فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃سلمان فارسی فرمود: مومن باید از دنیا همین قدر را برداره که؛ اگر بلایی نازل شد، بتونه در برابر آنچه که داره، بتونه پاسخگوی پروردگار باشه، سربار دوشهای خودش نباشه ...
#سلمان_فارسی
#صحابه_پیامبر
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اربعین لازمم😭😭
⏪مداحی یک نوجوان، احساسات مخاطبان را در فضای مجازی برانگیخت
همزمان با فرا رسیدن اربعین حسینی مداحی یک نوجوان روستایی دهه هشتادی که حکایت از عشق و دلدادگی این نسل به اباعبدالله الحسین(ع) داشت احساسات مخاطبان را در فضای مجازی برانگیخت.
#اللهم_ارزقنا_کربلا
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل اول..(قسمت پنجم )🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
پدر گفت: «كاش من هم يك دوست باوفا مثل تو داشتم روز بعد، وقتي مهدي و ايوب در صف مدرسه ايستاده بودند، مـدير مدرسـه روي پله ها ايستاد و رو به صفها گفت: از طرف مسئولان مدرسه قرار شده هر هفته بـه دو دانشآموز درسخوان و مؤدب جايزه داده شود. براي اين هفته، دو نفر از دانشآموزان كـلاس پـنجم را انتخـاب كـردهايـم. هـم معلمشان و هم ما از اين دو نفر راضي هستيم: مهدي باكري و ايوب الياري. بچهها دست زدند. مهدي و ايوب با تعجب و شادماني جلو رفتند. مدير بـا آن دو دست داد و دو بستة كادوپيچ شده را به دستشان سپرد. در كلاس، همه دور مهدي و ايوب گرد آمده بودند و اصرار ميكردند كـه جـايزه آن دو را ببينند. مهدي، كاغذ كادو را پاره كـرد. همـه يكصـدا گفتنـد: چـه كاپشـن قشنگي! يك كاپشن سبز در دست مهدي بود. ايوب هم جايزهاش را باز كرد؛ يك كاپشن آبي. صبح روز بعد، در صف بچه هاي مدرسه، مهدي و ايوب با كاپشن نو سـبز و آبـي، بخوبي از ديگران قابل تشخيص بودند. كاظم، نگاهي به اطراف انداخت. همه جـا را سـياه مـيديـد. عينـك دودياش را برداشت. كلاهكشي تا ابروانش پايين آمده بود. يقة پـالتويش را بـالا داد و دوبـاره بـا دقت و ريزبيني، اطراف را از چشم گذراند. سـركوچه، چنـد پسـربچه فوتبـال بـازي ميكردند. روي پشتبام چند خانه آن طرفتر، جوانكي چشم به آسمان دوخته بـود و سوت ميزد و از ديدن كبوترهاي در حال پروازش لـذت مـيبـرد. كـاظم سـه بـار شاسي زنگ خانه را زد. بعد رفت و عقب ايستاد. پـردة پنجـرة طبقـة دوم كـه روبـه كوچه بود، كنار رفت. مهدي دست تكان داد. كاظم، عينكش را به چشـم زد؛ يعنـي اوضاع آرام است. لحظه اي بعد، در باز شد و كاظم وارد خانه شد. پيـرزن صـاحبخانه در حياط رخت ميشست. كاظم سلام كرد. پيرزن گفت: «سلام اكبـر جـان. پسـرم، داروهايم را گرفتي؟ كاظم جلو رفت. از جيب پالتويش، كيسهاي پر از قرص و شـربت درآورد، داد بـه دست پيرزن و گفت: مگر ميشود يادم برود آبا جان؟ حالت چه طور است؟ آبا، دستان آبچكانش را با پر چادرش پاك كرد و گفت: الحمـدالله... پيـر بشـوي پسرم... چه قدر شد؟ بعداً حساب ميكنيم، آبا جان... خداحافظ. كاظم، پلهها را دو تا يكي بالا رفت. در چوبي راباز كرد و وارد اتـاق شـد. مهـدي، كنار چراغ علاءالدين نشسته بود و داخل قابلمه را به هم ميزد. كـاظم، پـالتويش را درآورد و گفت: سلامت باشيد. نه... زياد خسته نيسـتيم. اي... اي الحمـدالله... همـه سلام رساندندمهدي نگاهش كرد و خنديد. كاظم دو زانو نشست و گفت: چه عجـب، مـا گـل خنده را بر رخسار آفتابگون شما ديديم! مهدي خنديد و گفت: مطمئني حالت خوب است؟ آن از احوالپرسـي و تحويـل گرفتن خودت، اين هم از كلمات قصارت! كاظم، عينك دودياش را زد و گفت: بندة حقير، كاظم ميرولد، با نـام مسـتعار اكبر، از دوشاب ساتان، در كمال صحت و سلامت در خدمت رئيس باند رابـين هـود هستم. مهدي گفت: هيس! پسر، مگر كله پاچه خوردهاي كه اين قدر فك ميزني؟ كاظم جلو خزيد، قاشق را گرفت و نيمنگاهي به قابلمه انداخت. با لذت بو كشـيد و گفت: به به .. باز هم نون والقلم! مهدي گفت: «تو كي آدم ميشوي؟ قلم و نون. ميداني چه قدر خاصيت دارد؟! كاظم، قاشق را در قابلمه چرخاند و گفت: «حالا برادر باكري، اي مرد خدا بعد از من، ميخواهم ازتو بازجويي كوچكي بكنم. باز چه تئاتري ميخواهي بازي كني؟ كاظم، عينكش را برداشت، به چشمان خوش حالت مهـدي دقيـق شـد و گفـت: چند وقت است حال درست و حسابي نداري. خيلي تو فكري. ببين مهدي، ما غيـر از اينكه دوست و همبازي كودكي تا حالا هستيم، مثل برادريم؛ البته اگـر تـو قبـول داشته باشي. به من بگو چه شده. چرا خودخوري ميكني؟ مبارزه خسـته ات كـرده؟ نگران چي هستي؟ مهدي عقب خزيد و به ديوار تكيـه داد. نَفَـس عميقـي كشـيد و گفـت: نگـران حميد هستم.كاظم، چيني به پيشاني انداخت و گفت: حميد؟ مگر چه شده؟ كاظم، تو كه غريبه نيستي. من دو ساله بودم و حميد يك ساله كه مادرمان به رحمت خدا رفت. عمهام جاي مادرمان را پر كـرد؛ امـا هميشـه غـمِ نبـود مـادر تـو خانهمان موج ميزد. فعلاً هم در اروميه هميشه تحت نظر ساواك هستيم. به خـاطر همين، من آمدهام تبريز با هم درس ميخوانيم، كار مـيكنـيم و مبـارزه مـيكنـيم. حميد هم كه رفتـه سـربازي. دلـم بـرايش تنـگ شـده. نمـيدانـم بعـد از سـربازي ميخواهد چه كار كند؟
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_اسرا
#ماه_صفر
🔹سفر آغاز شد🔹
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کولهباری مختصر آغاز شد
کربلا اما برای زینب از این پیشتر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد
کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد
خیمهای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعلههای پشت در آغاز شد
کربلا را دیدهای از چشم زینب؟ معجزهست!
وَه! چه اعجازی که با شقّالقمر آغاز شد
اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم، تازه در ماه صفر آغاز شد
کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...
📝 #محمدحسین_ملکیان
http://eitaa.com/mahdavieat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام بر تو ای مولایی که
در برابر کلام نافذت،
همه دلیل ها رنگ می بازد؛
سلام بر تو و بر روزی که
برهان های محکمت،
جایی برای تردید
باقی نخواهند گذاشت...
http://eitaa.com/mahdavieat
پس از پخش آخرین قسمت سریال گاندو۲ پیامی در حال رد وبدل شدن در فضای مجازی است که با انتشار تصویر مطهر «شهید عشوری» از شهدای امنیت کشور، کاراکتر «محمد» در سریال را منطبق با این شهید عزیز معرفی می کند.
