eitaa logo
کانون تخصصی مهدویت اراک
1.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
92 فایل
💠 ارتباط با ما👇 ادمین کانال: @adminn_m آدرس: اراک، خیابان آیت‌ الله غفاری، حد فاصل چهار راه جهرم و چهار راه آیت الله سعیدی، کوچه شهید سعیدی، پلاک ۳۱۳. ☎️شماره تماس: ۰۹۰۳۹۸۰۵۶۹۷– ۰۸۶۳۲۲۶۴۵۸۹
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم صبحتون روشن به انوار الهی🌞 دوستان عزیزم راهپیمایی امروز را سعی کنیم به نیت یک برویم . پیروزی انقلاب مان رو مدیون خون شهدا هستیم. امروز روز آزادی است جاے خالی است✌️🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌹🌹🌹☀ @montazerantolooakhorshid_313
کانون تخصصی مهدویت اراک
🖤مادر سه شهید والامقام(شهیده فاطمه نیک مادر)🖤 ◾️پاییز سال ۶۰ بود که مادر از محمود و غلام خواست به جبهه بروند... آنها همراه جمعی از بسیجیان هرمز در عملیات "طریق القدس" و ازادی بستان شرکت کردند و پس از عملیات به جزیره بازگشتند.... پس از ان در اسفند ۶۰ مادر دوباره از دو پسر دیگر خود محمد و علی می خواهد که راهی جبهه شوند و این بار اما بازگشتی در کار نبود. هر دو برادر شهید غلام گلزاری و محمد گلزاری در عملیات "فتح المبین" در دشت عباس به شهادت رسیدند💔😔 شب تحویل سال ۶۱ بود،،،مادر دلش جایی دیگر است... دو روز بعد خبر شهادت محمد و علی به انها می رسد، 😔پس او از قبل، از حادثه خبردار بود. همه به هرمز برگشتند و جنازه ی علی بیست و پنج ساله و محمد سی ساله در سیزدهم فروردین ۱۳۶۱ تشییع شد.....😔 ◾️مادر همیشه "ان الله مع الصابرین"بر لب داشت و قلبش مطمئن بود.....◾️ سال ۶۴ فرا می رسد، عملیات والفجر ۸ غلام دوباره عازم جبهه است.او قبلا هم به جبهه اعزام شده بود، در عملیات بدر. اما به خواست خدا سالم بازگشته بود. بالاخره زمان اعزام فرا می رسد. غلام هم در بین اعزام شونده هاست. به فاو میرود و در عملیات والفجر ۸ دلیرانه می جنگد و به درجه رفیع شهادت نایل می شود.... بعد از ۵ شهید کسی جرات نداشت خبر شهادت غلام را به مادر بگوید. اما مادر گویا باز هم دلش باخبر بود..گروهی از مسئولین به خانه اش امدند، از آنها پذیرایی کرد و گفت: "تشریف آورده اید به من چه بگویید؟ خودم می دانم غلام شهید شده..." انگاه دستها را به سوی آسمان دراز کرده و گفت: "خدایا شکرت که این شهید را هم قبول کردی..." 🏴 @mahdaviat_arak 🏴
▪️ای کاش فرزندان بیشتری داشتم..... سیده ملکی طالبی شیرزنی از تبار فاطمه و گویی وجودش را با مهر فاطمه سرشته بودند که اینچنین استوار زینب گونه چهارفرزند و یک نوه خود را تقدیم اسلام نمود و با این وجود همچنان آرزو می کرد کاش فرزندان بیشتری داشت تا در این راه تقدیم می کرد. فداکاری این مادران مثال زدنی است و باور اینکه باغبانی چنین گلهایی را پرورش داده و در بردن آنها به قربانگاه ذره ای تردید به خود راه ندهد برای همه آسان نیست شهیدان سیدعباس، سید ابراهیم، سیدمحمد، سیدعلی و سید عبدالرسول فرزند سیدعباس فرزندان این بانوی دشتستانی از روستای سربست بخش سعدآباد بودند که در سالهای ۶۲و۶۳و۶۴ و۶۷ در جبهه های دفاع مقدس به شهادت رسیدند و اکنون پیکر مطهر چهار شهید اول در گلزار شهدای روستای سربست مدفون است و اما خانواده همچنان چشم انتظار پیکر شهید عبدالرسول می باشند. 🏴 @mahdaviat_arak 🏴
💍 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه‌ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می‌کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می‌کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می‌گویید، می‌خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، با همسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه‌ای به سمت من می‌آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می‌آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ‌تر دارم و غیر ممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه بخواهند شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود: جوانی هفته دیگر به خواستگاری می‌آید. مادرم در خواب گفته بود نمی‌شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی‌دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می‌کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد ✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم. همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. 💕 وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده‌ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می‌کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️.💞 راوی: همسر شهید 💗 ♥️ ♥️ @mahdaviat_arak
. زِندگیاتونو وقفِ امام‌زمان کنین وقفِ جبهِه‌ی وقفِ ظهور ...❣ 🌱 وقتی زندگیاتون این شِکلی بشه، مجبور میشین نکنین! وَ وقتی که گناه‌هاتون کم و کمتر شد؛ دریچه‌ای از حقایق به روتون باز میشه...! اون وقته که میشین شبیهِ ... اول شبیه بشین بعد بشین.. ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋 @mahdaviat_arak .