eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
412 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین حضرت علی عليه السلام میفرماید: 💠هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد مَن أجهَدَ نَفسَهُ في إصلاحِها سَعِدَ غررالحكم حدیث8246 @mahale114
✍ غرور انسان را نابود می‌کند 🔹شخص مغروری از روی غرور به نابینایی گفت: مشهور است خداوند هر نعمتی را که از روی حکمت از بنده‌ای می‌گیرد، در عوض نعمتی دیگر می‌دهد، چنان‌که شاعر گوید: 🔸«چو ایزد ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری» 🔹حال بگو بدانم خدا به‌جای نابینایی چه نعمتی به تو داده است؟ 🔸نابینا فوراً گفت: چه نعمتی بالاتر از اینکه روی تو را نبینم! 🔹به این ترتیب، پاسخ آن عیب‌جوی مغرور را داد و او را سرافکنده ساخت. @mahale114
شبنامه 998.mp3
12.52M
مهم / میخ محکم اندیشکده آمریکایی بر تابوت / ایران را نشناختیم شبنامه / میخ محکم اندیشکده آمریکایی بر تابوت ناآرامی‌های ایران / آمریکا اثبات کرده که هیچ چیز از ایران نمی‌فهمد / آنها به شدت هستند و سرزمین برایشان مهم است؛ ایرانیان به وقت بحران متحد می‌شوند / آمریکا در طول این سال‌ها علیه ایران اشتباه عمل کرده ... / @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبرمعظم انقلاب : اگه صد مورد خطا و اشتباه در خواص و مسئولین هم دیدید ناامید نشوید؛ ان شاءالله همه شما نابودی تمدن منحط آمریکایی و صهیونیسم را خواهید دید. @mahale114
خواهرم اگر زیبایی گيسوانت عنوانی‌ست که در «شعرها» ستایش می‌شود... حجاب و حیای تو😌 عنوانی‌ست که در «قرآن» ستایش و تأکید شده است @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه دهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه یازدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ..................... بالاخره نوبت من رسید. همۀ نگاه‌ها به من بود و بار سنگینی روی شانه‌هایم حس می‌کردم. آرپی‌جی را بر این بار افزودم و روی دوش گذاشتم. یک چشمم را بستم و چشم دیگر را برای پیدا کردن هدف تیز کردم. هرچه کردم هدف با مگسک مماس نشد. فرصتی نبود و زمان داشت از دست می‌رفت، گفتم: «خدایا، خودت تیر رو به هدف بزن؛ من که کاره‌ای نیستم.» در جبهه به سه آیه ایمان قلبی وجود داشت و با تمام وجود به آن باور داشتیم. یکی از آن‌ها آیۀ (وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى) بود. «تو نزدی وقتی زدی؛ بلکه خدا زد.» از عمق دل آیه را خواندم و شلیک کردم. نتیجه شگفت‌انگیز بود. راکت دقیقاً وسط خال خورد. صدای صلوات و تکبیر از جمعیت بلند شد. بچه‌ها به شادی دور من جمع شدند و از اظهار لطف آنان هیاهو به‌پا شد. نمی‌دانستند خدا آبروی ما را خریده و من اصلاً نشانه‌گیری درستی نکرده‌ام. جایزۀ آن مسابقه عنوانی بود که دهان‌به‌دهان چرخید و برای همیشه روی من ماند. از آنجا معروف شدم به «شکارچی تانک». بااینکه هیچ‌گاه لایق این نام و نشان نبودم، اما این اسم همدم من شد تا همیشه یاد این آیه باشم و بدانم این خداست که می‌زند، نه هیچ‌کس دیگر. در ایام فراغت، حاج‌محسن امیدی با ما می‌نشست و صمیمانه گپ‌وگفت می‌کرد. دوست داشت حالا که دور هم جمع شدیم، جلسه خالی از روضه