فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ کاش به ایران پشت نمیکردم!
اظهارات قابل تامل یک اپوزیسیون با سابقه سردبیری voa، سردبیری ایران اینترنشنال، خبرنگاری bbc در اورشلیم و دبیر جبهه فراگیر ملی
براندازان، این مصاحبهی قابل تامل محمد منظرپور را ببینند!
#انقلاب
#امنیت
#ایران_قوی
#جانم_وطن
@mahale114
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش یوزارسیف به کشف حجاب زلیخا 😂😂😂
🔹این کار رو نبینید از کفتون رفته 😁😁
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
@mahale114
RISMAN4.mp3
8.94M
#دوره_ریسمان
آموزش امربه معروف ونهی ازمنکر این واجب فراموش شده...
توسط استادعلی تقوی
مرکز تخصصی #واجب_فراموش_شده
جلسه چهارم:
#تذکر_لسانی
#تذکر_عملی
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#تربیت_اسلامی
#خانواده_سبک_زندگی
#امربه_معروف_و_نهی_ازمنکر
@mahale114
مراسم تشییع شهید مدافع امنیت
طلبه بسیجی مهدی زاهدلویی
زمان: ۱۴۰۱/۰۷/۱۲ - سه شنبه- ساعت ۱۵
با تجمع و نماز در صحن امام رضا(ع) حرم مطهر حضرت معصومه، تشییع به سمت صحن جواد الائمه، سه راه خورشید و سپس خیابان امامزاده ابراهیم(علیهالسلام) و دفن پیکر مطهر در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (علیهالسلام) قم انجام می شود.
🔹مراسم اولین شب تدفین شهید مدافع امنیت، سهشنبه ۱۲ مهرماه بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء در آستان مقدس امامزاده سید معصوم(ع) برگزار می شود.
#شهید_امنیت
#شهید_بسیجی
#شهید_دهه_هشتادی
#شهید_مهدی_زاهدلویی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم صفحه دوم نمازناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز ، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم:
صفحه سوم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز ،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
.........................
من به حسن گفتم: «ببین چطور داره درمورد مولوی حرف میزنه.»
حسن به مولوی گفت: «این بندهخدا ادعای رزم داره. کاری کن بفهمه مولوی کیه.»
جوان همدانی با هیکل ورزیدهاش پیشنهاد مبارزه را پذیرفت و در برابر مولوی قرار گرفت. نگاهی فاتحانه داشت. برای شروع خواست با پا ضربهای بزند، اما قبل از او مولوی پیشدستی کرد و با دست ضربهای به سینهاش زد. با حرکت مولوی، جوان درازبهدراز روی زمین افتاد و بیهوش شد. بعد که خودش با فن خاصی او را بههوش آورد، جوان میگفت: «الان فهمیدم مولوی کیه.»
از همدان به منطقۀ سومار منتقل شدیم. در مرحلۀ اول عملیات مسلم بن عقیل، خط ما در مجاورت پاسگاه دوله شریف و پاسگاه زرد، تثبیت شده بود و وظیفۀ حفظ، حراست و جلوگیری از پاتکهای دشمن تا اعلام مرحلۀ دوم عملیات بر عهدۀ ما بود. منطقه دارای شرایطی حساس بود. از طرفی، اشراف ما به شهر مندلیِ عراق و از طرف دیگر، مجاورت با ارتفاعات استراتژیک «گیسکه» خطر سقوط این مناطق را به عراق گوشزد میکرد. همین سبب شده بود دشمن دائم آتش بریزد و تمام توان خود را برای کوتاه کردن دست ما از این منطقه بهکار بگیرد.
کار برای تدارکات بسیار سخت بود. تمام منبعهای آب، بهلطف ترکشهای بعثی سوراخ شده بود و ماشینی که آب و غذا برایمان میآورد باید از جادهای میگذشت که در دید مستقیم دشمن قرار داشت. هیچگاه ماشین از شر ترکش خمپاره بینصیب نمیماند. معجزه بود اگر بشکههای بیستلیتری آب سالم به منطقه برسد. اگر هم سالم میرسید بهصورت سهمیهای بین رزمندگان تقسیم میشد که سهم ما دو لیوان آب روزانه بیشتر نبود. سهمیۀ آب کفاف عطشمان را نمیداد، چه رسد به تطهیر و نظافت. اگر باران مدد میکرد و آبی جمع میشد، کمی اوضاع بهتر بود و میتوانستیم آب را در بشکههای بیستلیتری در سنگر ذخیره کنیم.
نبود آب بهسود بعضی از رزمندگان شده بود. برای نماز صبح که بچهها را بیدار میکردم خندهام میگرفت. بعضی همانطور که نشسته بودند، پتوی کف سنگر را کنار میزدند، تیمم میکردند و چون سقف سنگر کوتاه بود، در همان حالت نشسته، خوابآلود نماز میخواندند. میگفتم: «خب این چه نمازی شد؟! خوابیده نماز میخوندی که سنگینتر بودی.»
علیآقا در این شرایط سخت، بمب روحیه و انرژی بود. انگارنهانگار اینجا خط مقدم جنگ است. یک روز گفت: «بچهها، از چی این بعثیها میترسید؟ اصلاً ترس نداره. من امشب میرم بین اونها، بدون اینکه متوجه بشن وسایلشون رو میآرم.»
شب رفت روی خاکریز، به نگهبان سپرد که ساعتی بعد، از این مسیر برمیگردد. پیرهن خاکیاش را درآورد. اسلحهاش را گذاشت و با یک زیرپوش رفت بهطرف دشمن.
در انتظارش، قلبمان داشت از جا کنده میشد. نکند زبانملال، اتفاقی برای او افتاده باشد. ساعتی نگذشته بود که با دست پر برگشت، انگار از خانه برگشته باشد. لباس پلنگی نو و تمیزی را پوشیده بود. روی دوشش چند سلاح داشت و یک بلندگو به دست گرفته بود. با تعجب گفتم: «علیآقا، این بلندگو رو چرا آوردی؟»
گفت: «فردا بهت میگم.»
فردا صبح با همان بلندگو صدا زد: «بچههای طلبه، بچههای طلبه کجایید؟ کی میتونه با بعثیها عربی صحبت کنه؟»
ما حسن را جلو انداختیم. حسن گفت: «چی بگم؟ چیزی بلد نیستم.»
علیآقا گفت: «هرچی بلدی بگو.»
حسن بلندگو را برداشت و با صدایی غرا گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. الصدام عدو الله. أنت ضربت و نحن نضرب. أنت قتلت و نحن نقتل...»
من و اصغر بابایی که دیدیم با همان ضَرَبَ و قَتَلَ و نَصَرَ که در آغاز دروس حوزه یاد گرفته بودیم چطور سخنرانی میکند مرده بودیم از خنده. گفتم: «حسن، یه چیز درستوحسابی بگو؛ چرا فعل صرف میکنی؟»
گفت: «چی بگم آخه؟ تو که نذاشتی امثله رو هم تموم کنیم.»
جنگِ روانی شده بود کار هر روز ما. حسن هم حرفهایتر شد. دیگر کمتر از خودش حرف میزد و بیشتر آیات و روایاتی که حفظ بود را میخواند و برای نیروهای خودمان ترجمه میکرد: «قال الله تبارك وتعالی (وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ) (وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ).»
ادامه دارد
#هفته_دفاع_مقدس_گرامیباد
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114