اما چند دلیل نشان می دهد این پیام صحیح و دقیق نیست:
۱-شهید عشوری در سال ۹۶ به شهادت رسیده ؛ اما محمد در سریال مشغول بررسی پرونده های مربوط به دو-سه سال اخیر است
۲-شهید عشوری در چابهار شهید شد؛ اما شهادت محمد در آذربایجان غربی به تصویر کشیده شده است
۳-نویسنده سریال گاندو اعلام کرده محمد شهید نشده و در فصل بعدی حضور دارد
۴-شهید عشوری از نیروهای وزارت اطلاعات بوده اند؛ اما محل کار محمد اطلاعات سپاه است
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: اسناد علمی واکسن ایرانی را فراهم کنید تا دنیا ببیند. ۱۴۰۰/۴/۴
#واکسن
#پیشرفت_علمی_ایران
http://eitaa.com/mahdavieat
اصلاح طلبان و توهین به فهم و شعور ملت
🔹«محمدرضا خباز» استاندار سابق سمنان در دولت روحانی که در دوره مدیریت خود بجای رسیدگی به مشکلات مردم، اقداماتی عجیب از قبیل «مراسم رونمایی از پلاک خانه پدری روحانی» با حضور معاون رئیس جمهور را انجام می داد در مصاحبه با روزنامه آرمان گفت:«سفرهای استانی مثل تیغ دولبه میماند که اگر آن عملیات انجام بگیرد اثر این رفت و آمد و مردمی بودن مثبتتر است ولی اگر آن قولهایی که دادند عمل نکنند این رفت و آمدها اثر منفیتری خواهد گذاشت. به این معنی که رفتن و سر زدن فی نفسه خوب است».
🔹خباز در ادامه گفت:«فی نفسه مردمی بودن را میستایم ولی مردمی بودنی که گرهگشا باشد نه فقط بخواهیم با سخن گفتن و گفتار درمانی رضایت مردم را جلب کنیم».
📌نکته و نظر:
🔹جریان اصلاح طلب در هفته های اخیر بر مسئله سفرهای استانی رئیس جمهور و دولتمردان تمرکز کرده است. این طیف با حمله به این اقدام پسندیده، سفرهای استانی را مصداق پوپولیسم و حرکات نمایشی معرفی می کند.
🔸از دیدگاه جریان اصلاح طلب، رئیس جمهور نباید از ساختمان ریاست جمهوری خارج شده و به میان مردم بیاید.وی باید با پرهیز از ترک کردن اتاق خود به سامان دادن امور کشور مشغول بوده و حتی به وزرای خود نیز وقت ملاقات ندهد.
🔸از نگاه بخش قابل توجهی از جریان اصلاح طلب، یک دولتمرد باید در هیات مدیره دهها شرکت خصوصی حضور داشته باشد و در ویلای هزار و چندصد متری ساکن باشد و سرمایه چند صد میلیاردی داشته باشد.
🔸یک دولتمرد واقعی باید میکروفون خبرنگار خانم را پرت کند، به نساختن مسکن برای مردم افتخار کند، با کفش وارد چادر زلزله زدگان شود، با توهین و تحقیر به طرف مقابل بگوید «خودت بمال»، به کشاورز زحمت کش با توهین بگوید «سبوس بخور»، مسافر فرودگاه را با تکبر، تحقیر کند و...
🔴 بهتر است فعالین اصلاح طلب از توهین به فهم و شعور مردم دست برداشته و درباره مواردی از جمله «گفتاردرمانی»، نحوه صحیح ارتباط با مردم و دولت داری سخن نگویند.
http://eitaa.com/mahdavieat
👤قیس قریشی، کارشناس مسائل سیاسی
🔴قصد تخریب ایران است، تحت هر شرایط و به هر بهایی. اگر همین امروز سردار قاآنی فاش کند که به مقاومت در افغانستان کمک مستشاری و امنیتی میدهیم همین شبکه ها و کارمند ها و هوادارانشان تیتر میزنند: نه کابل نه پنجشیر جانم فدای ایران !!!