نباشد. مرا «شیخ» صدا می‌زد. گفت: «شیخ، برامون حدیث و روضه‌ای بخون.» گفتم: «آقامحسن، من که چیزی بلد نیستم؛ شما بفرمایید.» گفت: «هرچی بلدی بگو.» من می‌خواستم بنشینم و محو حرف زدنش باشم و او می‌خواست به منِ تازه‌طلبه، پروبال بدهد. نه فقط با من، بلکه با همه نیروهایش همین بود. به همه میدان می‌داد. بااینکه حرف‌هایش در حد یک استاد اخلاق، حکیمانه، عمیق و تأثیرگذار بود، اما می‌خواست من حرف بزنم. آخر به توافق رسیدیم من شروع کنم و او ادامه دهد. بااینکه در برابر او حرف زدن، برایم چیزی جز شرم نداشت، ولی از احادیث کوتاهی که حفظ بودم گفتم و او با کلام نافذش ادامه داد. روضۀ حضرت علی‌اصغر(ع) را خیلی دوست داشت. وقتی نوبت روضه شد، روضۀ علی‌اصغر(ع) را خواندم و حسابی گریه کرد. آقامحسن با همین ترفند، بانی بسیاری از مجالس روضه بود و این توفیق را به همنشینان خود هدیه می‌کرد. @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه یازدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه دوازدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ..................... بعد از این‌همه تمرینات دشوار، گردان به آمادگی کامل رسیده بود و برای درگیری در مناطق کوهستانی آماده شد. دیگر وقت اعزام به منطقۀ عملیاتی والفجر2 بود تا فتوحاتی که در این عملیات به‌دست آمده را تکمیل کنیم. این منطقه در آذربایجان غربی بود و برای رسیدن به آن باید راه زیادی را طی می‌کردیم. مثل همیشه، ابتدا به مقر خود در پادگان ابوذر آمدیم. آنجا اتوبوس‌ها منتظرمان بودند. ما که دستۀ آخر بودیم، هنگام سوار شدن دیدیم جایی نداریم و یک اتوبوس کم آمده است. یک تریلی تراکتور آنجا بود. آن را پشت ماشین بستند و همگی پشت آن سوار شدیم. از این تریلی‌ها برای حمل بار استفاده می‌شد. نه کمک‌فنر داشت و نه سقف. تا کرمانشاه بدین صورت بارکش شدیم و با تکانه‌های متمادی به کوفتگی افتادیم. در کرمانشاه وضعیت متفاوت شد. آنجا اتوبوسی آوردند که اورژانس سیار بود و به‌جای صندلی، تشکچه‌های ابری داشت. پنجره‌ها هم با گل استتار شده بود و فضای تاریک آن باب خوابیدن بود. ازخداخواسته، کوله‌هایمان را زیر سر گذاشتیم و تخت استراحت کردیم. باتوجه‌به حضور کوموله در کردستان، تا ساعت 4 بعدازظهر باید خود را به شهر امنی می‌رساندیم و بعد از آن اجازۀ تردد نداشتیم. هر لحظه امکان حمله یا تیراندازی به کاروان بود و برای همین، همۀ ماشین‌ها تأمین داشت و امنیت جاده مرتب چک می‌شد. اما ما فارغ از تمام دلهره‌ها، تازه فرصت استراحت پیدا کرده بودیم و اغلب خواب بودیم. وقتی به شهر محمدیار در آذربایجان رسیدیم، برخورد مردم بی‌نظیر بود. اهالی شهر در استقبال از ما به خیابان آمده بودند و پلاکارد‌های خوشامدگویی دست گرفته بودند. سپس جلوی کاروان ما گاو قربانی کردند و کرامت و مهمان‌نوازی را به اوج رساندند. با تمام اصراری که برای ماندن ما در این شهر داشتند، از مردم خوب این شهر پوزش خواستیم و برای اسکان به نقده رفتیم. «نقده» به منطقۀ عملیاتی نزدیک‌تر بود و به‌عنوان مقر پشتیبانی انتخاب شده بود. در نقده هم لطف مردم اندازه نداشت. پارچه‌نوشته‌های خوش‌خط و رنگی در سطح شهر نصب کرده بودند که ورود ما را خوشامد می‌گفت. البته به همین