eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
415 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.7هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
26.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهمتر از اینکه آیا ایران به روسیه پهپادهای پیشرفته اش را می فروشد یا نه، این است که با وجود تحریم ها،  ایران در عرصه نظامی به قدری پیشرفت کرده که دشمنان مان در این مساله شکی ندارند و ادعای شان این است که ایران چنین قدرتی را به دست آورده. اما ایرانی که در اول انقلاب حتی در زمینه وارد کردن سیم خاردار هم تحریم بود، چطور امروز به چنین قدرتی رسیده؟ جمهوری اسلامی چطور از تحریم ابتدایی ترین ادوات نظامی به ساخت بهترین پهپادهای دنیا رسیده؟ چه کسی در این مسیر نقش مهمی داشت؟ و مهم تر از تحریم های نظامی خارجی، چه کسانی در داخل کشور می خواستند ایران موشک و توانایی های نظامی اش را کنار بگذارد؟ @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این تحلیل شبکه لهستانی را با افتخار ببینید. خیلی جالبه👌 ⭕️ داره به ظهور یک قدرت و بلوک جدید در دنیا یعنی ایران اشاره میکنه! 👈 خیلی جالبه میگه: ⭕️ روسیه به عنوان ابرقدرت دوم دنیا از ایران سلاح و توربین گازی خریداری می‌کند ایرانی که بیش از چهار دهه زیر و غرب قرار داشته است. این یعنی ناکارآمدی تحریم آمریکا و توانایی چشمگیر ایران! .............. پ ن: بزرگترها خوب بیاد دارند که در زمان جنگ وقتی شهرها بمباران میشد، شهرهارا با موشک میزدند! مردم عزیز در ان زمان شعار میدادند موشک جواب موشک! اما نمی دانستند با کدام موشک باید جواب میدادیم؟! ما حتی نیاز به برای حفاظت از اماکن نظامی داشتیم اما کسی به ما نمی‌داد. هواپیما و موشک و اسلحه و تانک و توپ، حتی فشنگ جنگی که دیگه جای خود داشت! بعداز مدتی که از جنگ گذشت تنها کشوری که به ماکمک کرد، سوریه بود! آن هم تعداد انگشت شمار موشک به ما داد وباهزار دردسر موشکها به ایران رسید واز همینجا کلید در نیروهای انقلابی زده شد در ذهن آنان موج میزد و در نتیجهٔ الآن در جهان حرفها برای گفتن داریم. رحمت خدا بر روح بلند شهیدعزیزمان سردار گرانقدر حسن طهرانی مقدم ( نثار روح پاکش صلوات) حالا شمافاصلهٔ این و در و را درکنار در و تولیدات ، ، در ذهن خود مرور کنید.شاید ایراد کار را پیدا کردید!.... ✍️ سیدنا @mahale114
-807395584_-1501276087.mp3
7.98M
بیانات در دیدار دانش‌آموزان به مناسبت سیزدهم آبان @mahale114
خانواده آسمانی ۳۸.mp3
9.59M
۳۸ 🌱 هدف از عشق؛ به عنوان مایه‌ی حیات دل انسان، رسیدن به خداوند است. و این امر، چیزی فراتر از حدَّ تصور نیست! زیرا؛ 💢 مردمی به این عشق دست پیدا کرده اند که خداوند صدها سال قبل، در قرآن کریم از آن‌ها به عنوان " محبوبِ خود " نام برده است! ⚡️ چگونه می‌توان آنقدر محبوبِ خدا شد که خداوند، به عشق تو مباهات کند؟ 