محله شهیدمحلاتی
#خبر ⭕️آقای خاتمی! مالک اشتر دیگر از میدان باز نمیگردد ♨️ حسین شریعتمداری در پاسخ به پرسش خبرنگار
#خبر
💠شورای هماهنگی اصولگرایان استان قم با صدور بیانیه ای نسبت به مواضع اخیر محمد خاتمی در همراهی با براندازان و تجزیه طلبان واکنش نشان داد.
متن بیانیه به شرح ذیل می باشد:
بسمه تعالی
🔹در این روزها و با بیانیه صادره از سوی لیدر جریان اصلاحات ،می بینیم که این گروه رسوای فتنه گر دست اتحاد به سوی براندازان و تجزیه طلبان دراز کرده است.
🔹 سال ۸۸ و در جریان موج فتنه ، محمد خاتمی منافقانه عمل کرد. در جلسات خصوصی بر عدم تقلب و اشتباه موسوی تأکید میکرد، مواضع علنیاش اما مؤید فتنهگران بود.
🔹و حالا در بزنگاهی دیگر نفاق خود را علنی کرد و ثابت نمود جریان اصلاحات که عرضه همراه نگاه داشتن مردم را نداشت با موج سواری بر فضای اغتشاشات میخواهد بر جنازه پوسیده جریان اصلاحات جانی دوباره بدمد و جریان اغتشاش را مصادره کند.
🔹او در بیانیه اش نوشته «اینک که جامعه با شعار زیبای زن زندگی آزادی حرکت خود را به سوی آینده بهتر نشان می دهد، بگونه ای کم سابقه و شاید بی سابقه فرهیختگان، استادان، نخبگان و دانشجویان را در اصل حرکت حاضر میبینیم.»
🔹این فرد گمراه خیلی واضح بر تلاش براندازان و تجزیه طلبان مهر تایید میزند و همراهی خود را اعلام میدارد.
🔹او در سال ۹۸ هم در بیانیه ای بر لزوم اداره فدرالی کشور تاکید کرده بود و وقتی خیرخواهان سیاسی در مورد حمایت او از تجزیه کشور فریاد زدند عده ای از حامیان گمراه تر از خودش آن هشدار دلسوزانه را رد و این ادعا را تکذیب کردند.
🔹 و اینک رئیس جمهور اصلاحات با تمام وجود فریاد همراهی با ضلالت پیشگان و براندازان را سر می دهد و از درون تابوت فراموشی دستی برای احیا به سوی مستکبران عالم دراز کرده است.
🔹اعضای شورای هماهنگی اصولگرایان استان قم ضمن محکومیت این جریان شکست خورده و این فرد گمراه، از دادگاه ویژه روحانیت و قوه معزز قضاییه درخواست دارند لباس مقدسی را که این فرد معلوم الحال سرقت کرده باز بستانند و اورا مانند هر فتنه گر و اغتشاش پیشه دیگری به سزای اعمال مجرمانه خود برسانند.
🔸شورای هماهنگی اصولگرایان استان قم.
#نفوذی
#بصیرت
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
🔴اگر برای وحدت بین شیعه و سنی تلاش کنی و از ولایت فقیه پیروی کنی و با منافقان همصدا نَشی باید حذف بشی ...
«مولوی شهید عبدالواحدریگی یکی از نیروهای انقلابی و وفاداری بود که تحمل بودنش برای دشمنان انقلاب خیلی سخت بود.
بنابراین در روز گذشته آن را ربودند بعد آن را به شهادت رساندند.
#نفوذی
#بصیرت
#تروریست_تکفیری
#مولوی_عبدالحمید
@mahale114
15.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتوگو با الیاس احتشام؛ رئیس اندیشکده فرهنگ و انسانشناسی از تگزاس و منوچهر خردمند؛ کارشناس مسائل عمومی و بین الملل از بوستون پیرامون صحتسنجی اعتصاب حسین رونقی یکی از لیدرهای اعتراضات مردمی
«وجود غذاهایی مثل آب قلم و خود آب کلهپاچه باعث ترمیم سریع پاهای ایشون شده»
«نخوردن تهدیگ ماکارونی و سیبزمینی سرخکرده و مرغ سوخاری کار سختی هست که فقط از قهرمانهایی مثل ایشون بر میاد که دو ماه بتونن جلوی شکمشون رو نگه دارن»
🤣🤣🤣🤣🤣🤣👍
واقعا براندازهای احمق و اغتشاشگرها احمق تر......