اکتفا نکردند و خودشان با سلام و صلوات دور اتوبوس جمع شدند و با لبخند و اسپند به‌استقبالمان آمدند. اینجا هم جلوی پای ما گاو و گوسفند سر بریدند و با مهمان‌نوازی تمام، پخت غذا را برای جمعیت زیاد ما عهده‌دار شدند. اسکان ما در یکی از مدارس نقده بود. کشاورزان، وانت‌وانت در مدرسه بار خالی می‌کردند و برایمان طالبی و میوه‌های دیگر می‌آوردند. مادران بچه‌هایشان را با شیرینی و نان‌ خانگی به مدرسه می‌فرستادند و می‌گفتند بروید کفش‌های رزمندگان را واکس بزنید. هیچ‌گاه راضی به این کار نبودیم، اما همین‌که لحظه‌ای از بچه‌ها غافل می‌شدیم، می‌رفتند سروقت پوتین‌ها و آن‌ها را تمیز می‌کردند. وقتی برای خرید به بازار می‌رفتیم، مغازه‌دارها از ما پول نمی‌گرفتند. خجالت‌زده برای گرفتن پول خواهش و تمنا می‌کردیم، اما می‌گفتند: «ما مدیون شما رزمندگان هستیم. اینکه چیزی نیست. هرچه دوست دارید بردارید و مهمان ما باشید.» این برخوردهای کریمانه زبان را از تشکر آنان قاصر کرده بود و نشان از قلوب سرشار از ایمان مردم ولایتمدار این خطه می‌داد. پس از یک هفته آماده‌باش، از موعد نزدیک عملیات خبر دادند. قبل از حرکت، ذکر توسلی در همان مدرسه برگزار شد. سخنران مجلس حجت‌الاسلام رحیمی، ‌امام‌جمعۀ نقده بود. ایشان کلامش را با تشکر از مجاهدین شروع کرد و از مقام مجاهدت گفت. در گوشه‌ای از صحبت‌ها، از سخنان امام‌خمینی شاهد آورد که فرموده بودند: «...کجا دیدید که عاشقانه دنبال شهادت باشند؟ من به این چهره‌های نورانی و بشاش شما و به این گریه‌های شوق شما حسرت می‌برم. من احساس حقارت...» بااینکه بارها با این جملات امام اشک ریخته بودیم، اما دوباره با شنیدنش بی‌اختیار منقلب شدیم. محسن کاکاوند نگذاشت نقل‌قول امام تمام شود. بلند شد و با صدای بلند گفت: «ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند. مگر امت بمیرد، امام تنها بماند.» بچه‌ها همگی با او همراه شدند و از عمق دل شعار دادند. حاج‌آقا رحیمی ‌با دیدن این صحنه به گریه افتاد و مجلس به‌هم خورد. دیگر گریه امانش نداد کلام را به پایان ببرد. بچه‌ها جلو رفتند و با بوسیدن و در آغوش کشیدن او، به‌زیبایی به مجلس خاتمه دادند. تا آن روز، طی عملیات والفجر2، پادگان حاج‌عمران و ارتفاعات مشرف به آن آزاد شده بود و فقط چند ارتفاع مهم باقی مانده بود که آزادسازی آن به تیپ انصارالحسین(ع) واگذار شد. ادامه دارد. @mahale114
51.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشاپیش به خاطر انتشار قسمت 38 برنامه حافظه تاریخی ایرانی از شما عذرخواهی می کنیم چون می دانیم فیلم های خشن و غیر انسانی که در آن خواهید دید شما را اذیت خواهد کرد اما برای روایت درست تاریخ، چاره ای جز این کار نداشتیم. در این قسمت سعی کردیم تا فقط قسمت کوچکی از جنایت هایی که در یک ماه گذشته توسط آشوب گران علیه مردم، بسیج و نیروی انتظامی رخ داده را به تصویر بکشیم. این فیلم ها و تصاویر را هیچکدام از شبکه های ماهواره ای نشان نخواهند داد، با ارسال این فیلم به  دوستان و آشنایان، به رفع مظلومیت مردم ایران کمک کنید. @mahale114
4_6039836577914422868.mp3
7.31M