🎤 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه هفتم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه هشتم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... هرچه گشتم شاید بچه‌ماهی آنجا باشد، نبود و سهم ما همان قورباغه‌ها شد. دوباره حیدر را کول کردم و راه افتادیم. پس از چند ساعت پیاده‌روی، به حاج‌مهدی ظفری رسیدیم. حاج‌مهدی در میانۀ مسیر منتظر ما بود. با دیدن حال نزارمان سریع به امدادگر‌ها گفت: «سرم وصل کنید.» یک قاطر هم آورده بود که حیدر را روی آن گذاشتیم و مسیر بازگشت را ادامه دادیم. در ادامۀ راه، مسیرمان به رودخانۀ پرآبی افتاد که جاده‌ای مال‌رو از کنار آن می‌گذشت. گاهی مسیر باریک می‌شد و گاهی از پهنا وسعت می‌گرفت. قاطرِ کاربلد راهش را می‌رفت و بدون لغزشی بار خود را می‌برد. حیدر که هنوز گیج و منگ بود، یک لحظه شاخۀ درختی را جلوی راهش دید. رفیقِ موجی ما به‌جای اینکه سرش را خم کند، شاخه را بغل کرد و قاطر از زیر پایش رفت. کمی پادرهوا ماند و بعد افتاد توی آب. همه خنده‌مان گرفت. داد زد: «اینجا کجاس من‌و آوردید؟ این چه کاریه می‌کنید؟» گفتم: «حیدر جان، ما ماشین آخرین سیستم بهت دادیم. چه کنیم خودت نتونستی سوار شی؟» آقای ظفری سریع پرید توی آب و او را با سرمی‌ که توی دستش بود نجات داد. در مسیرِ رفت با رعایت اختفا، از دورترین مسیر، تپه را دور زدیم. اما در مسیر برگشت، مستقیم با یک شب پیاده‌روی به مقر خودمان رسیدیم. نماز صبح چشممان به جمال دوستان روشن شد. بچه‌ها ضعف را در چهرۀ ما دیدند و اول یک صبحانۀ حسابی برایمان آوردند. صبحانه را خوردم، اما هنوز احساس ضعف داشتم. یکی از دوستان وقتی حالم را دید مرا با ماشین به بیمارستان اشنویه برد. این تمام چیزی است که از حال بدم به ‌خاطر دارم. اما حاج‌مهدی تعریف می‌کند در آنجا اتفاق دیگری هم رخ داده است. من که در اثر گلولۀ تانک، دوباره موجی شده بودم، حاج‌مهدی را با بعثی‌ها اشتباه می‌گیرم، با چوبدستی به جانش می‌افتم و به‌قصد کشت او را می‌زنم. به‌قدری عصبی بوده‌ام که هیچ‌کس جلودار من نبوده است و حاجی کتک زیادی از من می‌خورد. بیچاره حاج‌مهدی پایش سیاه و کبود می‌شود و تا مدتی این آثار را به‌یادگار داشته است. از دید من، شاید حق مطلب ادا نشود، خودتان را جای حاج‌مهدی بگذارید و تصور کنید هم‌رزم شما هر لحظه امکان دارد به رویتان اسلحه بکشد یا اگر از روی اقبال، سلاح دستش نباشد با چوب به جان شما بیفتد. کابوسی از این بالاتر هست؟ ما این کابوس را ناخواسته و نادانسته برای دوستانمان رقم می‌زدیم. در بیمارستان اشنویه، دکتر مرا معاینه کرد و همان‌جا چند آمپول تقویتی و سرم برایم نوشت. پرستاری سرم را وصل کرد و دوست همراهم تا سرم تمام شود پی کاری بیرون رفت. من روی تخت دراز کشیده بودم و حالم داشت بهتر می‌شد. در همین لحظه پرستار دیگری آمد و گفت: «دمر شو. یه آمپول دیگه داری.» من هم از همه‌جا بی‌خبر، به حرفش گوش کردم. نمی‌دانم این چه آمپولی بود. همین‌که زد، از درون احساس سوختن کردم. حالم خیلی بد شد. تا آمدم به پرستار بگویم حالم بد است پرستار غیبش زد و من تنها شدم. چشمم از حرارت داشت آتش می‌گرفت. تلاش کردم از روی تخت بلند شوم اما همین‌که بلند شدم افتادم. مرگم را به چشم دیدم. عرق مرگ به پیشانی‌ام نشسته بود که یک پاسدار در چارچوب در ظاهر شد. خواستم صدایش کنم اما صدایم درنیامد. فقط با دست اشاره‌ای کردم و دیگر نفهمیدم چه شد. وقتی چشم باز کردم، دوروبرم تکاپو بود. تیم پزشکی آمده بود و اورژانسی به مداوا می‌پرداخت. بعد از کلی دواودرمان، رفته‌رفته اثرات آن آمپول رفت و حالم بهتر شد. چه بلایی سرم آمده بود و چرا با آن آمپول به این روز افتادم؟ از آن پاسدار سؤال کردم و ماجرای پرستار و آمپول زدنش را گفتم. پاسدار گفت: «شانس آوردی. گروهی از منافقین در قالب پرستار، توی این شهر ظاهر شدن و با آمپول افراد رو می‌کُشن. تا حالا دست‌وپای تعداد زیادی از مجروحان رو قطع کردن، درحالی‌که نیازی به قطع کردن نبود. خیلی‌ها رو با داروی اشتباه به شهادت رسوندن. اون پرستار هم قصد جون شما را داشت که سریع خبردار شدیم و درمان رو شروع کردیم. خیلی وقت بود دنبال این عامل نفوذی بودیم و خوشبختانه امروز تونستیم شناسایی و دستگیرش کنیم.» این ماجرای پرفرازونشیب عملیات قادر بود. برادران ارتشیِ همراهمان 130 شهید و اسیر دادند و از گروهان ما دو نفر شهید و تقریباً همگی مجروح شدیم. بعد از عملیات، فرماندهان ارتش که رشادت نیروهای بسیجی را دیده بودند به آقای زرگری گفتند یک گروهان یا حتی یک دسته نیرو در اختیار ما بگذارید، اما ایشان قبول نکرده بود. دست‌آخر به دو نفر راضی شدند و گفتند برای شناسایی دو نفر نیروی اطلاعاتی بدهید. اما آقای زرگری سفت‌وسخت مخالفت کرد و وضعیت سازمان‌دهی گردان ما به حالت قبل برگشت. در بازگشت از عملیات!.... @mahale114
امیرالمؤمنین علیه‌السلام میفرماید: ✍ لا يَكُن أهلُكَ وذو وُدِّكَ أشقَى النّاسِ بِكَ 🔴 مبادا خانواده‌ات و دوستدارانت، به‌واسطه تو، بدبخت‌ترين مردمان باشند! 📚 غررالحكم، حدیث ۱۰۱۹۹ @mahale114
✍ کتاب زندگی‌ات رو ورق بزن 🔹زندگی مثل یه کتابه. 🔸بعضی فصل‌هاش غمگینه؛ بعضیاش شاده؛ و بعضی‌هاش هیجان‌انگیز. 🔹اگه تو هیچ‌وقت ورق نزنی، هیچ‌وقت نمی‌فهمی که فصل بعدی چی داره. @mahale114
شبنامه 1015.mp3
12.03M
مهم !! شیطان فرانسه هم به میدان آمد / حماقت علینژاد سناریوی برنارد لوی را لو داد! شبنامه / برنارد لوی معروف به شیطان_فرانسه هم به میدان آمد / این فرد که فیلم ها و تصاویرش در لیبی، اوکراین، سوریه، اقلیم کردستان و پنجشیر منتشر شده بود حالا با معصومه قمی کلا دیدار داشته است / توئیت علینژاد البته سناریو پشت پرده و هدف لوی را کاملا لو داده است / تصاویر و فیلم‌های اخیر نشان می‌دهد دشمنان ایران در این مدت با ترکیبی چند ملیتی وسط میدان بوده اند... / @mahale114
39.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهم / ریاض به آمریکا : ایران میخواهد به ما حمله کند / جنجال ویدئوی "یک اراده تا شلیک" مهم / عربستان سعودی رسما در یک تماس تلفنی به آمریکا اعلام کرده که به این جمع بندی رسیده که ایران قصد دارد یک بانک اهداف در این کشور را مورد هدف قرار دهد. در همین خصوص ویدئوهایی نیز با عنوان "یک اراده تا شلیک" منتشر شده که به شدت مورد توجه قرار گرفته است... @mahale114
202030_963116411.mp3
5.85M
