خانواده آسمانی ۳۸.mp3
9.59M
#خانواده_آسمانی ۳۸
🌱 هدف از عشق؛ به عنوان مایهی حیات دل انسان، رسیدن به خداوند است.
و این امر، چیزی فراتر از حدَّ تصور نیست! زیرا؛
💢 مردمی به این عشق دست پیدا کرده اند که خداوند صدها سال قبل، در قرآن کریم از آنها به عنوان
" محبوبِ خود " نام برده است!
⚡️ چگونه میتوان آنقدر محبوبِ خدا شد که خداوند، به عشق تو مباهات کند؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رائفی_پور
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه هفتم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه هشتم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
هرچه گشتم شاید بچهماهی آنجا باشد، نبود و سهم ما همان قورباغهها شد.
دوباره حیدر را کول کردم و راه افتادیم. پس از چند ساعت پیادهروی، به حاجمهدی ظفری رسیدیم. حاجمهدی در میانۀ مسیر منتظر ما بود. با دیدن حال نزارمان سریع به امدادگرها گفت: «سرم وصل کنید.»
یک قاطر هم آورده بود که حیدر را روی آن گذاشتیم و مسیر بازگشت را ادامه دادیم. در ادامۀ راه، مسیرمان به رودخانۀ پرآبی افتاد که جادهای مالرو از کنار آن میگذشت. گاهی مسیر باریک میشد و گاهی از پهنا وسعت میگرفت. قاطرِ کاربلد راهش را میرفت و بدون لغزشی بار خود را میبرد. حیدر که هنوز گیج و منگ بود، یک لحظه شاخۀ درختی را جلوی راهش دید. رفیقِ موجی ما بهجای اینکه سرش را خم کند، شاخه را بغل کرد و قاطر از زیر پایش رفت. کمی پادرهوا ماند و بعد افتاد توی آب.
همه خندهمان گرفت. داد زد: «اینجا کجاس منو آوردید؟ این چه کاریه میکنید؟»
گفتم: «حیدر جان، ما ماشین آخرین سیستم بهت دادیم. چه کنیم خودت نتونستی سوار شی؟»
آقای ظفری سریع پرید توی آب و او را با سرمی که توی دستش بود نجات داد. در مسیرِ رفت با رعایت اختفا، از دورترین مسیر، تپه را دور زدیم. اما در مسیر برگشت، مستقیم با یک شب پیادهروی به مقر خودمان رسیدیم. نماز صبح چشممان به جمال دوستان روشن شد. بچهها ضعف را در چهرۀ ما دیدند و اول یک صبحانۀ حسابی برایمان آوردند. صبحانه را خوردم، اما هنوز احساس ضعف داشتم. یکی از دوستان وقتی حالم را دید مرا با ماشین به بیمارستان اشنویه برد.
این تمام چیزی است که از حال بدم به خاطر دارم. اما حاجمهدی تعریف میکند در آنجا اتفاق دیگری هم رخ داده است. من که در اثر گلولۀ تانک، دوباره موجی شده بودم، حاجمهدی را با بعثیها اشتباه میگیرم، با چوبدستی به جانش میافتم و بهقصد کشت او را میزنم. بهقدری عصبی بودهام که هیچکس جلودار من نبوده است و حاجی کتک زیادی از من میخورد. بیچاره حاجمهدی پایش سیاه و کبود میشود و تا مدتی این آثار را بهیادگار داشته است. از دید من، شاید حق مطلب ادا نشود، خودتان را جای حاجمهدی بگذارید و تصور کنید همرزم شما هر لحظه امکان دارد به رویتان اسلحه بکشد یا اگر از روی اقبال، سلاح دستش نباشد با چوب به جان شما بیفتد. کابوسی از این بالاتر هست؟ ما این کابوس را ناخواسته و نادانسته برای دوستانمان رقم میزدیم.