ردپای بهائیت در زیربنا سازی، یارگیری وتربیت نیرو از مهدکودک تا.... قسمت اول. واقعا فرقه بهائیت تا کجای مدیریت کشور دارد؟ درصداوسیما؟ درمحیط زیست؟ درتربیت بدنی(ورزش)؟ درآموزش و پرورش؟ درمدیریت و اولویت های کلان کشور؟ درتولید و صنایع اثرگذار؟ در بانکها و نظام مالی؟ در تولیدات کشاورزی؟ در سرمایه‌گذاری های آینده ساز؟ وووو..... واقعا در کجا وتا کجا نفوذ کرده وحضور دارد؟ یا بهتره بگم این فرقه کجا حضور ندارد؟؟! @mahale114
4_6039836577914422869.mp3
5.61M
ردپای بهائیت در زیربنا سازی، یارگیری وتربیت نیرو از مهدکودک تا.... قسمت دوم. واقعا فرقه بهائیت تا کجای مدیریت کشور دارد؟ درصداوسیما؟ درمحیط زیست؟ درتربیت بدنی(ورزش)؟ درآموزش و پرورش؟ درمدیریت و اولویت های کلان کشور؟ درتولید و صنایع اثرگذار؟ در بانکها و نظام مالی؟ در تولیدات کشاورزی؟ در سرمایه‌گذاری های آینده ساز؟ وووو..... واقعا در کجا وتا کجا نفوذ کرده وحضور دارد؟ یا بهتره بگم این فرقه کجا حضور ندارد؟؟! @mahale114
4_6039836577914422870.mp3
3.24M
ردپای بهائیت در زیربنا سازی، یارگیری وتربیت نیرو از مهدکودک تا.... قسمت سوم. واقعا فرقه بهائیت تا کجای مدیریت کشور دارد؟ درصداوسیما؟ درمحیط زیست؟ درتربیت بدنی(ورزش)؟ درآموزش و پرورش؟ درمدیریت و اولویت های کلان کشور؟ درتولید و صنایع اثرگذار؟ در بانکها و نظام مالی؟ در تولیدات کشاورزی؟ در سرمایه‌گذاری های آینده ساز؟ وووو..... واقعا در کجا وتا کجا نفوذ کرده وحضور دارد؟ یا بهتره بگم این فرقه کجا حضور ندارد؟؟! @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نقشه شبه اوکراینی برای ایران در چارچوب برجام ابوالقاسم طالبی (کارگردان سینما): 🔹 همان کاری که غربی‌ها با اوکراین کردند و این کشور را خلع سلاح کردند، می‌خواستند در برجام با ایران بکنند، نشانه‌اش هم وقتی که روحانی در جمع مردم گفت برجام 2 و 3 در راه است. 🔹 آمریکا همه رسانه‌ها را علیه جمهوری اسلامی سر خط کرده، حتی سوسیالیست‌ها @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بخشی از معترضان قضیه را سرگرمی می‌بینند! ابوالقاسم طالبی (کارگردان سینما): 🔹در خیابان دیدم یک خانمی پشت فرمان نشسته و مدام بوق می‌زند، اعتراض کردم، گفت فان است! 🔹بخشی از معترضان اینگونه‌اند و همه چیز را به سرگرمی گرفته‌اند. @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه دوازدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم: صفحه سیزدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... گردان حضرت اباالفضل(ع) زودتر از ما در ارتفاعات «کدو»، که بلندترین ارتفاع محسوب می‌شد، هلی‌برن شدند و سهم ما ارتفاع کله‌اسبی و کله‌قندی شد. بعدازظهر از نقده به‌سمت پیرانشهر رفتیم. پیرانشهر شهری جنگ‌زده، سرد و بی‌روح بود. سکوتی مرگ‌بار از سروروی شهر می‌بارید و آدم را به ترس می‌انداخت انگار کومله با در و دیوار شهر به ما زل زده بود و انتظار افتادن ما در تله را داشت.