32 از دوره کردنِ خودت نترس! از انتقادات دیگران، هول نکن. تادیر نشده؛ تا سوتِ پایانو نزدن؛ بیماری های دست و پاگیرِ روحتو بشناس واین مصائب بزرگ رو ازروحت پاک کن. 🎤 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه هشتم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه نهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... پسرعمه‌ام عبدالله تبریزی را دیدم. او یک ارتشی کارکشته، فرماندهی حرفه‌ای و به‌شدت منظم بود. هرچند او را در جبهه ندیده بودم، اما او در عملیات قادر شرکت داشت و حتی به موفقیت‌هایی رسیده بود. باهم صمیمی‌ بودیم. گفت: «آخه این چه وضع جنگیدنه، پسر‌دایی؟ من اصلاً شما رو قبول ندارم.» حق داشت. او به سختگیری در مسائل نظامی شهره بود و ما بسیجی‌ها از نظم خاصی در جنگیدن پیروی نمی‌کردیم. گفتم: «حرفت درست، اما ما هم تا حالا عملیات این‌طوری ندیده بودیم. مگه بدون شناسایی می‌شه جنگید؟» به‌هرحال بعد از این تجربه، دیگر ادغامی ‌بین نیروهای بسیجی داوطلب و ارتش رخ نداد و صرفاً نیروها با همکاری هم در عملیات شرکت کردند. در مردادماه1364 به قم برگشتم و سال تحصیلی خودم را زودتر از بقیه شروع کردم. با درس خواندن‌های شبانه‌روزی در همین مدت، عقب‌ماندگی‌ام جبران شد و خودم را به بقیه رساندم. این سختی چیزی بود که طلبه‌های رزمنده خودشان انتخاب کرده بودند و می‌خواستند در کنار درس و اجتهاد، جهاد را نیز داشته باشند. شیخ محمدرضا گودرزی ایستگاه طلبگی در اصفهان را پشت‌سر گذاشته بود و مثل من به قم رسیده بود. یک روز برای سر زدن به ایشان به مدرسۀ امام‌باقر(ع) رفتم. شیخ محمدرضا نبود و هم‌حجره‌ای‌ او شیخ محمدحسین ترابی آنجا بود. او را از قبل می‌شناختم؛ نهاوندی بود و قبل‌ از ما طلبه شده بود. واقعاً طلبۀ فاضل و همه‌چیزتمامی بود. از سر دلسوزی و خیرخواهی به من گفت: «شیراوند، چرا این‌قدر می‌ری جبهه؟ بشین درست رو بخون.» گفتم: «امام می‌گه جهاد واجب کفاییه و همه این رو می‌دونن و درست هم هست. اما برای منِ طلبه که رفتم، ضرورت وجود طلبه در خط مقدم رو دیدم و کاری از دستم برمی‌آد، واجب عینیه.» گفت: «این برای کسیه که سواد درست‌وحسابی داره. تو که درسی نخوندی. تو چه کاری از دستت برمی‌آد؟» گفتم: «این رو باید بیای ببینی تا باور کنی. وقتی کل گردان زمین‌گیر شده، این طلبۀ عمامه‌به‌سره که نیرو رو از جا می‌کنه. اگر ترسید همه می‌ترسن. اگر بلند شد همه بلند می‌شن. فکر کردی ما با سلاح و ادوات می‌جنگیم؟ اگر به این‌ها باشه که دشمن صدبرابر این‌ها رو داره. ما با ایمان می‌جنگیم و من به این نتیجه رسیدم هیچ کمکی به فرماندهان، بهتر از حضور طلاب و تقویت همین روحیۀ ایمانی در بسیجی‌ها نیست. تو یه بار بیا، خودت می‌فهمی ‌به درد می‌خوری یا نه.» چندین بار لابه‌لای حرف‌هایم پرسید: «یعنی واقعاً نیازه؟» و من هر بار می‌گفتم: «بله که نیازه.» گذشت. من دیگر شیخ ترابی را ندیدم تا بعد از عملیات والفجر8. به او گفتم: «چه خبر؟ نیستی.» گفت: «بدهی‌هام رو صاف می‌کردم.» گفتم: «مگه بدهی صاف کردن چقدر طول می‌کشه؟» گفت: «داستانش مفصله. من در عالم بچگی از مغازه‌ای توی نهاوند، خریدی کردم و پنج ریال )یا تومان) بدهکار شدم. مغازه‌دار گفت بعداً بیار. این پنج ریال رو ساده گرفتم و حرفش رو پشت‌گوش انداختم. حالا بعد از سال‌ها یاد اون بدهی افتادم و برای پرداختش به نهاوند رفتم، اما خبری از اون مغازه و مغازه‌دار نبود. گفتن اون بنده‌خدا برای کار، به تهران مهاجرت کرده. به تهران رفتم و پرسون‌پرسون محل کارش رو پیدا کردم. اما گفتن کارش رو رها کرده و به اصفهان نقل‌مکان کرده. به اصفهان رفتم و با پرس‌وجوی فراوان، خونه‌ش رو پیدا کردم. اما گفتن فوت شده و از دنیا رفته. راهی ندیدم جز اینکه بدهی رو به ورثه بدم. پنج ریال رو بهشون دادم و گفتم داستان از این قراره. حلالم کنید. ورثه وقتی دیدن من به‌خاطر پول ناچیزی این‌همه راه اومدم، شک کردن و گفتن: ‹حتماً بدهی سنگینی به پدر ما داشتی و باید تمام پول رو بدی!