در بیمارستان اشنویه، دکتر مرا معاینه کرد و همانجا چند آمپول تقویتی و سرم برایم نوشت. پرستاری سرم را وصل کرد و دوست همراهم تا سرم تمام شود پی کاری بیرون رفت. من روی تخت دراز کشیده بودم و حالم داشت بهتر میشد. در همین لحظه پرستار دیگری آمد و گفت: «دمر شو. یه آمپول دیگه داری.»
من هم از همهجا بیخبر، به حرفش گوش کردم. نمیدانم این چه آمپولی بود. همینکه زد، از درون احساس سوختن کردم. حالم خیلی بد شد. تا آمدم به پرستار بگویم حالم بد است پرستار غیبش زد و من تنها شدم. چشمم از حرارت داشت آتش میگرفت. تلاش کردم از روی تخت بلند شوم اما همینکه بلند شدم افتادم. مرگم را به چشم دیدم. عرق مرگ به پیشانیام نشسته بود که یک پاسدار در چارچوب در ظاهر شد. خواستم صدایش کنم اما صدایم درنیامد. فقط با دست اشارهای کردم و دیگر نفهمیدم چه شد.
وقتی چشم باز کردم، دوروبرم تکاپو بود. تیم پزشکی آمده بود و اورژانسی به مداوا میپرداخت. بعد از کلی دواودرمان، رفتهرفته اثرات آن آمپول رفت و حالم بهتر شد. چه بلایی سرم آمده بود و چرا با آن آمپول به این روز افتادم؟ از آن پاسدار سؤال کردم و ماجرای پرستار و آمپول زدنش را گفتم.
پاسدار گفت: «شانس آوردی. گروهی از منافقین در قالب پرستار، توی این شهر ظاهر شدن و با آمپول افراد رو میکُشن. تا حالا دستوپای تعداد زیادی از مجروحان رو قطع کردن، درحالیکه نیازی به قطع کردن نبود. خیلیها رو با داروی اشتباه به شهادت رسوندن. اون پرستار هم قصد جون شما را داشت که سریع خبردار شدیم و درمان رو شروع کردیم. خیلی وقت بود دنبال این عامل نفوذی بودیم و خوشبختانه امروز تونستیم شناسایی و دستگیرش کنیم.»
این ماجرای پرفرازونشیب عملیات قادر بود. برادران ارتشیِ همراهمان 130 شهید و اسیر دادند و از گروهان ما دو نفر شهید و تقریباً همگی مجروح شدیم. بعد از عملیات، فرماندهان ارتش که رشادت نیروهای بسیجی را دیده بودند به آقای زرگری گفتند یک گروهان یا حتی یک دسته نیرو در اختیار ما بگذارید، اما ایشان قبول نکرده بود. دستآخر به دو نفر راضی شدند و گفتند برای شناسایی دو نفر نیروی اطلاعاتی بدهید. اما آقای زرگری سفتوسخت مخالفت کرد و وضعیت سازماندهی گردان ما به حالت قبل برگشت.
در بازگشت از عملیات!....
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
امیرالمؤمنین #امام_علی علیهالسلام میفرماید:
✍ لا يَكُن أهلُكَ وذو وُدِّكَ أشقَى النّاسِ بِكَ
🔴 مبادا خانوادهات و دوستدارانت، بهواسطه تو، بدبختترين مردمان باشند!
📚 غررالحكم، حدیث ۱۰۱۹۹
#حدیث_روز
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍ کتاب زندگیات رو ورق بزن
🔹زندگی مثل یه کتابه.
🔸بعضی فصلهاش غمگینه؛
بعضیاش شاده؛
و بعضیهاش هیجانانگیز.
🔹اگه تو هیچوقت ورق نزنی،
هیچوقت نمیفهمی که فصل بعدی چی داره.
@mahale114
شبنامه 1015.mp3
12.03M
#خبر
مهم !! شیطان فرانسه هم به میدان آمد / حماقت علینژاد سناریوی برنارد لوی را لو داد!
