eitaa logo
کانون تخصصی مهدویت اراک
1.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
93 فایل
💠 ارتباط با ما👇 ادمین کانال: @adminn_m آدرس: اراک، خیابان آیت‌ الله غفاری، حد فاصل چهار راه جهرم و چهار راه آیت الله سعیدی، کوچه شهید سعیدی، پلاک ۳۱۳. ☎️شماره تماس: ۰۹۰۳۹۸۰۵۶۹۷– ۰۸۶۳۲۲۶۴۵۸۹
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حاج حسین یکتا : 🍃🌸اگه کسی میخواد بشه باید برایِ  آقاش بشه خوشگل هم علمداری کنه !! 🍃🌸اگه کسی میخواد شهید بشه باید از خودش بگذره هرچی داریم به خیمه نزدیک میشیم، ما رو به امتحان میکنن ..؛ 👈چون آقا داره دونه دُرشت ها رو میگیره👉 امتحانا هم سخت تر میشه. ما می خواییم بگیریم❗️ پس قبلش باید امتحان سخت هم بدیم تا نقابِ بیفته هر چی به قله ظهور نزدیک میشیم دیگه هوا کمِ             بے هوا میخَرَن   بے هوا میبَـرَن   بے هوا میــاد .. @montazerantolooakhorshid_313
💍 👈ازدواج شهید مدافع حرم و همسرش به واسطه 🌷 💠 شهدا حاجت میدن👇👇 🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه‌ای که به شهید سید مجتبی داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می‌کردم. این مطالعات به شکل کلی من را با ، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می‌کرد👌. 🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می‌گویید، می‌خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان (عج) و از اولیا باشد. 🔹حاجتی که با عنایت ادا شد و با دیدن خواب ایشان، با همسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم. 🔸یک شب خواب را دیدم که از داخل کوچه‌ای به سمت من می‌آمد و یک جوانی همراهشان بود👥. شهید لبخندی زد😊 و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به تان می‌آید. نذرتان را ادا کنید✅. 🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من بزرگ‌تر دارم و غیر ممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر کنم. غافل از اینکه بخواهند شدنی خواهد بود👌. 🔸فردا شب سید مجتبی به خواب آمده و در خواب به مادرم گفته بود: جوانی هفته دیگر به خواستگاری می‌آید. مادرم در خواب گفته بود نمی‌شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی‌دهند❌. شهید علمدار گفته بود که این کارها را آسان می‌کنیم☺️. 🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️. 🔸پدر بدون هیچ رضایت داد ✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به یکدیگر درآمدیم. همان شب خواستگاری قرار شد با صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم. 🔸یاد خوابم افتادم. او همان بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود. 💕 وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه دیده‌ام. 🔹خواب را که تعریف کردم شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می‌کنید؟ در کمال تعجب او هم از خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن و متدین برایم گفت☺️.💞 راوی: همسر شهید 💗 ♥️ ♥️ @mahdaviat_arak