قدمی به سوی تغییر جهان.mp3
8.44M
#تلنگر
#مقام_معظم_رهبری
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_قرائتی
🔺 آیا در زمان غیبت هم میتوان به اندازهی زمان حضور امام، و نفس کشیدن در دولت کریمه، به رشد معنوی و کمال رسید ؟
➖ اگر نمیشود؛
پس تکلیف ما که در زمان غیبت بدنیا آمدیم چه میشود؟
➖ اگر میشود؛
آیا شرایط و لوازم خاصی برای این رشد لازم است؟
#مهدویت
#امام_زمان
#عید_بیعت
@mahale114
4_5911082039725001974.mp3
10.06M
🔊 سخنرانی استاد #رائفی_پور
📑 «اجتماع مردمی عید بیعت»
🗓 ۱۴ مهر ماه ۱۴۰۱ - تهران، میدان امام حسین علیهالسلام
#مهدویت
#امام_زمانم
#عید_بیعت
@mahale114
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماً ببینید
حقیقتِ برخی از سلبریتی های ایرانی که آتش بیار فتنه و ضد احکام الهی شده اند!
یا از اسلام برگشته و مرتد اند، یا کافرند، یا عضو فرقه های انحرافی و...
#امنیت
#حجاب
#قانون
#حجاب_خط_مقدم_است
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑ ایران تجزیه بشه مهم نیست! عوضش این مرتیکه شاه بشه!...
✅ شیخ_فرهاد_فتحی
#آشوب
#منافقین
#آشوبگران
#جانم_وطن
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
4_6039655953064788144.mp3
18.04M
#شکر_در_سختی_ها 20
خــدا؛
مثل من و تو به دنیا، نگاه نمی کنه!
باید تمرین کنیم؛
با چشمهای خدا به دنیا نگاه کنیم!
تا نعمتهایی که باید مایه آرامش ما باشند ؛
موجب سلب آسایش مون نشـن.
#استاد_شجاعی 🎤
#مبارزه_با_نفس
#من_شاکرم
#من_شکرگذارم
#من_ناسپاس_نیستم
@mahale114
خانواده آسمانی ۲۲.mp3
11.52M
#خانواده_آسمانی ۲۲
✦ رحمت خداوند زمانی بر انسان کامل شد که او را " برترین مخلوقات " قرار داد.
و به واسطه این رحمت عظیم از او یک طلب دارد؛
آن طلب چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_انصاریان
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
امام صادق علیه السلام میفرماید:
💠در شب و روزت منتظر امر (فرج) مولايت باش
تَوَقَّع أمرَ صاحِبِكَ لَيلَكَ و نَهارَكَ
بحارالأنوار جلد 98 صفحه 159
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
عاقبت تملّق
کریمخان زند پس از آنکه به پادشاهی رسید، شیراز را به پایتختی انتخاب کرد و از چنان محبوبیتی برخوردار شد که نامش بهعنوان سرسلسله زندیه در سراسر ایران پیچید.
روزی عموی او برای دیدنش به پایتخت آمد. کریمخان دستور داد از وی پذیرای کنند و لباسهای فاخر به او بپوشانند.
چند روزی از اقامتش نگذشته بود که در یکی از جلسات مهم مملکتی شرکت کرد.
با دیدن قدرت و منزلت برادرزادهاش بادی به غبغب انداخت و گفت:
کریمخان، دیشب خواب پدرت را دیدم که در بهشت کنار حوض کوثر ایستاده بود و حضرت علی (علیهالسلام) جامی از آب کوثر به او میداد.
کریمخان اخمهایش را درهم کشید و دستور داد وی را از مجلس اخراج و سپس از شهر بیرون کنند. رؤسای طوایف از او علت این رفتار خشونتآمیز را جویا شدند.
کریمخان گفت:
من پدر خود را میشناسم. او مردی نیست که لایق گرفتن جامی از آب کوثر از دست حضرت علی باشد. این مرد میخواهد با تملّق و چاپلوسی مورد توجه قرار گیرد و اگر تملّق و چاپلوسی بهصورت عادت درآید، پادشاه دچار غرور و بدبینی میشود و کار رعیت هرگز به سامان نمیرسد.