شبنامه / برنارد لوی معروف به شیطان_فرانسه هم به میدان آمد / این فرد که فیلم ها و تصاویرش در لیبی، اوکراین، سوریه، اقلیم کردستان و پنجشیر منتشر شده بود حالا با معصومه قمی کلا دیدار داشته است / توئیت علینژاد البته سناریو پشت پرده و هدف لوی را کاملا لو داده است / تصاویر و فیلمهای اخیر نشان میدهد دشمنان ایران در این مدت با ترکیبی چند ملیتی وسط میدان بوده اند... / #آقای_تحلیلگر
@mahale114
39.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم / ریاض به آمریکا : ایران میخواهد به ما حمله کند / جنجال ویدئوی "یک اراده تا شلیک"
مهم / عربستان سعودی رسما در یک تماس تلفنی به آمریکا اعلام کرده که به این جمع بندی رسیده که ایران قصد دارد یک بانک اهداف در این کشور را مورد هدف قرار دهد. در همین خصوص ویدئوهایی نیز با عنوان "یک اراده تا شلیک" منتشر شده که به شدت مورد توجه قرار گرفته است...
#خبر
#سپاه_مقتدر
#ارتش_مقتدر
#پهپاد_های_نقطه_زن
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
202030_963116411.mp3
5.85M
#شکر_در_سختی_ها 32
از دوره کردنِ خودت نترس!
از انتقادات دیگران، هول نکن.
تادیر نشده؛
تا سوتِ پایانو نزدن؛
بیماری های دست و پاگیرِ روحتو بشناس
واین مصائب بزرگ رو ازروحت پاک کن.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه هشتم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه نهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
پسرعمهام عبدالله تبریزی را دیدم. او یک ارتشی کارکشته، فرماندهی حرفهای و بهشدت منظم بود. هرچند او را در جبهه ندیده بودم، اما او در عملیات قادر شرکت داشت و حتی به موفقیتهایی رسیده بود. باهم صمیمی بودیم. گفت: «آخه این چه وضع جنگیدنه، پسردایی؟ من اصلاً شما رو قبول ندارم.»
حق داشت. او به سختگیری در مسائل نظامی شهره بود و ما بسیجیها از نظم خاصی در جنگیدن پیروی نمیکردیم. گفتم: «حرفت درست، اما ما هم تا حالا عملیات اینطوری ندیده بودیم. مگه بدون شناسایی میشه جنگید؟»
بههرحال بعد از این تجربه، دیگر ادغامی بین نیروهای بسیجی داوطلب و ارتش رخ نداد و صرفاً نیروها با همکاری هم در عملیات شرکت کردند.
در مردادماه1364 به قم برگشتم و سال تحصیلی خودم را زودتر از بقیه شروع کردم. با درس خواندنهای شبانهروزی در همین مدت، عقبماندگیام جبران شد و خودم را به بقیه رساندم. این سختی چیزی بود که طلبههای رزمنده خودشان انتخاب کرده بودند و میخواستند در کنار درس و اجتهاد، جهاد را نیز داشته باشند. شیخ محمدرضا گودرزی ایستگاه طلبگی در اصفهان را پشتسر گذاشته بود و مثل من به قم رسیده بود. یک روز برای سر زدن به ایشان به مدرسۀ امامباقر(ع) رفتم. شیخ محمدرضا نبود و همحجرهای او شیخ محمدحسین ترابی آنجا بود. او را از قبل میشناختم؛ نهاوندی بود و قبل از ما طلبه شده بود. واقعاً طلبۀ فاضل و همهچیزتمامی بود. از سر دلسوزی و خیرخواهی به من گفت: «شیراوند، چرا اینقدر میری جبهه؟ بشین درست رو بخون.»
گفتم: «امام میگه جهاد واجب کفاییه و همه این رو میدونن و درست هم هست. اما برای منِ طلبه که رفتم، ضرورت وجود طلبه در خط مقدم رو دیدم و کاری از دستم برمیآد، واجب عینیه.»