#برعنداز
#اغتشاشگر
#فضای_مجازی
#دروغ_های_فضای_مجازی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل نهم : صفحه نهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل نهم : صفحه دهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
در حین رانندگی اورژانسی عباس، خمپارهای نزدیکی ما خورد و ترکش آن صورت عباس را خونی و مجروح کرد. بااینحال، عباس پا را از روی گاز برنداشت و به هر ترتیبی شده ما را به بیمارستان رساند. مجروحان آنقدر وضع بدی داشتند که سه تن از آنان تا بیمارستان بهشهادت رسیدند. کرمعلی کیانی یکی از همان شهدا بود. در بیمارستان، عباس درگیر پانسمان زخم خود شد و من با ماشین دیگری نزد بچهها برگشتم.
همان چند ساعت حملات توپخانهای دشمن، پانزده شهید و حدود سی مجروح روی دست ما گذاشته بود. تازه هنوز به خط مقدم راه پیدا نکرده بودیم و همین اندوه ما را بیشتر میکرد، زیرا بدون درگیری داشتیم تلفات میدادیم.
صبح بیسیم زدند و برای محور نهرجاسم ما را فراخواندند. گردانهای دیگر قبل از ما در آن منطقه عمل کرده بودند و دشمن مانع موفقیت آنها شده بود. حالا قرار بود نیروهای 33 المهدی از جانب راست و گردان ما از سمت چپ، برای گرفتن این خط سرتاسری که بهشکل کانال کشیده شده بود، به خط بزنیم.
این خبر را که محمدحسین محجوب داد، غم عالم به دل حاجمیرزا نشست. حالوروز او اصلاً برای همراهی نیروها مناسب نبود و خودش این را میدانست. اما از طرفی، دغدغۀ گردان را داشت و نگران تنهایی ما بود. آنجا گفتم: «حاجی، غصه نخور؛ بالاخره ما هستیم. هر طوری صلاح بدونید کارها رو انجام میدیم. نیروهای دستۀ ما آمادۀ رزماند. خودم گوشبهفرمان شما هستم و آمادگی کامل دارم. شما فقط دستور بدید. لازم نیست حتماً خودتون با این حالوروز بیاید.»
پس از من، بچهها با زبان خودشان همین حرفها را زدند و به حاجی دلگرمی دادند. تجدیدبیعت اصحاب حاجمیرزا بهنحو احسن برقرار بود و شور و حماسه از کلمات دوستان میبارید. با این حرفها، حاجمیرزا خوشحال شد و جان دوبارهای گرفت. گفت: «پس نیروهاتون رو آماده کنید. فقط یه گروهان جلو ببرید. گروهان دست محمدرضا شهبازی، اصلانی و ضرغام شیراوند باشه. محجوب هم جانشین منه.»
مادامیکه حاجآقا سعادت در گردان تشریف داشتند، جایی برای عرضاندام من نبود. ایشان بزرگ و استاد ما محسوب میشدند؛ اما آنجا بهضرورت، دقایقی کوتاه برای رزمندگان از عاشورایی بودن ثانیهها گفتم و شعار کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا را بر شرایط حساس کربلای5 تطبیق دادم. تصمیم را هم با خودشان گذاشتم و گفتم هرکس میخواهد بیاید و هرکس میخواهد بماند. بعد از حرفهای من، بچهها داوطلب حضور در عملیات شدند و یک گروهان نیروی باروحیه مهیا شد.
از دستۀ ما همه از جا پریدند و با شوق اعلام حضور کردند. چون ظرفیت محدود بود، تعدادی از اسدآبادیها را راه ندادم. ناراحت شدند و گفتند: «چرا پارتیبازی میکنید؟ همهچیز اینجا برای نهاوندیهاست و ما دیگه به گردان نهاوند نمیآیم.»
با دیدن روحیه و صلابتشان به آنان مباهات کردم. گفتم: «شما اسدآبادیها دین خودتون رو با شهادت مجتبی زیوری در این دسته ادا کردید. حالا نوبت این بچههاست.»
حماسهای که از دستۀ جهاد شاهد بودیم را با دوستان کادر گردان در جریان گذاشتم و یادآوری کردم اینها همان بچههایی هستند که کسی باور نمیکرد روزی بهدرد بخورند.