#افغانستان
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل اول..(قسمت آخر)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
كاظم، قابلمه را زمين گذاشت، سفره را پهن كرد و گفت: بيا... ناهـارت را بخـور تا من بگويم چه كار بكني! مهدي، نگاهي پرسشگرانه به كاظم كرد. كاظم، تكهاي نان كند و گفـت: بعـد از ناهار. مهدي لبخند زد و جلو خزيد. كاظم، لقمهاي پايين داد و گفت: ميرويم ديدن حميد. فكر كـنم يكـي دو مـاه ديگر خدمتش تمام شود. ميآوريمش پيش خودمان. هـم كـار مـيكنـد، هـم درس ميخواند و انشاءاالله دانشگاه قبول ميشود. چه طور است؟ مهدي گفت: از اين بهتر نميشود مهدي و كاظم تا حميد را ديدند، كلي خنديدند. حميد هم به خنده افتاد. ـ به سر كچلم ميخنديد يا به اين گونيهايي كه به اسم لباس پوشيدهام؟ مهدي گفت: هيچي بابا... خُب، حالت چه طور است؟ كمي كه گپ زدند، مهدي پيشنهاد كاظم را به حميد گفت. چشمان حميد بـرق زد و گفت: كور از خدا چي ميخواهد؟ كاظم، عينك دودياش را نشان داد. هر سه خنديدند. دو ماه بعد، آبا، سومين مستأجرش را در طبقه دوم خانهاش ديد. حميد در كنار درس و كار كمك كاظم و مهدي در مبارزه سياسي شد. حميد در نبود مهدي و كاظم، كارهاي خانه را انجام ميداد و به آبا هم كمك ميكـرد. آبـا بـه زودي شيفتة آن جوان معصوم و مؤمن شد كه هيچ وقت مستقيم به چشمان كسـي خيره نميشد و مثل برادرش مهدي، نجيب و مهربان و سر به زير بود. حميد، زير نظر كاظم و مهدي، با مطالعات مستمر كتابهـاي مـذهبي و سياسـي، هر روز بر دانسته هايش ميافزودكاظم و مهدي با هم به خانه رسيدند. در خانه نيمهبـاز بـود. كـاظم شـك كـرد. مهدي آهسته در را باز كرد. آبا چند روز پيش براي ديدن اقـوامش بـه روسـتا رفتـه بود. طبق قرار، هيچ كدام از آن سه، درِ خانه را باز نميگذاشتند؛ اما حالا درِ خانه باز بود. كاظم به مهدي اشاره كرد. مهدي نيمنگاهي به اطراف انداخت. آهسته كلتش را از كمر بيرون كشيد و مسلح شد. هر دو گرب هوار به درون خانه خزيدند. هيچ صدايي نميآمد. كاظم نرم و چابك، از پله ها بالا رفت. مهدي هم بـا احتيـاط از پلـههـا بـالا كشيد. درِ اتاقشان نيمه باز بـود. كـاظم بـه داخـل اتـاق پريـد. چشـمانش از تعجـب گردشد. تمام وسايل اتاق به هم ريخته بـود. مهـدي هـم وارد اتـاق شـد. كاغـذها و كتابها، در گوشه و كنار اتاق، پاره و درهم انباشته شده بود. تشكها و متكاهـا پـاره و حتي دو پشتي كهنهشان جر خورده بود. قابلمة غذا دمر شده و بوي نفت، اتاق را پر كرده بود. مهدي، ترسيده و نگران گفت: «يـا امـام حسـين، چـه بلايـي سـر حميـد آمده؟ كاظم به ديوار تكيه داد و زير لب گفت: كار ساواكيهاست. مهدي نشست و سرش را دردست گرفت. ناگهان كاغذ و كتابهاي گوشه اتـاق بـه جنبش درآمد. بعد حميد با سر و صورت متورم و لب خوني و چشـمان كبـود بلنـد شد. مهدي جلو دويد، حميد را بغل كرد و با لحني بغض آلود گفـت: حميـد جـان، چه بلايي سرت آورده اند؟ خون خشكيده، لب حميد را تيـره كـرده بـود. كـاظم، ليـوان آب را روي لبهـاي حميد گذاشت و حميد چند جرعه نوشيد. بعد حميد، بريده بريده گفت: ساواكيها بودند. همه جا را به هم ريختند. حسابي كتكم زدندكاظم گوشهاي نشست. هر سه براي لحظاتي ساكت ماندند. ناگهان كاظم پقّي زد زير خنده و گفت: تو را به خدا، ريخت و قيافهاش را ببين! مهدي اول نخنديد؛ اما بعد به خنده افتاد. حميد عصباني شد و گفت: «بـه چـي ميخنديد؟ ببينيد مرا به چه حال و روزي انداخته اند!
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
🕊🌹🕊
بیا که لحظه لحظه ام انتظار می شود
دلم برای دیدنت بی قرار می شود
تمام هستی ام شده اسیر عشق پاک تو
بی تو هر لحظه دلم جریحه دار می شود...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨صبحت بخیر مولای من همه داروندارم✨
http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️حمایت از دستاورد نخبگان
🔻شب و روز فریاد می زنند چرا از نخبه های ایران در داخل استفاده نمی کنید...؟؟
⁉️چرا میذارید نخبه هامون راحت برن به اروپا و آمریکا (فرار مغزها)...
✅بعد که همین جوان ها واکسنی مثل برکت میسازند که %۹۰ مقابل کرونا مقاومه...