گفت: «این برای کسیه که سواد درستوحسابی داره. تو که درسی نخوندی. تو چه کاری از دستت برمیآد؟»
گفتم: «این رو باید بیای ببینی تا باور کنی. وقتی کل گردان زمینگیر شده، این طلبۀ عمامهبهسره که نیرو رو از جا میکنه. اگر ترسید همه میترسن. اگر بلند شد همه بلند میشن. فکر کردی ما با سلاح و ادوات میجنگیم؟ اگر به اینها باشه که دشمن صدبرابر اینها رو داره. ما با ایمان میجنگیم و من به این نتیجه رسیدم هیچ کمکی به فرماندهان، بهتر از حضور طلاب و تقویت همین روحیۀ ایمانی در بسیجیها نیست. تو یه بار بیا، خودت میفهمی به درد میخوری یا نه.»
چندین بار لابهلای حرفهایم پرسید: «یعنی واقعاً نیازه؟» و من هر بار میگفتم: «بله که نیازه.»
گذشت. من دیگر شیخ ترابی را ندیدم تا بعد از عملیات والفجر8. به او گفتم: «چه خبر؟ نیستی.»
گفت: «بدهیهام رو صاف میکردم.»
گفتم: «مگه بدهی صاف کردن چقدر طول میکشه؟»
گفت: «داستانش مفصله. من در عالم بچگی از مغازهای توی نهاوند، خریدی کردم و پنج ریال )یا تومان) بدهکار شدم. مغازهدار گفت بعداً بیار. این پنج ریال رو ساده گرفتم و حرفش رو پشتگوش انداختم. حالا بعد از سالها یاد اون بدهی افتادم و برای پرداختش به نهاوند رفتم، اما خبری از اون مغازه و مغازهدار نبود. گفتن اون بندهخدا برای کار، به تهران مهاجرت کرده. به تهران رفتم و پرسونپرسون محل کارش رو پیدا کردم. اما گفتن کارش رو رها کرده و به اصفهان نقلمکان کرده.
به اصفهان رفتم و با پرسوجوی فراوان، خونهش رو پیدا کردم. اما گفتن فوت شده و از دنیا رفته. راهی ندیدم جز اینکه بدهی رو به ورثه بدم. پنج ریال رو بهشون دادم و گفتم داستان از این قراره. حلالم کنید. ورثه وقتی دیدن من بهخاطر پول ناچیزی اینهمه راه اومدم، شک کردن و گفتن: ‹حتماً بدهی سنگینی به پدر ما داشتی و باید تمام پول رو بدی!› هرچی گفتم باور نکردن. بالاخره با یه مصیبتی پول رو گذاشتم و از دستشون فرار کردم.»
شیخ ترابی که این ماجرا را تعریف میکرد من هنوز دوزاریام نیفتاده بود قضیه از چه قرار است. اما وقتی او را در جبهه، در جزیرۀ مجنون دیدم متوجه کارش شدم. او گفت: «حق با تو بود. همونطور که میگفتی توی منطقه به طلبه نیازه. حسابم رو صاف کردم و حالا اومدم تا رسیدن به شهادت، به وظیفهم عمل کنم.»
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داده امشب خداوند، حسن دوبارهای به زهرا
میلاد #امام_حسن_عسکری علیهالسلام مبارک باد 🌹🌹🌹🌹
👤 کلیپ زیبای "منم گدای امامِ عسکری" با مولودیخوانیِ کربلایی حسین_طاهری تقدیم نگاهتان
ولادت #امام_حسن_عسکری
@mahale114
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
به کوری چشم دشمنان و منافقان و اغتشاشگران و داعشی های آشوبگر،
ان شاءالله همه باهم در راهپیمایی روز جمعه ۱۳ آبان شرکت خواهیم کرد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
برای ایران سرفراز🌹
برای ایران قوی🌹
همه باهم فریاد میزنیم🌹
مرگ بر آمریکا،👌
مرگ براسرائیل،👌
مرگ بر منافق،👌
مرگ برآشوبگر،👌
به احترام شهدای امنیت،🇮🇷
به احترام شهدای حرم شاهچراغ،🇮🇷
وبرای دفاع از میهن عزیزم ایران،🇮🇷
روزجمعه صبح ۱۳ آبان در راهپیمایی شرکت خواهم کرد.
#بباد_شهدا
#شهدای_ترو
#شهدای_امنیت
#شاهچراغ
@mahale114