› هرچی گفتم باور نکردن. بالاخره با یه مصیبتی پول رو گذاشتم و از دستشون فرار کردم.» شیخ ترابی که این ماجرا را تعریف می‌کرد من هنوز دوزاری‌ام نیفتاده بود قضیه از چه قرار است. اما وقتی او را در جبهه، در جزیرۀ مجنون دیدم متوجه کارش شدم. او گفت: «حق با تو بود. همون‌طور که می‌گفتی توی منطقه به طلبه نیازه. حسابم رو صاف کردم و حالا اومدم تا رسیدن به شهادت، به وظیفه‌م عمل کنم.» @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داده امشب خداوند، حسن دوباره‌ای به زهرا میلاد علیه‌السلام مبارک باد 🌹🌹🌹🌹 👤 کلیپ زیبای "منم گدای امامِ عسکری" با مولودی‌خوانیِ کربلایی حسین_طاهری تقدیم نگاهتان ولادت @mahale114
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 به کوری چشم دشمنان و منافقان و اغتشاشگران و داعشی های آشوبگر، ان شاءالله همه باهم در راهپیمایی روز جمعه ۱۳ آبان شرکت خواهیم کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 برای ایران سرفراز🌹 برای ایران قوی🌹 همه باهم فریاد می‌زنیم🌹 مرگ بر آمریکا،👌 مرگ براسرائیل،👌 مرگ بر منافق،👌 مرگ برآشوبگر،👌 به احترام شهدای امنیت،🇮🇷 به احترام شهدای حرم شاهچراغ،🇮🇷 وبرای دفاع از میهن عزیزم ایران،🇮🇷 روزجمعه صبح ۱۳ آبان در راهپیمایی شرکت خواهم کرد. @mahale114
🇮🇷راهپیمایی فردا خیلی مهمه حتما حتما شرکت کنید دوباره حماسه 9 دی و تکرار کنیم ✊ راهپیمایی ۱۳ آبان اتمام حجت با آشوبگران داخلی و مداخله گران خارجی 🌹 وعده ما 🌹 همه با هم در راهپیمایی ۱۳ آبان 🌹 در سراسر کشور ایران اسلامی
«صَلَّی اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ»: امام علی علیه السلام إنَّ اعظَمَ الحَسَرَاتِ یَومَ القیامَةِ حَسرَةُ رَجُل کَسَبَ مالاً فی غَیرِ طاعَةِ اللهِ فوَرِثَهُ رَجُلٌ فانفَقَهُ فی طاعَةِ اللهِ سُبحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الجَنّة وَ دَخَلَ الاوَّلُ بِهِ النّارَ. روز قیامت بزرگترین افسوس؛ افسوس مردی است که مالی را به ناروا گرد آورده به دوزخ رود و آن مال را برای کسی به ارث گذارد که در طاعت خداوند سبحان خرجش نموده به بهشت رود. نهج البلاغه ص ۵۵۲، حکمت ۴۲۹ @mahale114
قابلتوجه شما مردم عزیز و محترم: امروز شرکت در دفاع از اسلام است. شرکت در امروز دفاع از خون شهدا و دفاع از ولایت است. من شرکت در امروز راوظیفه شرعی خودم میدانم. بیاری خدا وبا همت شما مردم این حرم پابرجا و استوار خواهد ماند، امروز نشستن در خانه و استراحت کردن، جفا به انقلاب و خون پاک شهیدان است بر همه ما واجب است امروز همراه با خانواده و اقوام و دوستانمان در شرکت کنیم و با حضورمون انقلاب و ولی خدا رو یاری کنیم . لطفا شما هم رسانه باشید و تا می توانید اطلاع رسانی کنید که با حضور میلیونی جمعیت مانند سیلی همه کور دل و اربابانشان را نسبت به نا امن کردن میهن عزیزمان را نا امید کنیم تا بفهمند ایران سوریه نخواهد شد! وجنگ داخلی در ایران رخ نخواهد داد! وما مردم با مشت های گره کرده بر دهان خواهیم زد. ان شاء الله. امروز اتمام حجت با است. امروز پایان مماشات با خواهدبود. ✍️سیدنا @mahale114
