاد شجاعی
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
AUD-20210906-WA0042.mp3
11.71M
#خانواده_آسمانی ۱۷
✿ خداوند در قرآن،
اجر رسالت پیامبر صلیالله علیه واله وسلم
و دینداری حقیقی را یک اصل بسیار مهم می داند؛ ↓
" پیوند با اهل بیت علیهمالسلام " 💫
اگر مقصود از این پیوند، پذیرفتن آنان تنها به عنوان بزرگان دین بود،
پس دلیل چنین تأکید و تکرار خداوند و پیامبرش چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_کاشانی
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
🔻 دوستی و دشمنی واجب
امام رضا علیه السلام:
▫️ حبُّ أولِياءِ اللّهِ تَعالى واجِبٌ، و كَذلِكَ بُغضُ أعداءِ اللّهِ وَ البَراءَةُ مِنهُم و مِن أئِمَّتِهِم؛
▫️دوست داشتن اولياى خداوند متعال، واجب است، و همين طور نفرت داشتن از دشمنان خدا و بيزارى جستن از آنان و از پيشوايانشان.
📚عيون أخبار الرضا(ع) ج ٢ ص ۱۲۴
@mahale114