با خروج از شهر، سریع از دام جستیم و به‌سمت تمرچین رفتیم. ارتفاعات خارج از روستا از درخت‌ها و باغ‌های میوه سرسبز بود. دلم هوای میوه‌های خوش‌آب‌ورنگ آنجا را داشت و چشمم به فروبستن از آن محکوم بود. بعضی توجیهاتی برای خوردن میوه داشتند، ولی در آن شرایط سخت جنگی، ماندن باغبان و به ثمر رساندن آن نه از سر تفریح و شکم‌سیری بود. جانب احتیاط را رعایت کردم و از خیر آن میوه‌ها گذشتم. منتظر تاریکی بودیم تا در پوشش شب، حرکت کنیم. سبزی درختان که به سیاهی زد، حرکت آغاز شد. پس از ساعاتی پیاده‌روی به دامنۀ کوه کدو رسیدیم. آنجا آقامحسن همه را نشاند و جزئیات عملیات را مشخص کرد: «گروهان 2 برای فتح کله‌اسبی می‌رود. فتح کله‌قندی به‌عهدۀ گروهان 3 است و گروهان یکم هم از تنگۀ دربند تا دل بعثی‌ها نفوذ می‌کند. ابتدا باید کله‌اسبی را در مشت بگیرید تا کار در کله‌قندی نتیجه بدهد... با توکل به خدا حرکت کنید.» حدود ساعت 9 شب حرکت آغاز شد. مسیر بسیار سخت و نفس‌گیر بود. اگر تمرینات و تجربۀ کوهنوردی در دالاهو نبود، بعید بود بتوانیم از پس شیب‌های تند این منطقه بربیاییم. چندی بعد، آتش سنگین توپخانه‌ای دشمن هم به سختی مسیر اضافه شد. دشمن می‌دانست تا قبل از رسیدن ما به پای قله، فرصت حمله دارد و پس از آن فقط باید دفاع کند. برای همین، بدون اینکه به مختصات دقیق ما اطلاع داشته باشد، دره‌ای که راه رسیدن نیروهای ایرانی به عراق بود را به‌شدت با خمپاره می‌کوبید. الان که تأمل می‌کنم از وحشت مو به تنم سیخ می‌شود. هنوز متحیرم چطور از آن حجم آتش جان سالم به‌در بردیم! از امتداد سوت‌های خمپاره سرمان داشت سوت می‌کشید. هر انفجار ته دلمان را خالی می‌کرد. موج و ترکش آن را هم که کنار بگذاریم، همین صدای انفجار ده‌ها خمپاره در دقیقه کافی بود تا همه زمین‌گیر شوند. اما بچه‌ها به‌لب ذکر می‌گفتند و با استوار برداشتن گام بعدی، به همۀ این ترس‌ها پشت‌پا می‌زدند. انگار ضرباهنگ انفجارها با قدم‌های ما تنظیم شده بود. قدم‌به‌قدم خمپاره می‌آمد. اگر از همراهان بپرسید همه به شما همین را می‌گویند. گمان همگی بر این بود که کسی زنده به نقطۀ رهایی نمی‌رسد. وقتی با کمترین تلفات، پای کله‌اسبی رسیدیم. خودمان در تعجب بودیم. تا اینجا آتش کور دشمن بود. در کله‌اسبی تازه سیبل خود را پیدا کردند و تیراندازی درگرفت. مسلسل و دوشکای آن‌ها یکسره دامنه را می‌زد و ما درحالی‌که با کلاش رگبار می‌گرفتیم بالا رفتیم. @mahale114
57.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم / در زندان اوین چه گذشت؟ / پست عجیب علی دایی / چاقو کشی مخالفان حکومت علیه هندی ها روز گذشته را میتوان شکست "فراخوان شنبه" دانست. فراخوانی که تصور میشد یک جمعیت را در ایران به خط کند. انتهای شب شنبه نیز یک رخداد توجه ها را به زندان اوین جلب کرد. آتش سوزی در زندان اوین.../ روزگذشته را میتوان یکی از روزهای پر خبر در ایران دانست... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ کوبنده مدیر شبکه لس‌آنجلسی به گلشیفته فراهانی برای توهین اش به پرچم و تاریخ ایران / این غلط‌های زیادی به شما نیامده است! خانم گلشیفته فراهانی، کجا تربیت شدید؟ کی به شما چنین اجازه‌ای داده که با این لحن به تاریخ مملکت خودتون بتازی؟ عمه من هم اگه لخت میشد حتما جماعتی از او حمایت میکردند! پ ن: کفتارهای ضدانقلاب هنوز هیچی نشده سر نقش و نگار پرچم افتادن به جون هم، این ویدئو از آن جهت که بخشی از حقیقت گلشیفته فراهانی را از زبان بخشی از ضدانقلاب (شهرام همایون) رو می کند حائز اهمیت است! وگرنه تمام این ابلهان سر رو تع یک کرباسن! @mahale114