بعدازظهر بود که محمدحسین محجوب جلو افتاد و پشتسر او، بهسمت نهر جاسم حرکت کردیم. هرچه جلو میرفتیم به حجم آتش دشمن افزوده میشد. حوالی سهراه شهادت، در میانۀ راه، کانالی بود که از فرط خمپاره به آن پناه بردیم. از سه جهت روی سر ما آتش ریخته میشد. راست کانال ماهی بود. چپ اروندرود بود و جلو نیز همان نهرجاسمی بود که بهسمتش در حال حرکت بودیم. محجوب ما را همانجا گذاشت و جلو رفت تا هماهنگیها را انجام دهد. دقایقی نگذشته بود که خمپارهای درون کانال افتاد. دو-سه نفر بهشهادت رسیدند و عموعیسی فلکی موجی شد. بلند دادوقال راه انداخت و نمیدانم از چه میگفت. اطرافیان او را گرفته بودند که فقط از کانال بیرون نزند. بالاخره حاجآقا سعادت ماشینی را نگه داشت و عموعیسی راسوارماشین کرد. عموعیسی میگفت: «من که چیزیم نیست؛ چرا باید برم؟» اما راننده سریع گازش را گرفت و رفت.
یک ساعتی نگذشته بود که صدای ممتد انفجارها مثل لالایی همه را آرام کرد. آتش عجیبوغریب آنجا نه رمقی برایمان گذاشته بود و نه مجالی برای گفتگو. هرکسی سرش توی لاک خودش بود و انتظار گذشت زمان را میکشید. شیخ محمدرضا گودرزی کنارم بود. پاهایش را در بغل جمع کرده بود و بیحرکت سرش را به زانوانش تکیه داده بود. یک لحظه با خودم گفتم نکند طوریاش شده باشد. خواستم صدایش کنم، اما نامش بر زبانم نیامده محو شد. دستم را بلند کردم تکانش دهم، اما دستم در هوا ماند. میترسیدم او را صدا کنم و صدایی نشنوم. میترسیدم شهید شده باشد.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
4_5796282859597598896.mp3
21.94M
🔊 #سخنرانی استاد رائفی_پور
📑 «تربیت فرزند برای ظهور»
🗓 ۱۴ مرداد ماه ۱۴۰۱ - پرند
🎧 صوت
#تربیت_فرزند
#تربیت_مهدوی
#کرامت_خانواده
@mahale114
صفات #مؤمن
المؤمنُ حَسَنُ المَعونةِ ، خفيفُ المَؤونةِ، جَيّدُ التّدبيرِ لِمَعيشتِهِ ، لا يُلْسَعُ مِن جُحْرٍ مرّتينِ
امام صادق عليه السلام
مؤمن، ياورى خوب و كم خرج و كم زحمت است؛ زندگى اش را خوب اداره مى كند؛ از يك سوراخ دوبار گزيده نمى شود.
الكافي : 2 / 241 / 38
#حدیث_روز
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍ به خدا که بسپاری، حل میشود
🔹خودم دیدم؛
وقتی که از همه بریده بودم، بیهیچ چشمداشتی هوایم را داشت. در سکوت و آرامش، کار خودش را میکرد و نتیجه را نشانم میداد، که یعنی ببین! تو تنها نیستی.
🔸خودم دیدم؛
وقتی همه میگفتند این آخر خط است، با اشاره حالیام میکرد که به دلت بد راه نده، تا من نخواهم هیچ آخری، آخر نیست و هیچ آغازی بدون اذن من سر نمیگیرد!
🔹خودم دیدم؛
وقتی همه سعی بر زمینزدنم داشتند، دستان مرا محکم میگرفت و مرا بالاتر میکشید تا از گزندشان در امان باشم.
🔸هرکجا آدمها دوستم نداشتند، او دوستم داشت و خلأ احساس مرا یکتنه پر میکرد.
🔹اوست از پدر، پناهدهندهتر و از مادر، مهربانتر. اوست از هرکسی تواناتر.
🔸من کارم را به خدا سپردهام و او هرگز بندهاش را ناامید نمیکند.
🔰 أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ؟! چرا، کافیست، خدا همهجوره برای بندهاش کافیست.
@mahale114
شبنامه 1053.mp3
10.68M
#خبر
وحشت عجیب غرب از همکاری نظامی ایران و روسیه / بیشتر از قوی شدن ایران میترسیم تا روسیه
شبنامه / برخی مقامات آمریکایی میگویند روسها در حال آموزش کار با جنگنده سوخو به نظامیان ایران هستند / آنها میگویند ایران همزمان قرار است تسلیحاتی به روسیه بدهد / صهیونیستها میگویند نگران کننده اینجاست که این همکاری متأثر از نیاز روسیه به ایران است / انگلیس میگوید: نگرانیم که ایران در این ماجرا قدرتمند بشود / #آقای_تحلیلگر
@mahale114
48.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلسله مباحث مهدوی
👈💢 شرح و تفسیر دعای ندبه و امام شناسی
👈 #استاد رائفی پور
جلسه اول قسمت2⃣ ( ادامه دارد...)