‼️شروع میکنند به تمسخر و تحقیر دستاورد نخبگان!!!
#واکسن_ایرانی
#باافتخار_ایرانی
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: اسناد علمی واکسن ایرانی را فراهم کنید تا دنیا ببیند. ۱۴۰۰/۴/۴
#واکسن
#پیشرفت_علمی_ایران
http://eitaa.com/mahdavieat
🌐 وزیر کشور: تعیین استانداران کشور به تدریج انجام می شود
احمد وحیدی:
🔻تغییر استانداران کشور توسط این وزارتخانه در دستور کار قرار دارد.
🔻در حال بررسی و مطالعه بر روی استانداران جدید هستیم و بنا به ضرورت و به تدریج آنها را انتخاب خواهیم کرد.
http://eitaa.com/mahdavieat
⁉️چرا تروریست ها در کردستان موفق نمیشوند؟!
✅هسته تشکیلات مخفی حزب دمکرات کردستان ایران (حدکا) موسوم به عقاب های زاگرس (هەڵۆکانی زاگرۆس) در داخل ایران ، در روزهای اخیر اقدام به ترور دو نفر از از بسیجیان اهل سنت منطقه شمالغرب کشور در شهرستان های مهاباد و پیرانشهر در آذربایجان غربی نموده است.
🔰آنچه که از پس زمینه فعالیت های تروریستی گروهک های ضد انقلاب کردی در شمال غرب کشور به عیان قابل مشاهده است را می توان در چند نکته خلاصه کرد:
1⃣ در کشور عزیزمان ایران،همه اقوام در تمام ساختار سیاسی ،اجتماعی ،اقتصادی و امنیتی آن نقش های بی بدیلی دارند و در پست ها و مناصب مدیریتی هیچ قوم و زبانی بر دیگر ارجحیت ندارد ،از این رو در منطقه شمالغرب کشور بخش اعظمی از امنیت را هموطنان کرد زبان بر عهده گرفته اند و در این زمینه موفقیت های بیشماری نسبت به قبل از انقلاب به دست آورده اند و این راهبرد دستاوردهای انکار ناپذیری نیز برای اهل سنت غرب و شمالغرب ایران به همراه داشته است.
چنین گزاره هایی برای گروهک های ضد انقلاب به هیچ وجه قابل تحمل نیست که مردم کردزبان با مسوولیت پذیری سرنوشت کشور خود را بدست بگیرند.
2⃣ امروز اغلب مرزداران سرزمینی شمالغرب کشور از مردمان بومی و کرد زبان همان منطقه انتخاب شده اند و این نشان می دهد که لایه های امنیتی در این منطقه ریشه در ساختارهای سیاسی و اجتماعی شمال غرب دارد.
3⃣ ایجاد فضای آشوب و تهدید و یا ترور شهروندان بومی و کرد زبان منطقه شمالغرب نه تنها خدشه ای در اراده مردم در حفظ امنیت ندارد بلکه باعث انزجار بیشتر مردم کرد زبان نسبت به گروهکهایی می شود که لباس کردی می پوشند اما مردم کرد زبان را از نعمت امنیت و زندگی محروم می کنند و فرزندان آنها را که در پاسداری از این مرز و بوم شب و روز ندارند را ترور می کنند.
4⃣این تناقض آشکار در راهبردهای گروهک های ضد انقلاب کردی باعث فاصله گرفتن مردم از آنها شده است، چرا که از یک طرف ادعای زنگی خوب ،همراه با امنیت و دموکراتیک را برای آنان بیان می کنند و از طرف دیگر عاملان ترور این مردم هستند و گستراندن فضای ترور و تهدید در این شهرها باعث فرار سرمایه و در نتیجه تخریب زیرساخت های اقتصادی این شهرها و مردمان ساکن در آن ها می شود.
5⃣توان این گروهک ها _ با اشاره به فعالیت چندین ساله آنها در شمال غرب _ نشان می دهد که آنها توانایی لازم برای تاثیر ایدئولوژیک و عقلانی بر مردم کردزبان شمال غرب را نداشته و حتی الامکان خود را از انجام اقدامات غیر تروریستی ناتوان میبینند.نگاه واقع بینانه اندک طرفداران گروههک های معاند نیز این گفته را تصدیق می کند.