@mahale114
شبنامه 990.mp3
11.05M
#خبر
مهم / مرموزترین بخشِ مرگِ نیکا_شاکرمی / خانهی نیمه کاره یا خونه تیمی ؟ همه چیز درباره یک بازی مرموز!!
شبنامه / درگذشت نیکا شاکرمی اگر چه بسیار به یک خودکشی شباهت دارد اما باید ریشهای تر بررسی شود / نیکا وارد یک خانهی نیمه کاره شده یا یک خانه تیمی؟ / این خانه برای یک گروه اجتماعی بوده یا یک تیم خرابکار؟ / هدف از پرداختن به درگذشت نیکا صرفا #کشته_سازی بوده یا تمرکز بر استارت پروژه ی "دانش آموز کُشی" ؟ / همه چیز در خصوص یک پرونده ی مرموز /
#آقای_تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه دوازدهم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم:
صفحه سیزدهم:
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
.....................
کلافه پرسیدم: «چهکار داری میکنی، حسن؟»
گفت: «گناه دارن. شاید این آخر عمری دوست داشته باشن سیگار بکشن. کاری که از دستمون برنمیآد؛ حداقل این کار رو براشون انجام بدیم.»
چه میکردم با حسن؟ هم از کارهایش حرصم درآمده بود و هم از اینهمه لطافت طبع، به وجد آمده بودم. همینطور که محو تماشای عراقیهایی بودم که با ولع به سیگار پک میزدند. ناگهان یک عراقی از صف مجروحان بیرون پرید و با دستانی بهنشانۀ تسلیم، داد زد: «دخیل الخمینی! دخیل الخمینی! یا فاطمة الزهرا!»
همه شوکه شده بودیم و هاجوواج همدیگر را نگاه میکردیم. همهچیز عجیبوغریب بود. عراقی اثری از جراحت نداشت. اگر میخواست میتوانست از معرکه فرار کند، اما معلوم نبود چرا اینجا مانده و چرا خود را تسلیم میکند. گفتم: «یا خدا! این رو چه کنیم؟»
من سلاحی نداشتم. زمین را با نگاهم جستجو کردم دیدم یک کلاش آنطرف افتاده. سریع آن را برداشتم و رو بهسمت عراقی گرفتم: «یالا، حرّك!»
چه سرگذشت عجیبی! دقایقی پیش، همین جمله را از آنها یاد گرفته بودم و حالا باید همین را برای خودشان بهکار میبردم. او را جلو انداختم و بهفاصلۀ یک تفنگ پشتسرش قرار گرفتم. در مسیر، چشمم به درجۀ نظامیاش افتاد. درجۀ سرهنگی به دوش داشت که نشان میداد آدم مهمی است و چهبسا فرمانده گردان یا چیزی در آن رده باشد. اسیر گرفتن چنین آدمی هرچقدر خوشحالکننده، اما خطرناک بود. کافی بود نیروهایش فرماندهشان را در این حال ببینند. چه اتفاقی میافتاد؟ برای خودشیرینی هم که شده ممکن بود اتفاق خطرناکی در انتظارمان باشد با توکل به خدا، این افکار را از سر بیرون کردم. حسن در بین راه، به سنگرهای عراقی سرک میکشید و هرچه نیاز بود برمیداشت. گاهی عقب میافتاد و گاهی جلو میزد. گفتم: «حسن، جدا نشو؛ بیا باهم بریم.»
همانطور که پا تند کرده بود، گفت: «شما که مشکلی ندارید؛ من میرم غنیمتیها رو جمع کنم. شما هم بیاید.»
حسن رفت و از نگاه ما نا پدید شد. در حین گذر از پیچوخم ارتفاعات، به جایی رسیدیم که جاده از یک سو میرفت و مسیری پاکوبشده از آن جدا میشد. بدون اینکه خود را سر دوراهی ببینیم، راه جاده را ادامه دادیم. غافل از آنکه عقبه از سمت دیگر است و این مسیر ما را بهسمت نیروهای بعثی میبرد.