بنام خدا من هم یک معترضم! اما نیستم! من به گرانی، به تورم، بیکاری، به ناعدالتی، ووو معترضم، اما نیستم! من مسلمانم، پس آدم کش نیستم. من وطنم را دوست دارم پس تجزیه طلب نیست. من مسلمانم پس با آتش زدن قرآن مخالفم. من نمازخوانم پس با آتش زدن مسجد مخالفم . من ایرانیم پس با تکه تکه شدن وطنم مخالفم. من خانواده دارم و تأمین امنیت خانواده برایم مهم است، پس با برهم زنندگان امنیت مخالفم. در یک جمله!... من به وضع موجود معترض هستم اما و نیستم. بنابرین امروز ۱۳ آبان در سراسری شرکت میکنم تا از آرمانهایم دفاع کنم. ✍️ سیدنا @mahale114
شبنامه 1016.mp3
12.63M
مهم / واکنش _انقلاب به شکنجه "آرمان" توسط آشوبگران در اکباتان / منظور رهبر ایران از انتقام، سعودی بود؟ شبنامه / روز گذشته دیدارهایی را با دانش‌آموزان داشته است. او در این دیدارها نکاتی را در خصوص ناآرامی‌های اخیر و نقش دولت های خارجی در آن مورد اشاره قرار داده و واکنش های صریحی با شکنجه یک مدافع امنیت نشان داده است. رهبر ایران در این صحبت ها نکاتی را در خصوص عوامل جنایت و تنبیه گردانندگان آنها مطرح کرد که قابل تأمل است.../ @mahale114
✍آیت الله بهاءالدینی: کسی می گفت: مادرم چند‌ سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم گفت: پسرم!هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من راشاد نمی‌کند؛بهترین هدیه که به من می دهی، ایـن ذکر است. ----------------------- تمام گذشتگان به ویژه شهدا را یاد میکنم با ذکر شریف فاتحه و صلوات برمحمد وآل محمد.... اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ -------------------------- یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 🤲 آمین یارب العالمین -------------------------- اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن... التماس دعا @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️اگه جنگ بین ایران و آمریکا آغاز بشه چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟؟ پاسخ حجت‌الاسلام راجی از قول پنتاگون!!!!👆🏻😯 حتما ببینید دوستان @mahale114
400-08-14 nazari monfared elat amadan H masumeh (S) be qom~1.mp3
7.98M
سلام الله علیها آیت_الله_نظری_منفرد ‼️موضوع👇 علت آمدن حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه نهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه دهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... ایام درس خواندن با جدایی از دوستان و دلتنگی قرین بود. از دوری یکدیگر، این احساسات را بر روی کاغذ می‌آوردیم و برای هم نامه می‌نوشتیم. از آن زمان، نامه‌های بسیاری دارم که یا از حال هم خبر گرفته‌ایم یا اخبار قابل‌توجه را برای هم مخابره کرده‌ایم یا گاهی از هم توصیه‌ای اخلاقی خواسته‌ایم و در عالم رفاقت، نقش آینه را برای عیوب یکدیگر بازی کرده‌ایم. همۀ نامه‌ها با مقدمه‌ای آتشین از سلام بر امام عصر(عج) و امام‌خمینی و درود بر شهدا شروع می‌شد و با شعری احساسی یا شعاری انقلابی به پایان می‌رسید. من در کنار امضایم