✅به یاری خدا و یاری امام زمان (عج) ادامه مباحث را روزانه تقدیم حضورتان خواهیم کرد.
👈#نشر حداکثری
لطفا به ترتیب شماره بندی، با یک صلوات به نیت ظهور منتشر بفرمایید 🌺
#مهدویت
#امام_زمان
#دعای_ندبه
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
نه به اعدام! تا زمانی که اسلحه دست اغتشاشگر هست ومردم بیگناه را به رگبار میبندند کسی کارش را محکوم
🔻اعدام یک کارگر حافظ قرآن به اتهامِ واهیِ اقدام برای ترورر !
🔹عبدالرحمن مرادی #ابن_ملجم کارگر زحمت کش و حافظ قرآنی که اخیرا نیز در آستانه ازدواج بود و در دوران نامزدی به سر میبرد، به بهانه تلاش برای ترور خلیفه وقت دستگیر و در آستانه اعدام است.
🔹نامزد وی #قطام نیز بخاطر حال روحی نامساعد و از ترس نیروهای امنیتی به مکان نامعلومی، گریخته است...
عوضی ها چه زود جای شهید و جلاد را عوض میکنند، و
عوضیترهاهم چه زود هشتک اعدام نکنید زدند!....
خدایا ما را آگاه کن....
#نفوذی
#فتنه_گر
#اغتشاشگر
#پایان_مماشات
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
🔻اعدام یک کارگر حافظ قرآن به اتهامِ واهیِ اقدام برای ترورر ! 🔹عبدالرحمن مرادی #ابن_ملجم کارگر زحمت
کار اینترنشنال، عوضکردن جای شهید و جلاده!
🔻 اگه اینترنشنال سال ۶۶ قمری بود، تیتر میزد:
🔸اعدام یک فعال مدنی موسوم به «شمر» توسط مختار ثقفی!
پ ن:
اما سوال من از هموطنم اینه شما کنار شمرهای زمانه چه میکنید؟ هشتک نه به اعدام یک ظالم، یک جانی، یک آدم کش و یک بر هم زنندی امنیت کشور،
یعنی کنار شمر ایستادن...!
شمر زمانه آت را بشناس...
✍️سیدنا
#قانون
#بصیرت
#اغتشاشگر
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل نهم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل نهم : صفحه یازدهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
پدرش که آنطور در عملیات مسلم شهید شد، حالا اگر او هم همان سرنوشت را داشت، جواب مادرش را چه میدادم؟ تحملش برایم سخت بود. به صبر تن دادم و دوباره سر در گریبان فرو بردم.
با انفجار هر خمپاره در کنار کانال، لایهای از خاک روی سر و صورت ما پاشیده میشد و بیآنکه بدانیم داشتیم زیر خاک دفن میشدیم. بهناگاه فرشتۀ نجات ما، محجوب از راه رسید و با انرژی دستانش را به هم زد و گفت: «ماشالّا بچههای نهاوند! بچههای نهاوند شیرن. بلند شید. بلند شید.»
با این صدا همه باهم از جا پریدند. انگار رستاخیز بود و از قبر سر بلند میکنیم. خاک از سروروی بچهها میریخت و گردوغبار معلق در فضا در پسزمینۀ غروب آفتاب، صحنۀ زیبایی را رقم زده بود. یک لحظه دیدم محمدرضا کنارم ایستاده و لباسش را میتکاند. با دیدنش آنقدر خوشحال شدم که نگو. گفتم: «تو که ما رو جونبهلب کردی. چرا تکون نمیخوردی؟»
گفت: «خواب بودم.»
در آن وانفسا خوابش برده بود.
حین حرکت از دژ، نیروی جدیدی به من سپرده بودند. یک نوجوان بود. فقط بهاندازۀ پرسیدن اسمش با او آشنا شدم و چیز زیادی از او نمیدانستم. وقتی محجوب آمد و خواستیم از کانال حرکت کنیم، من احساس کردم انگار یکی نیست و کسی جا مانده. اما اصلاً ذهنم به آن نیروی جدید نرفت و او را جا گذاشتیم.