✍️سوال کاربر7185: 👱‍♀️دخترم همش خواب هست .... 🌿سلام دختری دارم ۱۹ ساله که مجرده و تو خونه صبح ها بیدار نمیشه؛ هر چی هم داد و بیداد میکنم انگار نه انگار دلش میخواد تا ظهر یا بعد از ظهر بخوابه و هیچ کمکی به من نمیکنه، فقط تو گوشیه. 🙏لطفا راهنمایی کنید... 📚پاسخ مشاور: 💐با سلام و عرض خسته نباشید خدمت شما. 🔸گاهی اوقات رفتارهایی از فرزندان نوجوان و جوان سر می زند که به مذاق والدین خوش نمی آید و آنان را کلافه می کند. در این بین والدین حق را به خود می دهند و فرزندان نیز خود را بی گناه می دانند و کشمکش و تعارض ادامه می یابد. 🔹افراد در مدت و میزان خواب با یکدیگر تفاوت دارند و مانند هم نیستند اما به طور میانگین هر فرد بین 6 تا 8 ساعت در روز به خواب نیاز دارد و این مقدار در جوانی بیشتر است و هرچه سن انسان بیشتر می شود نیاز او به خواب هم کاهش می یابد. 🔺اگر دختر شما خیلی بیشتر از حالت طبیعی می خوابد غیر طبیعی بوده و باید به دکتر مراجعه کند اما به احتمال زیاد دختر شما تا آخر شب و بعضا تا دم صبح بیدار است و به همین دلیل صبح دیر از خواب بیدار می شود و به اصطلاح چرخه خواب او به هم ریخته و متفاوت است ریشه اصلی این سبک زندگی هم به فضای مجازی و استفاده از تلفن همراه بر می‌گردد. 👈با توجه به سن فرزندتان باید بگوییم که عصبانیت های شما خیلی بر روی او تأثیر نخواهد داشت و تا وقتی خود او نخواهد این وضعیت را تغییر دهد، دعوا و جرو بحث شما فایده ندارد و بلکه نتیجه عکس می دهد. ✅ بنابراین کارهایی که شما می توانید انجام دهید این است که .... جهت مشاهده کامل سوال و جواب به لینک زیر مراجعه فرمایید👇 🌐 http://btid.org/node/215640 📎 📎 📎 ✅ آیدی ارتباط با مشاور👇 @pasokhgo313 @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥 سردار حسین سلامی در رزمایش اقتدار نیروی زمینی سپاه پاسداران در منطقه عمومی ارس: این رزمایش اقتدار که از امروز شروع شده است برای آن است که نشان دهیم ما به امنیت مردممان اهمیت می‌دهیم ایران سرزمین امن ماست. 🔹 دوست داریم همسایگان ما هم مسائل‌ خود را با هم از راه گفت‌وگو حل کنند. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هشدار امروز فرمانده کل سپاه به بن سلمان : به رژیم آل سعود هشدار می‌دهم که رسانه‌های خود را کنترل کنید وگرنه دود آن در چشم شما خواهد رفت @mahale114
(نیرومندترین انسان) قال الإمام زين العابدين عليه السلام : مَرَّ رَسولُ اللّه ِ بِقَومٍ يَرفَعونَ حَجَرا فَقالَ : ما هذا ؟ قالوا : 🔸️نَعرِفُ بِذاكَ أشَدَّنا وأقوانا . فَقالَ صلي الله عليه و آله : ألا اُخبِرُكُم بِأَشَدِّكُم وأقواكُم ؟ قالوا : بَلى ، يا رَسولَ اللّه ِ . 🔸️ قالَ : أشَدُّكُم وَأقواكُم الَّذي إذا رَضِيَ لَم يُدخِله رِضاهُ في إثمٍ ولا باطِلٍ ، 🔸️وإذا سَخِط لَم يُخرِجهُ سَخَطُهُ مِن قَولِ الحَقِّ ، 🔸️وإذا قَدَرَ لَم يَتَعاطَ مالَيسَ بِحَقٍّ . ✅امام زين العابدين عليه السلام فرمود : ✅پيامبر صلي الله عليه و آله بر گروهى گذشت كه سنگى را بلند مى كردند . فرمود : 🔸️«اين چه كارى است؟» . گفتند : با اين كار ، نيرومندترين و محكم ترينِ خود را مى شناسيم . فرمود : 🔸️ «آيا به شما خبر دهم كه محكم ترين و نيرومندترينِ شما كيست؟» . گفتند : بلى ، اى پيامبر خدا . فرمود : 🔸️«محكم ترين و نيرومندترينِ شما ، كسى است كه هر گاه خشنود شود ، خشنودى اش او را به گناه و باطل نكشاند ، 🔸️و هر گاه خشمگين شود ، خشمش ، او را از سخن حق ، بيرون نراند ، 🔸️و هر گاه به قدرت رسيد ، به كارِ‌غير حق ، دست نزند» ۱- از کتاب معاني الأخبار : ص 366 @mahale114