✍محمد رضوی قره قشلاق (کارشناس زمانه)
http://eitaa.com/mahdavieat
🔴 اقدام فوری علیه تعارض منافع
👤"امیرآبادی" نماینده مجلس:
❌در دولت قبل رانتی در حوزه آهن ایجاد شد که یکی از بستگان دولت چند ۱۰۰میلیارد تومان سود کرد
👤"مرتب" کارشناس سیاست گذاری
✅ اولین جایی که درباره تعارض منافع نیاز به اقدام فوری دارد خود مجلس است.
#مجلس_انقلابی
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
http://eitaa.com/mahdavieat
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت اول)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
كاظم با خنده گفت: واقعيتش، به حال و روزت ميخنديم». حميد بلند شد. جلو آيينه رفت. با ديدن صورت كوفتـهاش جـا خـورد. برگشـت طرف كاظم و مهدي و گفـت: «مـرا بـه اينجـا كشـانده ايـد كـه بـه كتـك بدهيـد... بي معرفتها؟! مهدي و كاظم ريسه رفتند. حميد هم به خنده افتاد. چنـد لحظـه بعـد، مهـدي گفت: خُب بچه ها، ديگر بس است. اين اولين درسي بود كه ساواكيها به ما دادنـد. بايد به فكر خانة ديگري باشيم. حميد در حالي كه به گونه متورمش در آيينه نگاه ميكرد، گفـت: حتمـاً نمـره من هم بيست شده! دوباره هر سهتايشان به خنده افتادند. مهدي به ساعتش نگاه كرد. سه ساعت از قرارش با حميد ميگذشت؛ اما او هنوز نيامده بود. دلش شور ميزد. دوباره دستش را سايبان چشم كرد و به دوردستها، بـه سوي مرز تركيه خيره ماند. خدا خدا ميكرد كه حميد گير مأموران مـرزي نيفتـاده باشد. دستش خسته شد. برگشت و به پايين تپه و پشت سر نگاه كرد. قـاطر كرايـهاي، آرام و كيفور ميچرخيد و حشرات مزاحم را با دمش از خود دور ميكرد. مهـدي بـه خطالرأس تپه رفت و روي تخته سنگي نشست؛ رو به مرز. دسـت بـه جيـب بـرد و آخرين نامهاي را كه حميد از طريق يكي از دوسـتانش فرسـتاده بـود، درآورد و بـاز خواند: مهدي جان، سلام. حالت چه طور است؟ از آخرين ديدارمان يك ماه ميگـذرد. حال من خوب است و شرمندة تو هستم. تو با آنكه خدمت نظام وظيفـهات را انجـام ميدهي، اما خرج تحصيل مرا هم ميدهي. به خدا مـن از ايـن بابـت خيلـي بـه تـو مديون و خجلم. من در شهر «آخن» تحصيل مـيكـنم. صـبحها درس مـيخـوانم و براي نماز به مسجدي كه آقاي خاتمي پيشنماز آنجاست، ميروم. مهدي جان، حـالا كه شعلههاي انقلاب، آتش به خرمن رژيم پـوك و پوشـالي شاهنشـاهي زده، ديگـر طاقت ماندن در اينجا را ندارم. اگر اجـازه بـدهي، ايـن بـار بـه سـوريه مـيروم و بـا توشهاي مهم به ايران بازميگردم. موعد ديدار ما، صبح روز هجـدهم آذرمـاه، همـان جايي كه ميداني. قربانت حميدمهدي، سياهي كسي را ديد كه از دور ميآمد. دل به راه زد و از تپه سرازير شـد. دويد. حميد، عرقريزان با دو كولة بزرگ بر دوش ميآمد. بـه هـم رسـيدند. حميـد، كوله ها را بر زمين گذاشت و همان جا از خستگي بر زمـين نشسـت. مهـدي بغلـش كرد و بعد شانه هايش را ماليد و گفت: «چي شده حميد... زهوارت در رفته؟