همیشه می‌نوشتم: «امام، شوم فدات.» بعضی دوستان وقتی نامه را جواب می‌دادند، خود را در این شعار شریک می‌کردند و می‌نوشتند: «امام، من و ضرغام شویم فدات.» هنوز نامه‌ها را دارم و با هریک به حسرت و لبخند روزگار می‌گذارنم. در این بین، نامه‌های رضا احمدوند همیشه خنده‌دار بود و در نبودش ما را شاد می‌کرد. او به‌همراه حسین احمدوند در مرکز تربیت‌معلم شهید قدوسی نهاوند بود. وقتی دلتنگشان شدم برایشان نامه نوشتم، اما به‌طور اتفاقی، نامه دیر به دستشان رسید و من در نامه‌ای دیگر، گلایه کرده بودم که چرا جواب نمی‌دهید؟ حسین جواب داده بود دل به دل راه دارد و من هم سر کلاس یادت افتادم و همان لحظه برایت نامه نوشتم، ولی یادم رفت پست کنم و کلی عرض ارادت کرده بود.» ولی لحن رضا مثل وجود نازنین و نمکینش فرق داشت، او نوشته بود: «ضرغام، شما به چه حقی و چه مجوزی برای من نامه نوشتی؟ شما همیشه برای افراد بخصوصی می‌نوشتی. تعجب است. در ضمن، شما هنوز بچه هستید و من عارم می‌آید با شما بچه‌مچه‌ها صحبت کنم. راستی، تمامی قضیۀ وارد شدن آهنگران به برزول و خانۀ شما را مفصل برایم توضیح بده. دوست عزیز و برادر، نامه را به کی داده بودی؟ و آیا مشغول درس خواندن هستی یا نه، بازهم...؟» با همین سه‌نقطه‌ها حرفش را به پایان برده بود و آخرسر هم امضا کرده بود: «بزرگ شما؛ آقای احمدوند. 29/7/1364» پایان فصل ششم ادامه دارد در فصل بعد.... @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند(ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی ….... جادۀ فاو-ام‌القصر، تکمیلی والفجر8 زمستان سال 1364 در حالی سوز سرما را به ارمغان آورد که طبق تجارب گذشته می‌دانستیم زمستان بهار عملیات‌‌هاست و تنها بانگ «الرحیل» را لازم داشتیم تا به‌سمت جبهه‌ها کوچ کنیم. حاج‌مهدی ظفری برای زیارت به قم آمده بود و مرا از عملیاتی قریب‌الوقوع خبردار کرد. قبل از حرکت به‌سوی جبهه، کاری اداری داشتم و باید معافیت تحصیلی‌ام را در حوزه تمدید می‌کردم. با حاج‌مهدی به فیضیه رفتیم. کارمند نظام‌وظیفه آن زمان پیرمردی بود. وقتی مرا با اورکت خاکی دید پرسید: «چی می‌خونی؟» تازه معالم را شروع کرده بودم. گفتم: «معالم.» گفت: «خب فلان قضیه یعنی چی و معناش چیه؟» گفتم: «نمی‌دونم. من برای معافیت تحصیلی اومدم، نه امتحانِ درسی که تازه شروع کردم.» «پس جبهه نرو و بشین درست رو بخون.» «اگر برم چی می‌شه؟ اگر نرم چی می‌شه؟» «وقتی نامه‌ت رو ندادم می‌فهمی ‌چی می‌شه.» آقای انصاری از مسئولان آنجا بود گفت: «برو، من کارت رو درست می‌کنم.» گفتم: «نه، می‌خوام حرفم‌و بزنم.» گفت: «شما بی‌سوادها چه حرفی دارید بزنید؟» «اگه شما پشت میز نشستید به‌خاطر خون شهدا و جنگیدن همین بی‌سواد‌هاست.» «لازم نکرده برید. به چه حقی می‌رید جبهه؟ به چه حقی می‌جنگید؟» «شما مگه کی هستی که امرونهی می‌کنی؟ ما به‌خاطر شخص شخیص شما که نمی‌ریم؛ ما به‌امر امام می‌ریم و تمام.» از اتاق بیرون زدم و از خیر معافیت گذشتم. دیدم بیرون اتاق حاج‌مهدی گرفته و ناراحت است. کارد می‌زدی خونش درنمی‌آمد. گفت: «فکر می‌کردم حوزه پشتیبان جنگه؛ نمی‌دونستم شما برای جبهه اومدن زجر می‌کشید و این‌طور زخم‌‌زبون می‌خورید.» گفتم: «اینکه همۀ حوزه نیست. این حرف‌ها کف روی آبه و تموم می‌شه.» آن پیرمرد خبر نداشت که در همین جبهه‌ها روحانی فاضلی مثل حاج‌آقا ولی‌زاده چطور هم درس می‌خواند و هم می‌جنگد. او به‌عنوان مُبلغ در عملیات‌ها شرکت می‌کرد و تفنگ دست می‌گرفت و همین‌که به اهدافمان می‌رسیدیم و صحنۀ نبرد کمی ‌آرام می‌شد، جایی پیدا می‌کرد، کتاب درس و رادیوضبط کوچکش را از کوله درمی‌آورد و نوار دروس حوزوی را گوش می‌داد. به او می‌گفتم: «در این شرایط هم درس رو رها نمی‌کنی؟» می‌گفت: «حیفه از درس عقب بمونیم. بذار تا فرصت هست کمی استفاده کنیم.» لحظۀ حرکت به‌سوی منطقه، با دوستان و هم‌حجره‌ای‌ها وداع کردم. امین میربک را در آغوش گرفتم و گفتم: «من بعد از عملیات می‌رم نهاوند. عید، نهاوند می‌آی تو رو ببینم؟» گفت: «آقای شیراوند، اگر تا نهم فروردین اومدم، اومدم. اگر نیومدم بدون شهید شدم.» با این جملۀ عجیبش مرا در بهت فروبرد. درحالی‌که کلامش در گوشم طنین‌انداز بود و تلاش نافرجامی ‌برای هضم آن داشتم، از مدرسه بیرون زدم. برای رفتن به جبهه، از تیپ 83 امام‌صادق(ع) برگۀ اعزام داشتم. ابتدا به قرارگاه کربلا رفتم و از آن طریق در خدمت تیپ انصارالحسین(ع) قرار گرفتم. تبلیغات تیپ مرا به گردان 152 حضرت اباالفضل(ع) در تپه‌های الله‌اکبر فرستاد. آنجا بسیاری از دوستان جمع بودند. با دیدن برادرانم، گل از گلم شکفته شد. رضا احمدوند، حسین خویشوند و اردشیر احمدوند را در آغوش گرفتم و دیداری تازه کردم. برادران از مدت‌ها قبل به گردان آمده بودند و با تمرینات بسیار، در دستۀ ویژه قرار گرفته بودند. به حاج‌میرزا گفتم: «حاجی جان، اجازه بده توی دستۀ ویژه با دوستان باشم.» گفت: «همین‌طوری که نمی‌شه. اونا شب و روز زحمت کشیدن تا ویژه شدن. شما توی گروهان شهید رجایی، کمک‌کار حاج‌حسین کیانی باش.» حسین خویشوند و دیگر دوستان رو زدند، اما حاج‌میرزا گفت: «حرف فرماندهی رو اطاعت کنید.» ما هم اطاعت کردیم. (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). این سومین آیه‌ای بود که در جبهه به‌عنوان یک اصل اساسی به آن عمل می‌شد. رزمندگان در قاموس اعتقادی خود، همان‌طور که ولایت امام‌خمینی را متصل به ولایت رسول‌الله می‌دیدند، فرماندهی حاج‌میرزا را نیز متصل به فرماندهی امام‌خمینی می‌دانستند و در برابر آن تسلیم بودند. من هم دستور را به دیده گذاشتم و به گروهان حاج‌حسین رفتم. ارادتم به حاج‌حسین ویژه بود و او را قلباً دوست داشتم. با او رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم و ازجمله شهدایی است که در خانۀ ما عکس دارد. این در حالی بود که حاجی مانند برادر بزرگ من رفتار می‌کرد و محبتم را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. همان موقع فرماندهان جلسه‌ای داشتند و به آن‌ها یک ساعت «سیکو5» زیبا دادند. حاج‌حسین همین‌که از جلسه بیرون آمد، ساعت را به من هدیه کردودرپاسخ به اصرارم برای نگرفتن ساعت گفت،من که ساعت دارم_ @mahale114
سخنرانی-حجت-الاسلام-عالی_داستان-هجرت-حضرت-معصومه-سلام-الله-علیها-به-قم-1.mp3
5.5M
کوتاه سلام الله علیها استاد_عالی ‼️موضوع👇 علت هجرت حضرت معصومه سلام الله علیها _-_-_-_-_ باعرض تسلیت سلام الله علیها به تمام شما عزیزان همراه. .................. تاثیرگذار @mahale114