نگاه کن ! کجارو؟ ته دنیارو مگه دنیاته هم داره😕آره تهشوکه ببینی تازه میفهمی این حرص زدنات واسه خیلی چیزها الکی بوده😏 اصلااین پول چیه که اینقدبخاطرش حرص میزنیم تابخوایم بجنبیم میبینیم عمودی بودیم افقی دارن میبرنمون😢چه سخته اون موقع دل کندن ازخونه وماشین ویلا... دوست من امروز چندلحظه به خودت فرصت بده بشین فکرکن به عزیزانی که ازدست دادی😕 به اون آدمهایی که چقدرتلاش هاشون دنیوی حرص خوردناشون الکی بودالان زیرخروارها خاکن به این فکرکن که من وتوهم دیریا زود رفتنی هستیم و زرق برق این دنیاهیچ کدوممون وازعذاب خدا نجات نمیده ونخواهد داد. @mahale114
شبنامه 999.mp3
12.54M
مهم / خانواده مهسا با کمپ کومله کاملا در ارتباط بوده‌اند / ماجرای حضور عضو کومله در رستوران شبنامه / حالا که چند هفته از ناآرامی‌های اخیر عبور کرده ایم دقیق تر میتوان در خصوص آنچه که رخ داده اظهار نظر کرد / نکات قابل تاملی در خصوص خانواده ی مهسا امینی وجود دارد که ارتباط این خانواده با کمپ کومله و هماهنگی با آنها را به اثبات می رساند / در کنار این مهم، دو رخداد یکی در سال ۹۶ و یکی در سال ۱۴۰۱ توسط کومله رخ داده که مرور آن ضروری است / در این گزارش به ارتباط سارو قهرمانی عضو کومله با بهاره رهنما و نکاتی پیرامون این ارتباط راز آلود و رفتار قابل تأمل کومله خواهیم پرداخت/ @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل چهارم: صفحه سیزدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل چهارم:صفحه چهاردهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... بااینکه تعدادی در این تیراندازی‌ها شهید یا مجروح شدند، موازنه به‌سود ما بود. نیروهای دشمن ابتدا مقاومت کردند، اما پس از مقداری، یا عقب نشستند یا اگر ماندند اسیر شدند. بعد از فتح قلۀ کدو با دلاورمردی حاج‌میرزا سلگی و نیروهایش در گردان حضرت اباالفضل(ع)، حساب کار دست نیروهای بعث آمده بود و کار برای ما در این منطقه آسان شده بود. وقتی از یال کله‌اسبی بالا آمدیم و به سر آن رسیدیم، اکثریت دشمن عقب‌نشینی کرده بود و تعدادی جسته‌گریخته تیراندازی می‌کردند. برای اینکه از تیر و ترکش در امان باشیم، من، حسین خویشوند و علی احمدوند سریع دست‌به‌کار شدیم و در پناه صخره‌ای بزرگ، یک سنگر حفر کردیم. حسین با زور بازویی که داشت سنگ‌های بزرگی آورد و دور آن چید. سنگر خوب و مستحکمی از آب درآمد و راضی‌کننده به‌نظر می‌رسید. هنوز داخل آن نرفته بودیم که برادر حیاتی، فرمانده گروهانمان گفت: «این سنگر را برای ما بگذارید و خودتان بروید سنگر‌های دشمن را پاک‌سازی کنید.» همین کار را کردیم. من، علی و حسین از سنگر خارج شدیم و به‌سمت جلو دویدیم. هنوز بیست متر از سنگر فاصله نگرفته بودیم که صدای انفجار از پشت‌سر آمد. سر برگرداندیم، دیدیم کاتیوشا دقیق در همان سنگر منفجر شده. حیاتی و بی‌سیم‌چی‌اش در