محجوب ما را به مقری انتقال داد که فاصلهای چند ساعته با خط داشت. مقر ساختمان دوطبقه و مستحکمی از جنس بتنآرمه بود که چون در سمت نهر دوعیجی واقع شده بود به آن مقر دوعیجی میگفتیم. بهستون، دواندوان، خودمان را به آنجا رساندیم. من دستشویی شدیدی داشتم و ازبس همهجا پر از نیرو بود، جای مناسبی پیدا نمیکردم. همینطور که اطراف ساختمان دنبال جای خلوت بودم، برادر عزیزم فریبرز موسیوند را دیدم. خوشحال دست در گردن هم انداختیم و احوالپرسی کردیم.
او همکلاسی من در مدرسه بود و حالا سرباز شده بود. همانطور که گرم صحبت بودیم نگاهم به شخصی در محوطۀ مقر افتاد که حال طبیعی نداشت و زیر آتش شدید دشمن، بدون واهمه قدم میزد. به فریبرز گفتم: «این بندهخدا اینجا چه میکنه؟»
گفت: «هیچی،موجی شده. هرکسی هم که بره سمتش با مشتولگد ازش استقبال میکنه.»
گفتم: «اینطور که نمیشه؛ باید نجاتش داد.»
رفتم سلام کردم و گفتم: «بیا بریم داخل، اینجا خطرناکه.»
لحظهای نگاهم کرد و ناغافل یک سیلی آبدار خواباند توی گوشم. دستم را بیاختیار روی گوشم گذاشتم و گفتم: «برای چی نمیآی داخل؟»
گفت: «میخوام برم پارک.»
کاتیوشاهایی که اطرافمان میخورد مرا هم به وحشت انداخته بود.
گفتم: «خب من هم میخوام برم پارک؛ بیا باهم بریم.»
گفت: «جدی؟»
گفتم: «آره؛ پارک همین جلوئه. بیا ماشین بگیریم.»
ماشین تویوتایی در حال بیرون رفتن از مقر بود. خودم را جلوی ماشین انداختم و ماشین را متوقف کردم. به راننده گفتم: «این بندهخدا موجی شده و اینجا تلف میشه. من سوارش میکنم و تو سریع گازش رو بگیر و برو اورژانس. اگه پرسید کجا میریم، بگو داریم میریم پارک. فقط چهارچشمی حواستون باشه پیاده نشه.»
به شخص موجی گفتم: «بیا، ماشین گرفتم.»
او هم خوشحال آمد و در ماشین نشست. وقتی دید سوار نشدم گفت: «پس چرا خودت نمیآی؟»
راننده فرصت پاسخ نداد. تویوتا گازش را گرفت و با سرعت از مقر خارج شد.
از اینکه جان یک انسان را نجات دادهام از خوشحالی بال درآوردم. فریبرز گفت: «چهکار کردی؟ هرکسی میرفت حریفش نمیشد.»
گفتم: «هیچی، فرستادمش بره پارک.»
محمدحسین محجوب فرمان داد: «بچهها رو جمع کنید، باهاشون کار دارم.»
من تا آن شب سخنرانی محجوب را ندیده بودم. او همیشه کمحرف، آرام و متین بود، ولی حالا در کسوت فرماندهی رفتار دیگری داشت و همین فرماندهی را برازندۀ او کرده بود. از شهدای گردان و شجاعت و رزمآوری نهاوند گفت و تأکید کرد ما باید این راه را ادامه دهیم. باید روحیاتمان را با امامحسین(ع) یکی کنیم. گردان151 حضرت علیاصغر(ع) قبل از ما به خط زده، اما با شهدای بسیار نتوانسته کار را تمام کند. چشم آن شهدا به ماست. اگر ما موفق نشویم این دو نقطه به هم وصل نمیشود.
صحبتهای زیبا و دلنشینش که تمام شد گفت: «دو نیروی تدارکاتی میخوام.»
جوادحسن گاویاری و موسیرضا ملک که هردو از برزول بودند برای این کار داوطلب شدند. آرپیجیهایشان را گذاشتند و کلاش برداشتند تا کار سخت تدارکات و پشتیبانی را عملی کنند که در زیر آتشباران دشمن، هیچ کم از جنگیدن نداشت. موسیرضا بااینکه سواد چندانی نداشت، اما یکی از نخبگان برزول در زمینۀ کارهای صوتی و فنی بود.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114