کانون تخصصی مهدویت اراک
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌹#غنچه_های_باغ_مهدوی🌹 ◀️مقدمه امام علی علیه السلام: "علم و دانش از کودکی مان
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌹#غنچه_های_باغ_مهدوی🌹
9⃣#قسمت_نهم: #تولد_گل_نرگس
آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته، یک قصه بی غصه
هرکی دوست داره یه قصه شیرین گوش کنه، بلند بگه📣 یا مهدی
زنبور فداکار🐝 از دوستاش خداحافظی کرد که بره دنبال یه قصه شیرین...
ویزززززززز....
اونقدر پرواز کرد و پرواز کرد تا به یک شهر زیبا رسید، همینطور که از بالای شهر پرواز میکرد، چیزی توجه اش رو جلب کرد. فداکار خیلی تعجب کرد! آخه زنبور کوچولوی ما تا حالا شهری به این قشنگی ندیده بود؛ چون تمام اون شهر رو با چراغ های رنگی تزئین کرده بودند.
زنبور فداکار خیلی دوست داشت که بدونه چرا اون شهر رو اونقدر چراغونی کرده بودند؛ برای همین پرواز کرد و روی یک شاخه درخت نشست. به هر طرف که نگاه میکرد، چراغ های رنگی و قشنگ رو میدید. مردم شهر که در حال رفت و آمد بودند، می خندیدند و با خوشحالی با همدیگه احوالپرسی میکردند. همین طور که زنبور کوچولو با کنجکاوی این طرف و اون طرف رو نگاه میکرد، یک دفعه چشمش به ماه مهربون افتاد و یادش اومد که کم کم هوا داره تاریک میشه و باید برگرده.
زنبور فداکار که هنوز نفهمیده بود چرا اون شهر رو اونقدر زیبا کرده بودند، با خودش گفت:«بهتره از ماه مهربون🌛 بپرسم و قبل از اینکه هوا تاریک بشه، برگردم»
بعد بلند گفت:«سلام ای ماه زیبا!»
ماه مهربون که داشت آروم آروم چشم هاشو باز میکرد، لبخندی زد و گفت:«سلام زنبور کوچولو! مگه نباید این موقع خونتون باشی؟!اینجا چکار میکنی؟»
زنبور کوچولو به ماه نگاه کرد و گفت:«ای ماه زیبا! درست میگی؛ باید تا هوا تاریک نشده برگردم؛ اما میشه قبل از رفتن بهم بگی چرا شهر اینقدر زیبا شده؟»
ماه با تعجب پرسید:«زنبور کوچولو! مگه نمیدونی امشب چه شبیه؟»
زنبور فداکار کمی فکر کرد و گفت:«نه نمیدونم!»
ماه دور خودش چرخید و گفت:«چطور نمیدونی؟ آخه امشب، #شب_نیمه_شعبانه بخاطر همینه که من و همه مردم شهر خوشحالیم😌😃»
زنبور فداکار با تعجب به ماه مهربون نگاه کرد و گفت:«مگه چه اتفاق مهمی تو این شب افتاده؟ میشه تعریف کنی؟»
ماه خندید و گفت:«سالها پیش، توی یک شب زیبا که من مثل الان گرد و پر نور بودم🌝، قرار بود که فرزند امام حسن عسکری علیه السلام به دنیا بیاد؛ اما هیچکس از این اتفاق خبر نداشت. آخه میدونی، اگه دشمن ها می فهمیدند که اون نوزاد چه موقع به دنیا میاد، اونو می کشتند. برای همین من تمام شب رو با نگرانی، انتظار کشیدم تا اون نوزاد زیبا به دنیا بیاد. عمه امام حسن عسکری علیه السلام هم که مثل من نگران بودند، زود به زود از خواب بیدار می شدند و مراقب نرجس خاتون، مادر اون نوزاد بودند. تا اینکه انتظارها تموم شد و اون نوزاد زیبا به دنیا اومد.»
اون نوزاد زیبا #امام_زمان_علیه_السلام امام دوازدهم ما بود. وقتی ایشون به دنیا اومدند، امام حسن عسکری علیه السلام که خیلی خوشحال شده بودند، پسرشون رو بوسیدند و سر و صورتش رو نوازش کردند و بعد هم گذاشتندش روی زمین. اون وقت، اون نوزاد کوچولو برای خدای مهربون سجده کرد و گفت: «ای خدای بزرگ و دانا، فقط تو خدای ما هستی و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و یازده امام مهربون علیهم السلام فرستاده های تو هستند.»
ماه مهربون ادامه داد:«منم که خیلی خوشحال شده بودم، با نورهای نقره ای ام، صورت اون نوزاد زیبا رو نوازش کردم و خندیدم. آره زنبور کوچولو، از اون سال به بعد، همه کسانی که امام مهدی علیه السلام رو دوست دارند، شب تولدشونو جشن میگیرند. شهر رو چراغونی میکنند و شیرینی و شکلات پخش میکنند.»
زنبور فداکار که خیلی از شنیدن این قصه شیرین تر از عسل🍯 خوشحال شده بود، از ته دل خندید و گفت:«چه شب خوبی😍شب نیمه شعبان، شب تولد امام زمان🎊🎉🎈🎁🎂»
بعد زنبور کوچولو با خوشحالی از ماه مهربون خداحافظی کرد و ویزویزکنان رفت به سمت کندوی عسل🍯 که این خبر شادی و قصه شیرین رو برای آفتاب گردون و دوستاش تعریف کنه.
بچه های نازنینم اینم از قصه امروز.
قرار شده به پنج نفر از بچه های گل که نقاشی این قصه ها رو میکشند و میفرستند جایزه بدیم...😍🎁، به هر نفر ۳۰هزار تومان هدیه داده میشه پس منتظر نقاشی های قشنگتون هستیم.😊😍
🌺ارسال نقاشی ها به آی دی زیر در پیام رسان ایتا:
@Ya_mohyii
و در گپ و سروش:
@golenarges15255
بچه های نازنینم میتونید نقاشی مسجد مقدس جمکران یا جشن های نیمه شعبان رو هم برامون بفرستید
تا فردا با یه قصه جدید دیگه خدانگهدار👋👋
✨✨✨✨✨✨✨✨
کانال کانون تخصصی مهدویت اراک
در سروش و ایتا:
@montazerantolooakhorshid_313
و در اینستاگرام
https://instagram.com/kanonmahdaviatarak