آن انفجار، سخت مجروح شدند و پس از دقایقی به شهادت رسیدند. آن دنیا اگر شهید حیاتی را ببینم به‌زبان دلتنگی و گله حتماً از او می‌خواهم این حسابی که بینمان هست را صاف کند. می‌شد من جای او باشم و به آرزویم برسم، اما او این لقمه را از دهان من گرفت و شهادت را نصیب خودش کرد. دستور فرمانده را روی زمین نگذاشتیم. برگشتیم تا سنگرها را پاک‌سازی کنیم. بعثی‌های باقی‌مانده هنوز در سنگر بودند و تا آخرین گلوله داشتند می‌جنگیدند. ما در وضعیتی دفاعی-تهاجمی موضع گرفته بودیم و به‌سمت سنگرها تیراندازی می‌کردیم. گلوله در پاسخ گلوله ردوبدل می‌شد. پس از دقایقی طولانی، به‌یک‌باره تیراندازی از سنگر‌های روبه‌رو متوقف شد. تاریکی نمی‌گذاشت بفهمیم آن جلو چه خبر است. به‌امید اینکه بعثی‌ها را به درک فرستاده‌ایم و شرایط برای پاک‌سازی مناسب است، جلو رفتیم. نرسیده به سنگرها، راهمان دو تا شد. من و علی احمدوند به‌سمت سنگر راست و حسین به‌سمت سنگر چپ رفت. فاصله‌ای تا سنگر نداشتیم که ناگهان از سمت حسین یک بعثی از سنگر بیرون زد و همۀ ما را به رگبار گرفت. من و علی که تیر از کنار گوشمان رد شده بود، نفهمیدیم چطور خیز رفتیم. سریع پخش زمین شدیم تا تیراندازی تمام شود. اما مگر تمام می‌شد؟ بعثی یک خشاب کامل سی‌تایی به‌سمت ما خالی کرد. صدا که قطع شد آرام سر از زمین برداشتیم. علی زودتر از من متوجه حسین شد. با تعجب و دلهره به حسین اشاره کرد و گفت: «اِ، حسین.» اضطراب و ناباوری‌ام را سؤال کردم و پرسیدم: «یعنی حسین خورد؟» در تاریکی نگاه انداختم، دیدم حسین تیر خورده و زخمی ‌است. علی را به سنگر روبه‌رو فرستادم و خودم به‌سمت حسین دویدم. اول با بعثی درگیر شدم. بچه‌های دیگر هم که از سمت چپ می‌آمدند کمک کردند و دو بعثی باقی‌مانده را به درک فرستادیم. تمام فکر و ذهنم پیش حسین بود. وقتی به حسین رسیدم، دیدم غرق خون است و در یازده نقطۀ بدنش جای گلوله دارد. فقط دستش دل آدم را کباب می‌کرد. وقتی تیر به‌سمتش آمده بود، بی‌اختیار دستش را روبه‌روی گلوله‌ها گرفته بود و کف دستش از گلوله سوراخ شده بود. یک سوراخ بزرگ. چند تیر باید به دست بخورد تا چنین سوراخی ایجاد کند؟ سه تیر؟ پنج تیر؟ نمی‌دانم. هرچه بود برای حسین با آن ایمان پولادین و بدن ورزیده‌اش، خراشی بیش نبود. خودش را نشسته، به دیوار سنگر تکیه داده بود. آمدم تا با صدایی لرزان به او روحیه بدهم، اما او با صدای محکمش مرا خجالت‌زده کرد. در همان هنگام منور زدند. به‌شوخی، کف دستش را به‌سمت من گرفت و از سوراخ کف دستش مرا نگاه کرد. گفت: «شیراوند، من تو رو می‌بینم. تو هم من‌و می‌بینی؟» الکی سر تکان دادم، یعنی «آره می‌بینم.» اما راستش را بخواهید، نمی‌دیدم. اشک در چشمانم حلقه زده بود و دنیا برایم تیره و تار بود. از طرفی دلم برایش کباب بود و از طرفی دیدن این روحیۀ قوی او، مرا زمین می‌زد. خودم را مشغول بستن زخم‌هایش کردم. علی هم موفق از پاک‌سازی سنگرهای سمت راست برگشت و کمک کرد. هرچه می‌بستیم مگر تمام می‌شد؟ چفیه و بند پوتین برای بستن دست و پایش کم آوردیم. حسین اما در عالمی‌ دیگر بود. با همان دست مجروحش به سینه می‌زد و با امام‌زمانش نجوا می‌کرد: «مهدی یا مهدی، به مادرت زهرا، امشب امضا کن پیروزی ما را.» @mahale114