حميد كه نفس تازه ميكرد، به خنده افتاد و گفت: هنوز نه؛ اما... ـ اما چي؟ خيلي نگرانت بودم. ـ هيچي. كم مانده بود گير ساواكيها بيفتم. ـ چي؟ ساواكيها؟ حميد بلند شد. مهدي، كولهها را به دوش گرفت. از سنگيني كوله ها، بدنش تاب برداشت. حميد گفت: حالا ميبيني من با چه بدبختي اينها را از آن طرف مـرز تـا اينجا آورده ام؟ ـ تو ماشااالله جواني؛ اما من ديگر پير شده ام. خب، حالا تعريـف كـن، ببيـنم چـه شده. تپه را دور زدند و به قاطر رسيدند. حميد كمك كرد تـا مهـدي كولـه هـا را روي قاطر بگذارد و جايشان را محكم بكند. ـ از سوريه كه سوار اتوبوس شدم، چشمم به جوان لاغر و چشم درشتي افتاد كه به من خيره شده بود. يكريز مرا ميپاييد. اول توجهي بهش نكردم؛ اما نزديكي مـرز ديدم نه، اين طور نميشود. راستش كمي هم ترسيدم. فكري شدم كه نكند ساواكي باشد. خلاصه كنم... نزديك مرز اتوبوس جلو يك رستوران ترمز كـرد. آهسـته بـار و بنديلم را برداشتم و دور از چشم ديگران زدم به چاك. تا اينجا يكنفس آمدم. ديگـر پيرم درآمد. مهدي گفت: حالا ببينم بارت چي هست؟ حميد گفت: «اسلحه و مهمات. مهدي با تعجب به حميد نگاه كرد. حميد گفت: «چرا اين طوري نگاهم ميكني. مگر اين سومين بار نيست كه از تركيه برايت سلاح و مهمات ميآورم؟ ـ آخر چه طور از سوريه... حميد خنديد و گفت: پدر پول بسوزد! راننده وقتي اسكناسها را ديد، مثل مـوم نرم شد. البته بهش نگفتم بارم اسلحه و مهمات است. گفتم قاچاق است. درجا قبول کرد.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/mahdavieat
مولاعلی(ع)میفرمایند🌹
قلبها سخت و قسی نمی شود؛
مگر به خاطر کثرت گناه💔
#حدیث_روز📚
http://eitaa.com/mahdavieat
🔵 #آپاندیس
✅ علایم آپاندیسیت شامل :
🔷درد شدید دور ناف که به سمت تحتانی راست شکم کشیده میشود.
🔷فرد تهوع ، استفراغ و بی اشتهایی شدید دارد .
🔷گاهی موجب تب میشود .
1️⃣در صورت شک به آپاندیسیت ، به بیمار فقط و فقط تا 48 ساعت عسل و آب عسل داده شود .
2️⃣اگر بیمار یبوست مزاج است ، تدابیر اورژانسی و اقدامات لازم ،در جهت رفع یبوست بیمار بعمل آید.
3️⃣بهتر است همراه با عسل ، هر هشت ساعت یکبار 7 عدد سیاه دانه نیز جویده شود .
4️⃣توجه داشته باشید که در طی این 48 ساعت اگر علائم بیمار رو بهبودی نرفت باید اقدام به جراحی شود(البته در اکثر موارد با این روش به جراحی ختم نمیشود).
5️⃣از خوردن آب یخ یا هر نوشیدنی سرد ، پفک ،فست فودها بصورت جدی خودداری نمایید.
6️⃣برای پیشگیری از ابتلا به التهاب آپاندیس یا آپاندیسیت ، توصیه و تاکید میکنیم حداقل هفته ای یکبار الی سه بار ، هر بار 3عدد گردو +یک قاشق چایخوری پودر گیاه صعتر یا آویشن میل کنید.
#طب سنتی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞
💢 من روحانی وفادار به اهداف انقلاب هستم.
🔹🔸توییت امام جمعه لواسان پس از کنار رفتن از این سمت:
♦به بنده ایراد میگرفتند که تو امام جمعه متعارفی نیستی.گفتم: خودم انتخاب کردم که از این کلیشهها بیرون باشم. من انقلابی وفادار به اهداف امام هستم، به این دلیل باید سد محافظهکاری خیالپردازانه و مصلحتانديشی خانمانسوز را میشکستم.
♦خیلیها خوششان نیامد، اما جوانان بسیاری امیدوار شدند.
✍به واسطه شناختی که از علی اکبری _رییس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه_ دارم، فردِ بسیار محافظهکاریست.
اگر سر ماجرای حذف رحیمپور ازغدی، مردانه ایستادگی میکردیم، الان امامجمعه لواسان عوض نمیشد!
تیپِ علیاکبریها به دنبال افراد بیسروصدا و نسبتا خنثی برای تریبون نماز جمعهاند...
"علی قلهکی
💞http://eitaa.com/mahdavieat💞