بهناگاه به تپهای برخوردیم، پر از نیروی نظامی بعثی. شرایط سخت شد. در صورت درگیری، فقط من توان رزم داشتم. بقیه مجروح بودند و وجود سرهنگ در این شرایط قوزِبالاقوز بود. تا جایی که ممکن بود، در پناه صخرهها از تپه فاصله گرفتیم و سعی کردیم در شعاعی بزرگتر تپه را دور بزنیم. سرهنگ شروع کرد بهعربی چیزهایی گفتن. نفهمیدم چه میگوید. انگشت اشارهاش را دنبال کردم و در منطقۀ مورداشارهاش دنبال حالتی غیرطبیعی گشتم. حدس زدم آنجا میدانمین باشد.
یک دستم را زمین کردم و دست دیگرم را بهحالت انفجار نشان دادم. گفتم: «اینجا مین؟ اینجا مین؟»
...سرش را بهنشانۀ تأیید تکان داد و دوباره شروع کرد عربی حرف زدن. باز نفهمیدم چه میگوید. گفتم: «الطریق، الطریق.»
به سینهاش اشاره کرد، یعنی پشتسرم بیاید.
سرهنگ از گوشهای ما را وارد یک شیار کرد و در مسیری خاکی-صخرهای حرکت داد. خوشحال از وجود سرهنگ و راهنمایی او بودیم که یک آن با یک تغییر جهت، گذرمان به تپه افتاد. دیدم داریم مستقیم بهسمت بعثیها میرویم. پایم شل شد و ترس تمام وجودم را فراگرفت. نکند تمام آن یازهراها الکی بود تا ما را به مقر بکشاند. نکند میخواهد ما را تحویل دهد. اصلاً سرهنگ سالم بود و دلیلی نداشت بین مجروحان بنشیند. حتماً کاسهای زیر نیمکاسه است.
آنقدر نزدیک شده بودیم که با فریادش میتوانست دشمن را خبردار کند. در همین حیصوبیص، جایی که شیار اجازه داد دوباره راهمان را کج کرد و وقتی به پشتسر نگاه کردیم دیدیم آنسوی میدانمین هستیم. آنجا متوجه شدم سرهنگ هم شناخت خوبی به شیارها و جزئیات منطقه دارد و هم شوق او به اسیر شدن بیشتر از اسیر کردن است. میدانمین را که پشتسر گذاشتیم، دستانش را به هم زد و گفت: «خلاص!»
اما ایکاش خلاصی به همین سادگی امکانپذیر بود. اگرچه نزدیک تپه خطرات خود را داشت، اما حداقل فایدۀ آن مخفی ماندن از نگاه بعثیها بود. هنگامی که میدانمین را پشتسر گذاشتیم در تیررس نگاه دشمن قرار گرفتیم و سریع دیده شدیم — چشمتان روز بد نبیند — تا آمدیم به خودمان بیاییم رگبار تیرها بهسمت ما شروع شد. سرهنگ جلوتر از ما بود. در هنگام فرار، مسیرش را در شیاری دیگر انداخت و ما هم دنبال او دوان شدیم.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
#رهبر_انقلاب
🔻نداشتن تحلیل سیاسی
🔰بنده در قضایای تاریخ اسلام این
مطلب را مکررا گفتهام که، چیزی
که امام حسن مجتبی علیهالسلام را
شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در
مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی
نداشتند. چیزی که فتنهی خوارج را
بهوجود آورد و امیرالمومنین
علیهالسلام را آنطور زیر فشار قرار داد
و قدرتمندترین آدم تاریخ را آنگونه
مظلوم کرد، نبودن تحلیل سیاسی در
مردم بود والا همهی مردم که بیدین
نبودند. تحلیل سیاسی نداشتند.
🗓بیانات رهبر حکیم انقلاب ۱۳۷۲/۸/۱۲
#بصیرت
#امام_حسن
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
اول؛ خودمان صبور باشیم .mp3
2.88M
🔉 بشنوید
"چگونه تحت تاثیر جنگ روانی دشمن قرار نگیریم؟"
🔹خودمان صبور باشیم
🎙حجت الاسلام محمدرضا پاکباز
#نفوذی
#جنگ_روانی
#جنگ_ترکیبی
#فضای_مجازی
#دشمن_شناسی
#فتنه_فواحش_و_دواعش
@mahale114